『𝖕𝖆𝖗𝖙12』 امیدوارم دوست داشته باشید خداروشکر امد
حدود یک ساعت بود که هانا به ساختمان ثبت احوال رفت بود
و جیمین از استرس سیگار میکشید و پاش و با پاش به زمین ضربه میزد
به ساعتش نگاه کرد 7بود و آنها فقط چهارساعت وقت داشتن که نامزده اربابشوت رو پیدا کنن
بالاخره تونست سیستم رو هک کنه و از لپ تاپ خودش به اطلاعات نامزده اربابش دست رسی پیدا کرد
اول اطلاعات بورام رو نگاه کرد و بعد پدرش و بعد پدر بزرگش
((لی بورام))
وقتی وارد شد فهمید که بورام غیر از پدرش یه برادر و یه عمو داره
هانا:پس یه عمو داره
بعد از پیدا کردن آدرسش سیستم رو خاموش کرد همچی رو مثل اولش درست کرد و با احتیاط از ساختمون خارج شد
به سمت ماشین ها رفت و نشست
جیمین که تا بحال از امد هیچکس خوشحال نشده بود با ديدن هانا لبخند بزرگی زد
هانا ماسکش زد دراورد
جیمین:تونستی هيچی ازش پیدا کنی؟
هانا:آره ارباب خبر بده جاش رو پیدا کردم
جیمین نفس آسوده ای کشید و انگار همه ترس و استرسش با یه کلمه از وجودش شسته شدن
جیمین:یسسس
هانا رو بغل کرد، هانا که از کارش شدکه شده بود سعی کرد با یه دستش کمر جیمین رو نوازش کنه
به طرف عمارت حرکت کردن اونا جاش رو پیدا کرده بودن الان دیگه باید منتظر دستور کوک میبودند
(10 صبح)
بورام با اینکه میدونست که یه مافیایه دیونه دنبالش بازم نمیدونست چطور الان داره باخیال راحت تو فروشگاه خرید میکنه
پول خرید هاشو حساب کرد و یه تاکسی گرفت
پول تاکسی رو حساب کرد و در خونه رو باز کرد و با پاش بست خرید هاش و توی آشپزخونه برد
بورام:من امدممممم
کوک:خوش آمدی
سرجاش خشک زد، با اون صدای مردونه و خش داره لرزی کرد سر ناخن هاش یخ زد
با صحنه رو بروش خون تو رگاش ایست کرد، جای سالم توی صورت جیهوپ و نامجون نبود و لباس هاشون پاره و زخمی بود
بورام به سمتشون قدم برداشت اما همون لحظه دوتا اسلحه روی سر هردوشون قرار گرفت
پاهاش شل شدن و سرجاش ایستاد و از ترس لرز کمی کرد برای خودش نمیترسید از این میترسید جونگ کوک بلایی سر داداش و عموش بیاره
با چشمای لرزون به طرف کوک رفت
بورام:خواهش می کنم ولشون کن هرجا بگی میام هرکار بخوای میکنم فقط بذار برن
جونگ کوک بلند شد به سمت ملک اش رفت و با دست مردونه اش چونه اش رو بالا گرفت
و با چشمای وحشیش به چشمای اشکی نامزدش نگاه کرد
کوک:تو به من بدهکاری جئون بورام، بدهکاری که بدون اجازه قلب من و عاشق کردی حالا هم باید پاش وایسی
روی باید تکید کرد و حرفاش رو دوباره تکرار کرد
نامجون:هرچند.... که.. براش دادی.... د..دو..برابرش...رو بهت... میدم.. ف.. فقط... بذار بره
با زمزمه عموش نگاهش به صورت زخمیش افتاد و خواست به طرف عموش بره اما دست مردونه جونگ کوک دور کمر حقله شد و مانع رفتنش شد
کوک:بحث پول نیست
با اشاره کوک با ضربه اسلحه به سرشون بیهوش شدند
***
با شدت روی تختش پرت شد و کوک محکم در رو بست اینقدر ناتوان بود که حتي نمیتونست التماس کنه و فقط به کار های کوک نگاه میکردم که چه بلایی میخواد سرش بیاره
کوک تمام اتاق ومتر کرد با پوزخنده عصبی
کوک:درست زمانی که از برمیگردم و وجود تورو کنار میخوام همون لحظه اطلاع میدن ملکه ام نیست
کوک:درست زمانی من توء لعنتی رو توی بغلم میخوام تو توی بغل یه مرد دیگه چه جوابی داری بورام هاااا؟
بورام:ا..اون.. عمو... عموم.. بود
کوک:مهم نیست که اون کیه مهم اینه که تو بغل یه مرد غیر از من بودی
نگاهی به صورت اشکی بورام انداخت
کوک:من عاشقتم بورام عاشقتم میفهمی؟وقتی عاشقتم مال منی تمامت مال منه هیچکس حق نداره غير از من بهت دست بزنه فهمیدی
بورام:عوضی... هق هق.... من وسیله نیستم هق هق.... مال تو باشم هق هق
کوک دوباره عصبی شد و به سمت بورام رفت و فک ظریفش رو محکم بالا اورد
کوک:اینو تو گوشت فرو کن بورام اگه یک بار دیگه بگی مال من نیستی، مالکیت من و اینکار کنی جوری پارت میکنم که نشه جمت کرد
از امروز تا روزی که عردسیمون برگذار میشه حق نداری پاتو بذاری بیرون وگرنه خودم قلمش میکنم
فک دختر لرزون رو ول کرد بدون هیچ حرفی بیرون رفت و در رو قفل کرد
