در آغوش یک شیطان شکنجه گر
#پارت ششم
اهه مردک خودخواه ...
قدمام رو تند تر کردم رفتم کتابخونه ی کوک همین که در رو باز کردم بازم باکلی کتاب مواجه
شدم هوم هم حس خوب و یه جور غریب میده تم کتاب خونه سیاه و کتابا رنگی... و یه میز ...
کتاب هارو رو همون میز گذاشتم و اومدم بیرون در بستم که سرم رو برگردوندم که دیدم کوک جلوتر از منه و داره میره پایین ... قدم های یواش
بر میداشتم و اون تند تند و وقتی رسید به سالن اصلی رفت سمت اتاق کتابخونه ی خانم جعون که
اتاق فعلیشه و برای کار های مهم و کتاب خوندن و جلسه اونجا میره ... وقتی که کوک نزدیک در شد وایساد و مکث کرد و یه نفس عمیق کشید و در زد وقتی
که جواب بیا تو رو شنید رفت تو... منم رفتم سراغ کارای خودم ... سمت آشپز خونه رفتم تا
ظرف هارُ بشورم. در حال سرگرم بودن با ظرف و ظروفا بودم کِ دیدم بعضی از ندیمه ها در حال پچ پچ کردنن... یکی از ندیمه ها: بنظرت کی رو انتخاب
میکنه؟ ندیمه ی دیگه: من که میگم منو انتخاب میکنه چون از همه خواص ترم... ندیمه ی رو به
روش: نه کی گفته تورو انتخاب میکنه؟ از کجا معلوم ممکنه منو انتخاب کنه...
آیییششش چقدر زرتان پرتان میکنن هعی
خوشبحالشون با این افکاراشون دل خوش کردن به ازدواج با ارباب اونم کییی؟ اولین مافیای باند
کره و بی رحم و وحشتناک ... تو همین فکرا بودم و تاسف می خوردم و اصلا حرفای اون ندیمه هارو نمیشنیدم که یهو یکی دیگه از ندیمه ها که
اسمش کارولا بود اومد اصلاا ازش خوشم نمیادو خیلی خودشو مهم و بالا تر از همه میدونه
خودشیفتَس و خیلی رو مخم راه میره ... با عشوه و یه پوزخند مسخره و چندش اور رفت سمت یخچال و یه کم آب ریخت تو لیوانو ازش یکمی خورد و با همون
پوزخند خز گفت : یاا شما احمقا خفشید! فکر کردید که ارباب یکی از شما خل و چلا رو انتخاب
میکنه؟؟ یه تک خنده ای کرد یهو دیگه نخندید حالت صورتش عوض شد و بهشون نگاه کرد و
ادامه داد: هع تو همین خیال باشید حتما یکی از
شماهارو انتخاب میکنه حتمااا (با تمسخر) بعد لبخند زد و گفت من رو انتخاب میکنه به عنوان
همسرش من رو فهمیدید(جدی)؟ ندیمه ها چیزی نگفتن و منم تموم این مدت گوش میکردم که چی
میگه خندم گرفته بود و خندیدم که کارولا تیز برگشت و بهم نگاه کرد: هی به چی میخندی
تو؟ دست از شستن ظرفا برداشتمو اب رو بستم
برگشتم سمتش گفتم :از افکار مسخرتون خندم گرف...اصلا گیریم که زنش شدی واقعا می خوام بدونم چی
بهت میرسه که داری خودتو جر میدی ای وسط؟
کارولا اومد جلوم وایساد و غرید: به تو مربوط نیست دختره ی هرزه ی دو هزاری فهمیدی؟ قشنگ
رید تو اعصابم نه اینجوری نمیشه این بلد نیس مثل آدم زر بزنه ... رفتم قشنگ جلو تر که
صورتمون ۵ سانتی متر فاصله داشت و با لبخند از رو عصبانیت تو چشاش زل زدم و گفتم : .........
