فیک«دختر کوچولوی من» part 47 (اخر)
ته جون: معذرت میخوام
راوی:
افراد تهیونگ بنزین هارو روی اجساد میریزن و تهیونگ با پرتاب یه فندک کارو تموم میکنه…تهیونگ بعد از چند دقیقه تماشای سوختن ساختمون اونجارو ترک میکنه و به سمت ماشین میرن…
ته جون:(در ماشین رو برای ته باز میکنه)
(گوشیه ته جون زنگ میخوره)
مکالمه📞
ته جون: بله
یکی از افراد ته: پلیس به سرعت متوجه قضیه اتش سوزی و تیر اندازی شده و اقای تهیونگ شناسایی شدن بهتره هرچه زود تر از کشور خارج بشید اونا همین الانشم دنبالتونن…
ته جون: فهمیدم(قطع میکنه)
ته جون: هیونگ پلیسا دنبالتن
ته: چی
ته جون: باید از کشور خارج شیم اونا دارن موقعیتتو شناسایی میکنن
ته: برو بیمارستان
ته جون: نمیشه اونجوری خیلی سریعتر از اونی که فکر کنید پیداتون میکنن
ته: ته جون انقدر رو حرف من حرف نزن…داری بهم میگی ات رو ول کنم؟(با داد)
ته جون: تو هیچوقت متوجه موقعیتی که توش هستی نمیشی فقط بخاطر یه دختر بچه داری خودتو به خطر میندازی اولش اوردیش تو کارت بعدش بخاطرش اونهمه ادمو کشتیو سوزوندی الانم بخاطرش پلیسا دنبالت چرا نمیفهمی(با استرس و عصبانیت)
ته: نمیتونم…نمیتونم میفهمی نمیتونم اونو ول کنم حاضرم پلیسا بگیرنم اما قبل زندان رفتن ببینمش…اون برام از هرچیزی مهم تره حالا برو بیمارستان
ته جون: نمیتونم بزارم زندگیتو نابود کنی
ته: ته جون دهنتو ببند و فقط کاری که گفتمو بکن عوضی(با داد)
ته جون: لعنت بهش…(با سرعت میره سمت بیمارستان)
چند دقیقه بعد:
ته : پیاده شو(دم بیمارستانن)
ته ویو
همونجور که داشتم با بیشترین سرعت به سمت اتاق ات میدوییدم تمام لحظات زندگیم با اونو به چشم دیدم و اونجا بود که متوجه شدم دیگه نمیتونم ببینمش…(میرسه دم اتاق ات و میره داخل)
ات: تهیونگ…چرا لباسات خونیه؟(با استرس)
ته: ات من…من خودمو باختم چون بدون تو زندگی برام مثل عذابه ولی تو بهم قول بده بدون من مراقب خودت باشی باشه؟(با گریه)
ات: تهیونگ اینا چیه می…میگی
ته: منو ببخش…(پلیسا میان داخل اتاق)
پلیسا: اقای تهیونگ شما به جرم قتل بازداشتید میتونید وکیل بگیرید و اگه نتونستید دادگاه اینکارو براتون انجام میده و اگر مقاومتی انجام بدید در دادگاه بر علیه شما استفاده میشه(دستاشو دستبند میزنن)
ات: تو قول داده بودی…(با گریه)
ته: دوست دارم…(میبرنش)
پایانه فصل ۱…..
ادامه دارد…
بچه ها میدونم دیر گذاشتم باید شکیبایی کنید چون هنوز فصل دو رو ننوشتم اگه میدونید تحملش براتون سخته یه فیک چند پارتی کوتاه براتون میزارم که تا فصل دو کم کم اماده میشه با این سرگرم شید یا میخواید همینجوری بیکار بشینید؟😔😂
راوی:
افراد تهیونگ بنزین هارو روی اجساد میریزن و تهیونگ با پرتاب یه فندک کارو تموم میکنه…تهیونگ بعد از چند دقیقه تماشای سوختن ساختمون اونجارو ترک میکنه و به سمت ماشین میرن…
ته جون:(در ماشین رو برای ته باز میکنه)
(گوشیه ته جون زنگ میخوره)
مکالمه📞
ته جون: بله
یکی از افراد ته: پلیس به سرعت متوجه قضیه اتش سوزی و تیر اندازی شده و اقای تهیونگ شناسایی شدن بهتره هرچه زود تر از کشور خارج بشید اونا همین الانشم دنبالتونن…
ته جون: فهمیدم(قطع میکنه)
ته جون: هیونگ پلیسا دنبالتن
ته: چی
ته جون: باید از کشور خارج شیم اونا دارن موقعیتتو شناسایی میکنن
ته: برو بیمارستان
ته جون: نمیشه اونجوری خیلی سریعتر از اونی که فکر کنید پیداتون میکنن
ته: ته جون انقدر رو حرف من حرف نزن…داری بهم میگی ات رو ول کنم؟(با داد)
ته جون: تو هیچوقت متوجه موقعیتی که توش هستی نمیشی فقط بخاطر یه دختر بچه داری خودتو به خطر میندازی اولش اوردیش تو کارت بعدش بخاطرش اونهمه ادمو کشتیو سوزوندی الانم بخاطرش پلیسا دنبالت چرا نمیفهمی(با استرس و عصبانیت)
ته: نمیتونم…نمیتونم میفهمی نمیتونم اونو ول کنم حاضرم پلیسا بگیرنم اما قبل زندان رفتن ببینمش…اون برام از هرچیزی مهم تره حالا برو بیمارستان
ته جون: نمیتونم بزارم زندگیتو نابود کنی
ته: ته جون دهنتو ببند و فقط کاری که گفتمو بکن عوضی(با داد)
ته جون: لعنت بهش…(با سرعت میره سمت بیمارستان)
چند دقیقه بعد:
ته : پیاده شو(دم بیمارستانن)
ته ویو
همونجور که داشتم با بیشترین سرعت به سمت اتاق ات میدوییدم تمام لحظات زندگیم با اونو به چشم دیدم و اونجا بود که متوجه شدم دیگه نمیتونم ببینمش…(میرسه دم اتاق ات و میره داخل)
ات: تهیونگ…چرا لباسات خونیه؟(با استرس)
ته: ات من…من خودمو باختم چون بدون تو زندگی برام مثل عذابه ولی تو بهم قول بده بدون من مراقب خودت باشی باشه؟(با گریه)
ات: تهیونگ اینا چیه می…میگی
ته: منو ببخش…(پلیسا میان داخل اتاق)
پلیسا: اقای تهیونگ شما به جرم قتل بازداشتید میتونید وکیل بگیرید و اگه نتونستید دادگاه اینکارو براتون انجام میده و اگر مقاومتی انجام بدید در دادگاه بر علیه شما استفاده میشه(دستاشو دستبند میزنن)
ات: تو قول داده بودی…(با گریه)
ته: دوست دارم…(میبرنش)
پایانه فصل ۱…..
ادامه دارد…
بچه ها میدونم دیر گذاشتم باید شکیبایی کنید چون هنوز فصل دو رو ننوشتم اگه میدونید تحملش براتون سخته یه فیک چند پارتی کوتاه براتون میزارم که تا فصل دو کم کم اماده میشه با این سرگرم شید یا میخواید همینجوری بیکار بشینید؟😔😂
۲۳.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.