بهترین برادر دنیا
پارت چهارم
دوسال بعد
ویو جونیون
دوسال از رابطه من و جونگکوک میگذره و تو این دوسال بیماری هم کاهش پیدا کرده همونطور که کوک قل داده بود حالمو خب کنه پای قل اش موند و حالمو بهتر کرد و الآنم که منتظریم تا برادرم برگردد تا باهم ازدواج کنیم
امروز قراره به فرود گاه بریم تا برادرم را به خونه ی خودش بدرقه کنیم.
بی صبرانه منتظر این روز بودم منو خانوادم و نامجون خیلی منتظر این صحنه بودند
دارم آماده میشم تا به فرودگاه بریم کوک گفته بود هر وقت آماده شدیم باهاش تماس بگیرم تا بیاد دنبالمون
پیراهنی صورتی انتخاب کردم چون برادرم عاشق رنگ صورتی و موهام و گل درست کردم و آرایشی ملایم کردم و کفش پاشنه بلند سفیدی که در کمد بود و گرفتم و از پله ها پایین رفتم
مادر و پدرم وصدا کردم و گفتم مادر حاضرین مادرم گفت آره و با پدر به سمتم اومد گفتم پس با کوک تماس بگیرم آخه گفت حاضرشدید تماس بگیرید میام دنبالتون
مادرم:نمی خواد مزاحمش بشی خودمون بابات میریم تو باهاش برو
گفتم:خودش گفته دوست داره بیاد دنبالتون
مادر :امم باشه
با کوک تماس گرفتم بعداز چند ثانیه آیی بوق خوردن جواب داد
کوک:سلام عشق دلم
گفتم:سلام کجایی
کوک:اومدم واسه جین هیونگ کادو بگیرم
گفتم:نمی خواد بعداً باهام میریم میگیریم فعلا بیا دنبالمون
کوک:چشم الان میام
گفتم : مراقب باش خداحافظ
کوک : باشه خداحافظ
بعد از چند دقیقه آیی
کوک رسید مادر و پدرم گفتن شما باهام برید تا راحت باشید
گفتم :اما مادر
مادر :اما ندارم برو دیر میشه
گفتم باشه سوار ماشین شدم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم
فرودگاه
بالاخره روزش رسید به فرودگاه رسیدیم منو کوک پیاده شدیم اومد به سمتم و گفت به نظرت خوب نیست سوپرایزش کنیم
گفتم :باشه
دستمو گرفت و به سمت فرودگاه قدم برداشتیم
وارد فرودگاه شدیم بعداز کمی منتظر بودن بالاخره اومد از خوشحالی منو نامجون اشکامون سرازیر شد کوک دستشو روی شونم گذاشت و گفت آروم باش
جین کم کم به سمتم اومد و
منو در آغوش گرفت تو آغوش گرمش حس خوبی داشتم واقعا دلتنگ آغوشی بودم بالاخره تونستم این احساس گرما رو دوباره به خودم برگردونم
بعد از چند ثانیه آیی منو از آغوش گرمش بیرون کشید و اشکامو پاک کرد و گفت تو این دوسال خیلی فرق کردی یهو کوک دستمو گرفت تا اینکه جین دید و گفت :باهمین
گفتم :اره دوساله منتظر بودیم تو بیای تا ازدواج کنیم
جین خوشحال شد و کوک و در آغوش گرفت و گفت :پس بزودی دایی میشم
کوک :بله
بدرقه اش کردیم و از فرودگاه خارج شدیم منو کوک با هم رفتیم جین و نامجون باهم و مادر و پدرم هم باهم و بردارم و همسرش باهم به سمت خونه رفتیم
امشب پدرم مراسم کوچیکیو ترتیب داده بود
خانواده کوک و اعضا هم اومده بودن
دوسال بعد
ویو جونیون
دوسال از رابطه من و جونگکوک میگذره و تو این دوسال بیماری هم کاهش پیدا کرده همونطور که کوک قل داده بود حالمو خب کنه پای قل اش موند و حالمو بهتر کرد و الآنم که منتظریم تا برادرم برگردد تا باهم ازدواج کنیم
امروز قراره به فرود گاه بریم تا برادرم را به خونه ی خودش بدرقه کنیم.
بی صبرانه منتظر این روز بودم منو خانوادم و نامجون خیلی منتظر این صحنه بودند
دارم آماده میشم تا به فرودگاه بریم کوک گفته بود هر وقت آماده شدیم باهاش تماس بگیرم تا بیاد دنبالمون
پیراهنی صورتی انتخاب کردم چون برادرم عاشق رنگ صورتی و موهام و گل درست کردم و آرایشی ملایم کردم و کفش پاشنه بلند سفیدی که در کمد بود و گرفتم و از پله ها پایین رفتم
مادر و پدرم وصدا کردم و گفتم مادر حاضرین مادرم گفت آره و با پدر به سمتم اومد گفتم پس با کوک تماس بگیرم آخه گفت حاضرشدید تماس بگیرید میام دنبالتون
مادرم:نمی خواد مزاحمش بشی خودمون بابات میریم تو باهاش برو
گفتم:خودش گفته دوست داره بیاد دنبالتون
مادر :امم باشه
با کوک تماس گرفتم بعداز چند ثانیه آیی بوق خوردن جواب داد
کوک:سلام عشق دلم
گفتم:سلام کجایی
کوک:اومدم واسه جین هیونگ کادو بگیرم
گفتم:نمی خواد بعداً باهام میریم میگیریم فعلا بیا دنبالمون
کوک:چشم الان میام
گفتم : مراقب باش خداحافظ
کوک : باشه خداحافظ
بعد از چند دقیقه آیی
کوک رسید مادر و پدرم گفتن شما باهام برید تا راحت باشید
گفتم :اما مادر
مادر :اما ندارم برو دیر میشه
گفتم باشه سوار ماشین شدم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم
فرودگاه
بالاخره روزش رسید به فرودگاه رسیدیم منو کوک پیاده شدیم اومد به سمتم و گفت به نظرت خوب نیست سوپرایزش کنیم
گفتم :باشه
دستمو گرفت و به سمت فرودگاه قدم برداشتیم
وارد فرودگاه شدیم بعداز کمی منتظر بودن بالاخره اومد از خوشحالی منو نامجون اشکامون سرازیر شد کوک دستشو روی شونم گذاشت و گفت آروم باش
جین کم کم به سمتم اومد و
منو در آغوش گرفت تو آغوش گرمش حس خوبی داشتم واقعا دلتنگ آغوشی بودم بالاخره تونستم این احساس گرما رو دوباره به خودم برگردونم
بعد از چند ثانیه آیی منو از آغوش گرمش بیرون کشید و اشکامو پاک کرد و گفت تو این دوسال خیلی فرق کردی یهو کوک دستمو گرفت تا اینکه جین دید و گفت :باهمین
گفتم :اره دوساله منتظر بودیم تو بیای تا ازدواج کنیم
جین خوشحال شد و کوک و در آغوش گرفت و گفت :پس بزودی دایی میشم
کوک :بله
بدرقه اش کردیم و از فرودگاه خارج شدیم منو کوک با هم رفتیم جین و نامجون باهم و مادر و پدرم هم باهم و بردارم و همسرش باهم به سمت خونه رفتیم
امشب پدرم مراسم کوچیکیو ترتیب داده بود
خانواده کوک و اعضا هم اومده بودن
۱۱.۳k
۲۴ آذر ۱۴۰۱