و جیمین از استرس سیگار میکشید و پاش و با پاش به زمین ضربه میزد
به ساعتش نگاه کرد 7بود و آنها فقط چهارساعت وقت داشتن که نامزده اربابشوت رو پیدا کنن
بالاخره تونست سیستم رو هک کنه و از لپ تاپ خودش به اطلاعات نامزده اربابش دست رسی پیدا کرد
اول اطلاعات بورام رو نگاه کرد و بعد پدرش و بعد پدر بزرگش
((لی بورام))
وقتی وارد شد فهمید که بورام غیر از پدرش یه برادر و یه عمو داره
هانا:پس یه عمو داره
بعد از پیدا کردن آدرسش سیستم رو خاموش کرد همچی رو مثل اولش درست کرد و با احتیاط از ساختمون خارج شد
به سمت ماشین ها رفت و نشست
جیمین که تا بحال از امد هیچکس خوشحال نشده بود با ديدن هانا لبخند بزرگی زد
هانا ماسکش زد دراورد
جیمین:تونستی هيچی ازش پیدا کنی؟
هانا:آره ارباب خبر بده جاش رو پیدا کردم
جیمین نفس آسوده ای کشید و انگار همه ترس و استرسش با یه کلمه از وجودش شسته شدن
جیمین:یسسس
هانا رو بغل کرد، هانا که از کارش شدکه شده بود سعی کرد با یه دستش کمر جیمین رو نوازش کنه
به طرف عمارت حرکت کردن اونا جاش رو پیدا کرده بودن الان دیگه باید منتظر دستور کوک میبودند
(10 صبح)
بورام با اینکه میدونست که یه مافیایه دیونه دنبالش بازم نمیدونست چطور الان داره باخیال راحت تو فروشگاه خرید میکنه
پول خرید هاشو حساب کرد و یه تاکسی گرفت
پول تاکسی رو حساب کرد و در خونه رو باز کرد و با پاش بست خرید هاش و توی آشپزخونه برد
بورام:من امدممممم
کوک:خوش آمدی
سرجاش خشک زد، با اون صدای مردونه و خش داره لرزی کرد سر ناخن هاش یخ زد
با صحنه رو بروش خون تو رگاش ایست کرد، جای سالم توی صورت جیهوپ و نامجون نبود و لباس هاشون پاره و زخمی بود
بورام به سمتشون قدم برداشت اما همون لحظه دوتا اسلحه روی سر هردوشون قرار گرفت
پاهاش شل شدن و سرجاش ایستاد و از ترس لرز کمی کرد برای خودش نمیترسید از این میترسید جونگ کوک بلایی سر داداش و عموش بیاره
با چشمای لرزون به طرف کوک رفت
بورام:خواهش می کنم ولشون کن هرجا بگی میام هرکار بخوای میکنم فقط بذار برن
جونگ کوک بلند شد به سمت ملک اش رفت و با دست مردونه اش چونه اش رو بالا گرفت
و با چشمای وحشیش به چشمای اشکی نامزدش نگاه کرد
کوک:تو به من بدهکاری جئون بورام، بدهکاری که بدون اجازه قلب من و عاشق کردی حالا هم باید پاش وایسی
روی باید تکید کرد و حرفاش رو دوباره تکرار کرد
نامجون:هرچند.... که.. براش دادی.... د..دو..برابرش...رو بهت... میدم.. ف.. فقط... بذار بره
با زمزمه عموش نگاهش به صورت زخمیش افتاد و خواست به طرف عموش بره اما دست مردونه جونگ کوک دور کمر حقله شد و مانع رفتنش شد
کوک:بحث پول نیست
با اشاره کوک با ضربه اسلحه به سرشون بیهوش شدند
***
با شدت روی تختش پرت شد و کوک محکم در رو بست اینقدر ناتوان بود که حتي نمیتونست التماس کنه و فقط به کار های کوک نگاه میکردم که چه بلایی میخواد سرش بیاره
کوک تمام اتاق ومتر کرد با پوزخنده عصبی
کوک:درست زمانی که از برمیگردم و وجود تورو کنار میخوام همون لحظه اطلاع میدن ملکه ام نیست
کوک:درست زمانی من توء لعنتی رو توی بغلم میخوام تو توی بغل یه مرد دیگه چه جوابی داری بورام هاااا؟
بورام:ا..اون.. عمو... عموم.. بود
کوک:مهم نیست که اون کیه مهم اینه که تو بغل یه مرد غیر از من بودی
نگاهی به صورت اشکی بورام انداخت
کوک:من عاشقتم بورام عاشقتم میفهمی؟وقتی عاشقتم مال منی تمامت مال منه هیچکس حق نداره غير از من بهت دست بزنه فهمیدی
بورام:عوضی... هق هق.... من وسیله نیستم هق هق.... مال تو باشم هق هق
کوک دوباره عصبی شد و به سمت بورام رفت و فک ظریفش رو محکم بالا اورد
کوک:اینو تو گوشت فرو کن بورام اگه یک بار دیگه بگی مال من نیستی، مالکیت من و اینکار کنی جوری پارت میکنم که نشه جمت کرد
از امروز تا روزی که عردسیمون برگذار میشه حق نداری پاتو بذاری بیرون وگرنه خودم قلمش میکنم
فک دختر لرزون رو ول کرد بدون هیچ حرفی بیرون رفت و در رو قفل کرد
۱۰۴.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.