* * زندگی متفاوت
🐾پارت 85
#paniz
اهی کشیدم با چمدونم رفتم طبقه ی بالا در اتاقم باز کردم تم طوسی و مشکی بود
چمدونم گذاشتم کنار در رفتم رو تختم لش کردمم
پانیذ:اخیشششش ازادی ولی کاشکی ازت دور نمیشدم رضا کاشکی حداقل پیشت بودم مطمئن بودم حالت خوبه لعنت به این قلب من که تو این شرایط بازم بفکرتم
اهی کشیدم و نیم خیز شدم گوشیم از پا تختی برداشتم همین که بازش کردم یاد عکس خودم افتاد رضا گذاشته بود بگ گراندش
یعنی الان عکس ساحله نفس عمیقی کشیدم نتم باز کردم همین که باز کردمم کلیی تکست از
اینستا
واتساپ
روبیکا و......
پانید:یا خدااا چقد پیاممم
بر اینکه خودمو سرگرم کنم نشستم کلی پیام های چرت پرت خوندم
بعضیاشونن که اون موقع جواب نداده بود مث خوده ممدرضا ارزد که گوشیمو سوراخ کرده تقریبا 5 هزارتا تکست بود
چون با ممد رضا رفیق بچگیم بود معلوم بود نگرانم میشه باید
سر فرصت بهش زنگ میزدم
لباس راحتیم از کشوم برداشتم رفتم یه دوش میگرفتم تنها چیزی که الان سر حالم میکرد همین حموم بود
وارد حموم شدم شیر اب باز کردم چشام بستم زیر دوش حموم قرار گرفتم یاد خاطره ای که تو کلبه داشتم افتادم
شب رویایی بود که من توش لذت بردم و بعد 2 ماه ازش حامله شدم
ولی اون بچه سقط شد روزی که فهمید بچش سقط شد اومد بغلم کرد گفت تو مهربون منی
تو همه کس منی ولی الان چی هیچی درس شدنی نبود کاشکی حداقل اون بچه رو داشتم ازش یادگاری برام میموند بغضم قورت دادم و مشغول شستن موهام شدم
بعد دو ساعت حموم کردن دل کردم از حموم لباسم پوشیدم
نشستم جلو میز ارایش مشکی و طوسیم که طرح قشنگی داشت
نگاهی به خودم تو اینه انداختم کم کم داشتم بهش فک میکردم بر اینکه بهش فک نکنم شروع کردم به سشوار کردن موهام باید خوب خودم مشغول کار میکردم تا فراموشش میکردم
شب از مهراب میپرسم میتونم تو شرکت خودمون مشغول کارشم اینجوری
بهتر میبود هم بر من هم بر شرکتی که بابا همیشه دوست داشتم منم مشغول کار بشم اونجا
موهام که خشک کرد و موهام یکم اونور فرق وسط سرم باز کردم
شلوار جین ابی پوشیدم تیشرت کوتاه پوشیدم و از روش کت اجری رنگش پوشیدم
کفش سفیدم پام کردم باید چمدونم خالی میکردم ولی الان وقتش نبود شروع کردم به ارایش کردن خودم یا حداقل یع ریمل برق لب زدم و اماده شده
گوشیم برداشتم رفتم پایین ساعت 6 بود به مهراب تکست دادم خودم میرم اینجوری حالا و هوامم عوض میشد از خونه اومدم بیرون ماشالله داداشم کلا حیاط کرده بادیگارد پیشه یکی از بادیگاردا رفتم
پانیذ:سلام منو میرسونین خونه ی عمو معین
بادیگارد:بله خانم فقط اقا خبر دارن
پانیذ:اره بشه گفتم گفت مشکلی نیس حالا سوار شو بریم
سری تکون داد در ماشین عقب برام باز کرد نشستم عزم رفتن به خونه عمو جون شدم....
#paniz
اهی کشیدم با چمدونم رفتم طبقه ی بالا در اتاقم باز کردم تم طوسی و مشکی بود
چمدونم گذاشتم کنار در رفتم رو تختم لش کردمم
پانیذ:اخیشششش ازادی ولی کاشکی ازت دور نمیشدم رضا کاشکی حداقل پیشت بودم مطمئن بودم حالت خوبه لعنت به این قلب من که تو این شرایط بازم بفکرتم
اهی کشیدم و نیم خیز شدم گوشیم از پا تختی برداشتم همین که بازش کردم یاد عکس خودم افتاد رضا گذاشته بود بگ گراندش
یعنی الان عکس ساحله نفس عمیقی کشیدم نتم باز کردم همین که باز کردمم کلیی تکست از
اینستا
واتساپ
روبیکا و......
پانید:یا خدااا چقد پیاممم
بر اینکه خودمو سرگرم کنم نشستم کلی پیام های چرت پرت خوندم
بعضیاشونن که اون موقع جواب نداده بود مث خوده ممدرضا ارزد که گوشیمو سوراخ کرده تقریبا 5 هزارتا تکست بود
چون با ممد رضا رفیق بچگیم بود معلوم بود نگرانم میشه باید
سر فرصت بهش زنگ میزدم
لباس راحتیم از کشوم برداشتم رفتم یه دوش میگرفتم تنها چیزی که الان سر حالم میکرد همین حموم بود
وارد حموم شدم شیر اب باز کردم چشام بستم زیر دوش حموم قرار گرفتم یاد خاطره ای که تو کلبه داشتم افتادم
شب رویایی بود که من توش لذت بردم و بعد 2 ماه ازش حامله شدم
ولی اون بچه سقط شد روزی که فهمید بچش سقط شد اومد بغلم کرد گفت تو مهربون منی
تو همه کس منی ولی الان چی هیچی درس شدنی نبود کاشکی حداقل اون بچه رو داشتم ازش یادگاری برام میموند بغضم قورت دادم و مشغول شستن موهام شدم
بعد دو ساعت حموم کردن دل کردم از حموم لباسم پوشیدم
نشستم جلو میز ارایش مشکی و طوسیم که طرح قشنگی داشت
نگاهی به خودم تو اینه انداختم کم کم داشتم بهش فک میکردم بر اینکه بهش فک نکنم شروع کردم به سشوار کردن موهام باید خوب خودم مشغول کار میکردم تا فراموشش میکردم
شب از مهراب میپرسم میتونم تو شرکت خودمون مشغول کارشم اینجوری
بهتر میبود هم بر من هم بر شرکتی که بابا همیشه دوست داشتم منم مشغول کار بشم اونجا
موهام که خشک کرد و موهام یکم اونور فرق وسط سرم باز کردم
شلوار جین ابی پوشیدم تیشرت کوتاه پوشیدم و از روش کت اجری رنگش پوشیدم
کفش سفیدم پام کردم باید چمدونم خالی میکردم ولی الان وقتش نبود شروع کردم به ارایش کردن خودم یا حداقل یع ریمل برق لب زدم و اماده شده
گوشیم برداشتم رفتم پایین ساعت 6 بود به مهراب تکست دادم خودم میرم اینجوری حالا و هوامم عوض میشد از خونه اومدم بیرون ماشالله داداشم کلا حیاط کرده بادیگارد پیشه یکی از بادیگاردا رفتم
پانیذ:سلام منو میرسونین خونه ی عمو معین
بادیگارد:بله خانم فقط اقا خبر دارن
پانیذ:اره بشه گفتم گفت مشکلی نیس حالا سوار شو بریم
سری تکون داد در ماشین عقب برام باز کرد نشستم عزم رفتن به خونه عمو جون شدم....
۱۲.۰k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.