خوناشام من🍷🖤
خوناشام من🍷🖤
پارت اول
جونکوک: از سروصدای زیاد از خواب پریدم انگار جنگ شوده تو قصر صورتم شستم لباس پوشیدم رفتم پیش پدرم تا ببینم چه خبر شوده (در اتاق پدرش میزنه)
پدر کوک: بیا داخل
جونکوک: سلام پدر صبح بخیر
پدر کوک: صبح توام بخیر پسرم
جونکوک: چرا انقدر قصر شلوغه؟
پدر کوک: یه مشکلی پیش اومده
جونکوک: چی شوده
پدر کوک: یادته گفتم پسره خوناشام شب دشمن ما ازدواج کرده
جونکوک: بله
پدرکوک: همسرش یه انسانه و حالا دارن بچه دار میشن
جونکوک: چی 😳 اخه مگه میشه
پدر کوک: حالا که شوده و اون فرزند قدرت بسیار زیادی داره چون یه نیمه خوناشام و نیمه دیگه انسانه
جونکوک: خب چیکار کنیم
پدر کوک: معلومه توام باید ازدواج کنی اونم با یه انسان
جونکوک: تو خواب ببینید من هرگز با یه انسان رابطه برقرار نمیکنم
پدر کوک: مجبوری
جونکوک: هر کاری بخوای انجام میدم ولی این نه انگار یادتون رفته مادر بخاطر چی مرد
پدر کوک: نه یادم نرفته💔
جونکوک: هعی..
پدر کوک: ولی پسرم بخاطر قلمرو باید زودتر یه کاری کنیم فکرات بکن انسان هام مثل ما بد و خوب دارن
جونکوک: اگه میشه من برم
پدر کوک: باشه ولی بهش فکر کن لطفا و سعی کن جواب اخرت مثبت باشه
ات: امروز ساعت 7 از خواب بیدار شودم رفتم باشگاه چقد هوا خوبه (گوشی زنگ خورد) عه یونا سلامم
یونا: سلامم جوجه
ات: چه خبرا
یونا : یه خبر خیلی خوب برات دارم
ات: اوه اوه چیه
یونا: قرار شوده با دخترا پس فردا بریم جنگل
ات: واقعن
یونا: اره
ات: یسسسسس خیلی وقت میشه نرفتم جنگل😁
یونا: پس ساعت 10 صبح چهارشنبه بالا سرتم
ات: خخخ باشه😂
یونا: کجایی
ات: باشگاه بودم الان اومدم کافه همیشگی تو چیکار کردی
یونا: هیچی مثل همیشه بخور بخواب 😂💔💔
ات: ای تنبل خان 😐
یونا: خب چه کنم
ات: انقدر تنبلی نکن
یونا: حالا باشه زرنگ خانم کاری نداری من برم
ات: باشه تنبل خان برو بای بای
یونا: باییی
اسلاید دوم قیافه ات گذاشتم 🎀
پارت اول
جونکوک: از سروصدای زیاد از خواب پریدم انگار جنگ شوده تو قصر صورتم شستم لباس پوشیدم رفتم پیش پدرم تا ببینم چه خبر شوده (در اتاق پدرش میزنه)
پدر کوک: بیا داخل
جونکوک: سلام پدر صبح بخیر
پدر کوک: صبح توام بخیر پسرم
جونکوک: چرا انقدر قصر شلوغه؟
پدر کوک: یه مشکلی پیش اومده
جونکوک: چی شوده
پدر کوک: یادته گفتم پسره خوناشام شب دشمن ما ازدواج کرده
جونکوک: بله
پدرکوک: همسرش یه انسانه و حالا دارن بچه دار میشن
جونکوک: چی 😳 اخه مگه میشه
پدر کوک: حالا که شوده و اون فرزند قدرت بسیار زیادی داره چون یه نیمه خوناشام و نیمه دیگه انسانه
جونکوک: خب چیکار کنیم
پدر کوک: معلومه توام باید ازدواج کنی اونم با یه انسان
جونکوک: تو خواب ببینید من هرگز با یه انسان رابطه برقرار نمیکنم
پدر کوک: مجبوری
جونکوک: هر کاری بخوای انجام میدم ولی این نه انگار یادتون رفته مادر بخاطر چی مرد
پدر کوک: نه یادم نرفته💔
جونکوک: هعی..
پدر کوک: ولی پسرم بخاطر قلمرو باید زودتر یه کاری کنیم فکرات بکن انسان هام مثل ما بد و خوب دارن
جونکوک: اگه میشه من برم
پدر کوک: باشه ولی بهش فکر کن لطفا و سعی کن جواب اخرت مثبت باشه
ات: امروز ساعت 7 از خواب بیدار شودم رفتم باشگاه چقد هوا خوبه (گوشی زنگ خورد) عه یونا سلامم
یونا: سلامم جوجه
ات: چه خبرا
یونا : یه خبر خیلی خوب برات دارم
ات: اوه اوه چیه
یونا: قرار شوده با دخترا پس فردا بریم جنگل
ات: واقعن
یونا: اره
ات: یسسسسس خیلی وقت میشه نرفتم جنگل😁
یونا: پس ساعت 10 صبح چهارشنبه بالا سرتم
ات: خخخ باشه😂
یونا: کجایی
ات: باشگاه بودم الان اومدم کافه همیشگی تو چیکار کردی
یونا: هیچی مثل همیشه بخور بخواب 😂💔💔
ات: ای تنبل خان 😐
یونا: خب چه کنم
ات: انقدر تنبلی نکن
یونا: حالا باشه زرنگ خانم کاری نداری من برم
ات: باشه تنبل خان برو بای بای
یونا: باییی
اسلاید دوم قیافه ات گذاشتم 🎀
۹.۶k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.