اهه مردک خودخواه ...
قدمام رو تند تر کردم رفتم کتابخونه ی کوک همین که در رو باز کردم بازم باکلی کتاب مواجه
شدم هوم هم حس خوب و یه جور غریب میده تم کتاب خونه سیاه و کتابا رنگی... و یه میز ...
کتاب هارو رو همون میز گذاشتم و اومدم بیرون در بستم که سرم رو برگردوندم که دیدم کوک جلوتر از منه و داره میره پایین ... قدم های یواش
بر میداشتم و اون تند تند و وقتی رسید به سالن اصلی رفت سمت اتاق کتابخونه ی خانم جعون که
اتاق فعلیشه و برای کار های مهم و کتاب خوندن و جلسه اونجا میره ... وقتی که کوک نزدیک در شد وایساد و مکث کرد و یه نفس عمیق کشید و در زد وقتی
که جواب بیا تو رو شنید رفت تو... منم رفتم سراغ کارای خودم ... سمت آشپز خونه رفتم تا
ظرف هارُ بشورم. در حال سرگرم بودن با ظرف و ظروفا بودم کِ دیدم بعضی از ندیمه ها در حال پچ پچ کردنن... یکی از ندیمه ها: بنظرت کی رو انتخاب
میکنه؟ ندیمه ی دیگه: من که میگم منو انتخاب میکنه چون از همه خواص ترم... ندیمه ی رو به
روش: نه کی گفته تورو انتخاب میکنه؟ از کجا معلوم ممکنه منو انتخاب کنه...
آیییششش چقدر زرتان پرتان میکنن هعی
خوشبحالشون با این افکاراشون دل خوش کردن به ازدواج با ارباب اونم کییی؟ اولین مافیای باند
کره و بی رحم و وحشتناک ... تو همین فکرا بودم و تاسف می خوردم و اصلا حرفای اون ندیمه هارو نمیشنیدم که یهو یکی دیگه از ندیمه ها که
اسمش کارولا بود اومد اصلاا ازش خوشم نمیادو خیلی خودشو مهم و بالا تر از همه میدونه
خودشیفتَس و خیلی رو مخم راه میره ... با عشوه و یه پوزخند مسخره و چندش اور رفت سمت یخچال و یه کم آب ریخت تو لیوانو ازش یکمی خورد و با همون
پوزخند خز گفت : یاا شما احمقا خفشید! فکر کردید که ارباب یکی از شما خل و چلا رو انتخاب
میکنه؟؟ یه تک خنده ای کرد یهو دیگه نخندید حالت صورتش عوض شد و بهشون نگاه کرد و
ادامه داد: هع تو همین خیال باشید حتما یکی از
شماهارو انتخاب میکنه حتمااا (با تمسخر) بعد لبخند زد و گفت من رو انتخاب میکنه به عنوان
همسرش من رو فهمیدید(جدی)؟ ندیمه ها چیزی نگفتن و منم تموم این مدت گوش میکردم که چی
میگه خندم گرفته بود و خندیدم که کارولا تیز برگشت و بهم نگاه کرد: هی به چی میخندی
تو؟ دست از شستن ظرفا برداشتمو اب رو بستم
برگشتم سمتش گفتم :از افکار مسخرتون خندم گرف...اصلا گیریم که زنش شدی واقعا می خوام بدونم چی
بهت میرسه که داری خودتو جر میدی ای وسط؟
کارولا اومد جلوم وایساد و غرید: به تو مربوط نیست دختره ی هرزه ی دو هزاری فهمیدی؟ قشنگ
رید تو اعصابم نه اینجوری نمیشه این بلد نیس مثل آدم زر بزنه ... رفتم قشنگ جلو تر که
صورتمون ۵ سانتی متر فاصله داشت و با لبخند از رو عصبانیت تو چشاش زل زدم و گفتم : .........
۲۰.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.