رویای اشنا part27
ویو تهیونگ
٪امم بچه ها میخواستم یچیزی بگم..
☆چی شده؟
_اتفاقی افتاده؟
٪نه نه راستش من... امم..
_خب بگو
٪من..
_بگو
٪دارم میگم وایسا خب😐اهم خب من کیونگ رو دوست دارم
☆چییییی؟!
_وات؟!
٪خیلی ساده گفتم که خب پس یه بار دیگه میگم من..
_نه نه میفهمم چی میگی فقط متوجه نمیشم
☆ببین تهیونگ مطمئنی واقعا دوسش داری؟ اگه واقعا دوسش داری و کیونگ هم موافقت کنه ما مشکلی نداریم، مگه نه جونگ کوک؟!
_😧(این بنده خدا هنوز تو شوکه)
☆جونگ کوک؟!
_چی؟! اره اره ماهم مشکلی نداریم
٪خب بنظرتون چجوری اعتراف کنم؟
_من تصمیم گرفتم برای تفریح و یه استراحت بریم جنگل، برای دخترا هم خوبه خسته نمیشن میتونی اونجا بهش بگی
☆اره فکر خوبیه
٪عالیه خب کی به دخترا بگیم
_امشب موقع شام بهشون میگیم که وسایلشون رو جمع کنن
☆خب پس برو غذا درست کن که خیلی گشنمونه
_باشه
ویو جونگ هوان
داشتیم فیلم می دیدیم که گشنم شد
بچه ها من میرم خوراکی بیارم
*باشه
رفتم پایین و رفتم تو اشپزخونه ، در یخچال رو باز کردم و چیزی ندیدم و داشتم کابینت هارو میگشتم که دستم به کابینت بالا نمیرسید
داشتم میپریدم که یه دفعه یه دست از پشتم اومد و در کابینت رو باز کرد و یه چیپس برداشت برگشتم سمتش، جونگ کوک بود، خیلی نزدیکم بود و چیپس رو داد بهم
_دنبال این میگشتی؟
امم.... ا... اره راستش گشنمون بود منم اومدم...
_میدونم نیازی به توضیح نیست میخوام غذا درست کنم فعلا اینو بخورین تا شام حاضر بشه
مرسی
_خواهش میکنم
موهامو با دستش بهم ریخت و لبخند زد منم از اشپزخونه اومدم بیرون و رفتم توی اتاق و در و بستم و با دیوار زل زدم واییییی چقدر جذابببب بودددد
÷جونگ هوانننن(داد)
بله
* کجایی؟ چرا جواب نمیدی نیم ساعته داریم صدات میزنیم
ببخشید بیاین خوراکی بخوریم
÷اخ جون بریم
چند مین بعد فیلم تموم شد و شوگا اومد صدامون زد تا بریم شام بخوریم رفتیم و دور میز نشستیم و جونگ کوک هم میز رو چید
جاجانگمیون و کیمچی درست کرده بود.
_اینم دست پخت من
شروع کردیم. به خوردن
عالیه خوشمزس
_ممنون
☆راستش ما تصمیم گرفتیم برای تفریح و استراحت شما رو ببریم جنگل پس امشب وسایل رو جمع کنین تا فردا بریم تقریبا قراره چند روز بمونیم
÷وایی این عالیه(ذوق)
*اره مرسی(ذوق)
ممنون(ذوق)
_اینم بگم که ایده من بود
خیلی ایده خوبی بود
_ممنون
بعد از شام رفتیم توی اتاقمون و وسایلمون رو جمع کردیم، من یه چمدون کوچیک برداشتم با یه کوله پشتی چون زیاد اونجا نمیموندیم. رفتم روی تخت و با فکر اینکه قراره چقدر بهمون خوش بگذره خوابم برد...
شرط ها: ۶ تا لایک و هفت تا کامنت❣️🫶🏻🫰🏻
٪امم بچه ها میخواستم یچیزی بگم..
☆چی شده؟
_اتفاقی افتاده؟
٪نه نه راستش من... امم..
_خب بگو
٪من..
_بگو
٪دارم میگم وایسا خب😐اهم خب من کیونگ رو دوست دارم
☆چییییی؟!
_وات؟!
٪خیلی ساده گفتم که خب پس یه بار دیگه میگم من..
_نه نه میفهمم چی میگی فقط متوجه نمیشم
☆ببین تهیونگ مطمئنی واقعا دوسش داری؟ اگه واقعا دوسش داری و کیونگ هم موافقت کنه ما مشکلی نداریم، مگه نه جونگ کوک؟!
_😧(این بنده خدا هنوز تو شوکه)
☆جونگ کوک؟!
_چی؟! اره اره ماهم مشکلی نداریم
٪خب بنظرتون چجوری اعتراف کنم؟
_من تصمیم گرفتم برای تفریح و یه استراحت بریم جنگل، برای دخترا هم خوبه خسته نمیشن میتونی اونجا بهش بگی
☆اره فکر خوبیه
٪عالیه خب کی به دخترا بگیم
_امشب موقع شام بهشون میگیم که وسایلشون رو جمع کنن
☆خب پس برو غذا درست کن که خیلی گشنمونه
_باشه
ویو جونگ هوان
داشتیم فیلم می دیدیم که گشنم شد
بچه ها من میرم خوراکی بیارم
*باشه
رفتم پایین و رفتم تو اشپزخونه ، در یخچال رو باز کردم و چیزی ندیدم و داشتم کابینت هارو میگشتم که دستم به کابینت بالا نمیرسید
داشتم میپریدم که یه دفعه یه دست از پشتم اومد و در کابینت رو باز کرد و یه چیپس برداشت برگشتم سمتش، جونگ کوک بود، خیلی نزدیکم بود و چیپس رو داد بهم
_دنبال این میگشتی؟
امم.... ا... اره راستش گشنمون بود منم اومدم...
_میدونم نیازی به توضیح نیست میخوام غذا درست کنم فعلا اینو بخورین تا شام حاضر بشه
مرسی
_خواهش میکنم
موهامو با دستش بهم ریخت و لبخند زد منم از اشپزخونه اومدم بیرون و رفتم توی اتاق و در و بستم و با دیوار زل زدم واییییی چقدر جذابببب بودددد
÷جونگ هوانننن(داد)
بله
* کجایی؟ چرا جواب نمیدی نیم ساعته داریم صدات میزنیم
ببخشید بیاین خوراکی بخوریم
÷اخ جون بریم
چند مین بعد فیلم تموم شد و شوگا اومد صدامون زد تا بریم شام بخوریم رفتیم و دور میز نشستیم و جونگ کوک هم میز رو چید
جاجانگمیون و کیمچی درست کرده بود.
_اینم دست پخت من
شروع کردیم. به خوردن
عالیه خوشمزس
_ممنون
☆راستش ما تصمیم گرفتیم برای تفریح و استراحت شما رو ببریم جنگل پس امشب وسایل رو جمع کنین تا فردا بریم تقریبا قراره چند روز بمونیم
÷وایی این عالیه(ذوق)
*اره مرسی(ذوق)
ممنون(ذوق)
_اینم بگم که ایده من بود
خیلی ایده خوبی بود
_ممنون
بعد از شام رفتیم توی اتاقمون و وسایلمون رو جمع کردیم، من یه چمدون کوچیک برداشتم با یه کوله پشتی چون زیاد اونجا نمیموندیم. رفتم روی تخت و با فکر اینکه قراره چقدر بهمون خوش بگذره خوابم برد...
شرط ها: ۶ تا لایک و هفت تا کامنت❣️🫶🏻🫰🏻
۳.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.