☆ دیدار دوباره ؟ ☆
☆ دیدار دوباره ؟ ☆
{ P ۵ }
برگشتی و گفتی
ا/ت : هوفففف ، باز چیه ؟
ته : هنوز من حرفام رو نزدم
ا/ت : بزار بعدا
ته : بعدا کیه ؟
ا/ت : چند ساعت میتونی اینجا صبر کنی ؟ یا بری و بعدش بیای ؟
ته : فعلا وقت دارم همینجا میشینم ، ولی بابات؟
ا/ت : سفر کاریه ، فردا بعد از ظهر میاد
ته : پس حله ، بای
دستی به موهات کشیدی و از در اتاق خارج شدی .
☆ بچه ها پرش زمانی میدم که به موضوعات اصلی برسیم و الکی پارت طولانی نشه ☆
" چند ساعت بعد ، خونه "
بعد از اینکه با سوهی رفتید شهر بازی آمدید خونه و سوهی رو خوابوندی .
کتاب داستانی که داشتی برای سوهی میخوندی رو کنار گذاشتی ، پتو رو روی بدن نحیف کوچولوش کشیدی و بوسه ی آرومی روی سرش گذاشتی ، آروم از روی تختش بلند شدی و داشتی به سمت در اتاق میرفتی که با دیدن تهیونگ که به چار چوب در تکیه داده بود بهتون زل زده بود مواجه شدی .
با هم از در اتاق خارج شدید ، در اتاق سوهی رو بدون هیچ صدایی بستی و به سمت اتاقت رفتی ، میتونستی بفهمی که تهیونگ هم داره دنبالت میاد ، داخل اتاقت شدی و به بالکن رفتی .
سیگاری رو از جیبت در آوردی و روشنش کردی که تهیونگ گفت
ته : خیلی تغییر کردی
ا/ت : چی؟
ته : قبلا از سیگار متنفر بودی و حالا
ا/ت : ۱ قبلا ، قبلا همهچیز عالی بود ، ۲ الانم نمیکشم فقط بعضی اوقات
ته : اوکی ، دیگه حواب سوالام رو میدی؟
به نرده بالکن تکیه دادی و گفتی
ا/ت : اهوم بپرس
ته : چرا ؟ ، چرا بهم نگفتی بارداری ؟ ، چرا ترکم کردی ؟ ، چرا فکر نکردی داغون میشم ؟؟؟؟
سیگارت رو خاموش کردی و هنوطوری که به بیرون نگاه میکردی گفتی
ا/ت : اره بهت نگفتم ، همه اینا به ۱ نفر بر میگرده " بهش نگاه کردی " بابام ، بابام تهدیدم گفت تورو میکشه ، ترسیدم ؟ آره ترسیدم ، خیلی ام ترسیدم ، خیلی ترسیدم از دستت بدم ، بدون من بهتر از نفس نکشیدنت بود نه ؟
این جمله آخرش رو با بغض گفتی ، میتونستی تعجب رو توی صورتش ببینی
ته : من ، من نمیدونستم
ا/ت : از کجا میخواستی بدونی علم غیب که نداشتی ، ولی میدونی همه چیز مال گذشته اس ، تو نامزد داری و صد درصد خوشش نمیاد که تو اینجا باشی یا حتی شاید پیش دخترت ؟
ته : نینا اینجوری نیست " لبخند "
ا/ت : میخندی " لبخند تلخ "
ته : چی ؟
ا/ت : اولین باره بعد از ۵ سال میبینم میخندی ، تو پیش اون خوشحالی جوری که پیش من نبودی
ته : اون منو به زندگی برگردوند ، من دیوونه شده بودم " دستی لای موهاش کشید " ، از اتاقم بیرون نمی آمدم، حالم خوب نبود ، اصلا خوب نبود .
ا/ت : با اون خوشبخت میشی
ته : نمیدونم ، شاید نه
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
20:« لایک ❤️
{ P ۵ }
برگشتی و گفتی
ا/ت : هوفففف ، باز چیه ؟
ته : هنوز من حرفام رو نزدم
ا/ت : بزار بعدا
ته : بعدا کیه ؟
ا/ت : چند ساعت میتونی اینجا صبر کنی ؟ یا بری و بعدش بیای ؟
ته : فعلا وقت دارم همینجا میشینم ، ولی بابات؟
ا/ت : سفر کاریه ، فردا بعد از ظهر میاد
ته : پس حله ، بای
دستی به موهات کشیدی و از در اتاق خارج شدی .
☆ بچه ها پرش زمانی میدم که به موضوعات اصلی برسیم و الکی پارت طولانی نشه ☆
" چند ساعت بعد ، خونه "
بعد از اینکه با سوهی رفتید شهر بازی آمدید خونه و سوهی رو خوابوندی .
کتاب داستانی که داشتی برای سوهی میخوندی رو کنار گذاشتی ، پتو رو روی بدن نحیف کوچولوش کشیدی و بوسه ی آرومی روی سرش گذاشتی ، آروم از روی تختش بلند شدی و داشتی به سمت در اتاق میرفتی که با دیدن تهیونگ که به چار چوب در تکیه داده بود بهتون زل زده بود مواجه شدی .
با هم از در اتاق خارج شدید ، در اتاق سوهی رو بدون هیچ صدایی بستی و به سمت اتاقت رفتی ، میتونستی بفهمی که تهیونگ هم داره دنبالت میاد ، داخل اتاقت شدی و به بالکن رفتی .
سیگاری رو از جیبت در آوردی و روشنش کردی که تهیونگ گفت
ته : خیلی تغییر کردی
ا/ت : چی؟
ته : قبلا از سیگار متنفر بودی و حالا
ا/ت : ۱ قبلا ، قبلا همهچیز عالی بود ، ۲ الانم نمیکشم فقط بعضی اوقات
ته : اوکی ، دیگه حواب سوالام رو میدی؟
به نرده بالکن تکیه دادی و گفتی
ا/ت : اهوم بپرس
ته : چرا ؟ ، چرا بهم نگفتی بارداری ؟ ، چرا ترکم کردی ؟ ، چرا فکر نکردی داغون میشم ؟؟؟؟
سیگارت رو خاموش کردی و هنوطوری که به بیرون نگاه میکردی گفتی
ا/ت : اره بهت نگفتم ، همه اینا به ۱ نفر بر میگرده " بهش نگاه کردی " بابام ، بابام تهدیدم گفت تورو میکشه ، ترسیدم ؟ آره ترسیدم ، خیلی ام ترسیدم ، خیلی ترسیدم از دستت بدم ، بدون من بهتر از نفس نکشیدنت بود نه ؟
این جمله آخرش رو با بغض گفتی ، میتونستی تعجب رو توی صورتش ببینی
ته : من ، من نمیدونستم
ا/ت : از کجا میخواستی بدونی علم غیب که نداشتی ، ولی میدونی همه چیز مال گذشته اس ، تو نامزد داری و صد درصد خوشش نمیاد که تو اینجا باشی یا حتی شاید پیش دخترت ؟
ته : نینا اینجوری نیست " لبخند "
ا/ت : میخندی " لبخند تلخ "
ته : چی ؟
ا/ت : اولین باره بعد از ۵ سال میبینم میخندی ، تو پیش اون خوشحالی جوری که پیش من نبودی
ته : اون منو به زندگی برگردوند ، من دیوونه شده بودم " دستی لای موهاش کشید " ، از اتاقم بیرون نمی آمدم، حالم خوب نبود ، اصلا خوب نبود .
ا/ت : با اون خوشبخت میشی
ته : نمیدونم ، شاید نه
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
20:« لایک ❤️
۸.۶k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.