•.وقتی دارین با بچتون بازی میکنید•.
•.وقتی دارین با بچتون بازی میکنید•.
#تک پارتی بنگ چان
#درخواستی
#بنگچان
#استریکیدز
•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.
ویو ا/ت :
صبح با صدای گریه کردن بچه بیدار شدم رومو به سمتی که چان خوابیده بود کردم ولی نبود .. عجیبه .. از روی تخت بلند شدم و به طرف اتاق بچه رفتم ولی دیگه گریه نمیکرد … رفتم پیش یوجین (اسم بچتون) در رو خیلی آروم باز کردم و با چیزی که دیدم لبخند اومد روی لبم دیدم چان خیلی گوگولی بچه رو گرفته تو بغلش داره باهاش بازی میکنه و چان و یوجین متوجه من نشدن و منم داشتم بهشون لبخند میزدم .. که بعد چند دقیقه چان متوجه شد و گفت :
_: عه بیداری ؟ کی بیدار شدی هوم ؟؟
+: عااا وقتی بچه داشت گریه میکرد بیدار شدم
_: ببخشید عزیزم داشتیم باهم بازی میکردیم نگاش کن چه نازهههه
+: اوهوم میدونمم و رفتم پیششون نشستم و چان بچه رو داد بهم و منم بغلش کردم و لپشو بوس کردم که چان داشت با بچه بازی میکرد و یوجین میخندید .. و منم میخندیدم
+: چان این خیلی عجیبه
_: چی عجیبه بیبی
+: اینکه انقد زود بیدار شدیییی
_:کییی من ؟؟ اها راستش من دیشب درست نخوابیدم چون خوابم نمیبرد
+: چرا ؟ چیزی شده ؟
_: نع میترسیدم بچه گریه کنه و تو بیدار شی و منم هی میرفتم بهش سر بزنم
وقتی انقد چان نگران منه و مراقبمه خیلی خوشحال میشم و منم بهش گفتم
+: الحق که تو شوهر خودمییی (ذوق)
_: چان میخنده
+: خب بگذریم بیا باهاش بازی کنیم الان گریه میکنه
باهاش کلی بازی کردیم تا خوابش برد و چان خیلی خسته بود چشاش باز نمیشد و منم بهش گفتم
+: یاا چان برو بخواب خسته ای نگران منم نباش
_: اخه ..
+: میگم بروو بخواب باید به حرف زنت گوش بدیااا (آروم گفت )
_: باش .. اگه کاری داشتی بیدارم کنیااا
+: اوهوممم
و این شد که چان رفت خوابید و بچه هم خوابش برد و ا/ت هم داشت کار میکرد
و تمام …
حمایت ؟؟ 🙃
عاا ببخشید اگه بد شد چون اصلا حالم خوب نیست و خونه نیستم و نمیتونم تمرکز کنم چی بنویسم … واقعا ببخشید
#تک پارتی بنگ چان
#درخواستی
#بنگچان
#استریکیدز
•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.
ویو ا/ت :
صبح با صدای گریه کردن بچه بیدار شدم رومو به سمتی که چان خوابیده بود کردم ولی نبود .. عجیبه .. از روی تخت بلند شدم و به طرف اتاق بچه رفتم ولی دیگه گریه نمیکرد … رفتم پیش یوجین (اسم بچتون) در رو خیلی آروم باز کردم و با چیزی که دیدم لبخند اومد روی لبم دیدم چان خیلی گوگولی بچه رو گرفته تو بغلش داره باهاش بازی میکنه و چان و یوجین متوجه من نشدن و منم داشتم بهشون لبخند میزدم .. که بعد چند دقیقه چان متوجه شد و گفت :
_: عه بیداری ؟ کی بیدار شدی هوم ؟؟
+: عااا وقتی بچه داشت گریه میکرد بیدار شدم
_: ببخشید عزیزم داشتیم باهم بازی میکردیم نگاش کن چه نازهههه
+: اوهوم میدونمم و رفتم پیششون نشستم و چان بچه رو داد بهم و منم بغلش کردم و لپشو بوس کردم که چان داشت با بچه بازی میکرد و یوجین میخندید .. و منم میخندیدم
+: چان این خیلی عجیبه
_: چی عجیبه بیبی
+: اینکه انقد زود بیدار شدیییی
_:کییی من ؟؟ اها راستش من دیشب درست نخوابیدم چون خوابم نمیبرد
+: چرا ؟ چیزی شده ؟
_: نع میترسیدم بچه گریه کنه و تو بیدار شی و منم هی میرفتم بهش سر بزنم
وقتی انقد چان نگران منه و مراقبمه خیلی خوشحال میشم و منم بهش گفتم
+: الحق که تو شوهر خودمییی (ذوق)
_: چان میخنده
+: خب بگذریم بیا باهاش بازی کنیم الان گریه میکنه
باهاش کلی بازی کردیم تا خوابش برد و چان خیلی خسته بود چشاش باز نمیشد و منم بهش گفتم
+: یاا چان برو بخواب خسته ای نگران منم نباش
_: اخه ..
+: میگم بروو بخواب باید به حرف زنت گوش بدیااا (آروم گفت )
_: باش .. اگه کاری داشتی بیدارم کنیااا
+: اوهوممم
و این شد که چان رفت خوابید و بچه هم خوابش برد و ا/ت هم داشت کار میکرد
و تمام …
حمایت ؟؟ 🙃
عاا ببخشید اگه بد شد چون اصلا حالم خوب نیست و خونه نیستم و نمیتونم تمرکز کنم چی بنویسم … واقعا ببخشید
۷.۴k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.