part 4
part 4
وینتر و اهیون از زیر زمین دل کندن و رفتن تا با هم خونه رو سرو سامون بدن
تا صب وسایلو چیدن و خونه رو تمیز کردن
اهیون : لعنتی این خونه زیادی از حد کثیف بود
وینتر دوتا نوشیدنی اورد و نشستن بغل هم
وینتر : اره مرسی که تا الان پیشم بودی و کمکم کردی
اهیون با قیافه ای شیطون
اهیون : وینتر بلخره که جبران میکنی ......خب دیگه من برم
وینتر : کجا با این عجله باید پیشم بمونی اگه جنا بیان دوستتو بوخورن چی ؟
اهیون : برو بابا منم کلی کار دارم
همدیگه رو بغل کردن و اهیون وینتر رو تنها گذاشت و وینتر با خونه ای ترسناک تنها بود
( ویو چند هفته بعد )
ساعت حدودا ۱۲ بود که ا.ت بلخره روی کاناپه پاشد تا بره بخابه از جاش پاشد تا به سمت اتاق بره ولی صدای پاهای ی نفرو رو شنید که انگار از زیرزمین میومد
وینتر که هنوز ترسش از ارواح از بین نرفته بود سریع دوید سمت گوشیش تا به اهیون زنگ بزنه ولی تا گوشی رو از روی کاناپه برداشت چیزی به ذهنش خطور کرد و تک خنده ای کرد
وینتر : هه باورم نمیشه الان ترسیدم چطوری فک کردم جن بوده لعنتی چرا نمیفهمم جن وجود نداره
و به سمت پنجره ای که نزدیک زیرزمین بود رفت تا چک کنه اون صدا از کجا اومده ولی کسی توی کوچه نبود
وینتر یاد اون دری که توی زیر زمین بود افتاد
وینتر : اوه شاید صاحب خونه دوباره اومده اینجا بهتره برم بهش بگم
و با همین فکر به سمت زیرزمین راه افتاد
( فلش بک چند مین قبل )
کارینا مثل همیشه بعد از ورود به جای مورد علاقش
نگاهی به اطراف کرد
اون عاشق این زیرزمین و گیاه های توش بود و این دلیل این بود که اون اینه رو نصفه شب از اون خونه ی حال به هم زن قبلی بیاره توی این زیر زمین و اینجا رو برای ارتباط بین دنیای خودش و این دنیا انتخاب کنه
بلخره بی خیال گیاه ها شد و به سمت پله ها رفت
صدای پاشنه ی کفشش کل فضا رو پر کرده بود
روی دومین پله بود که با چیزی که دید خشکش زد
برقا روشن بودن و یکی توی خونه داشت میدویید
که یهو راهشو کج کرد به طرف زیرزمین
تنها راهی که به ذهنش رسید برگشتن به دنیای خودش بود
از اینه بیرون اومد و نگاهی به دور و اطراف انداخت
و منتظر رفتن وینتر شد
(ویو وینتر)
توی زیرزمین رفتم ولی کسی نبود که این باعث ترسم شده بود
نگاهم به اینه افتاد ولی اونیکه توی اینه بود من نبودم
نهه من بودم ولی به شکل دیگه ای
لباس های عجیبی تنم بود و گوش های دراز و نوک تیز و همینطور پوست روشن و رنگ پریده ای داشتم
حس خیلی عجیبو ترسناکی بود
شبیه اِلف هایی که توی کتابا و افسانه ها میگفتن بودم
فک کردم دیوونه شدم
وینتر و اهیون از زیر زمین دل کندن و رفتن تا با هم خونه رو سرو سامون بدن
تا صب وسایلو چیدن و خونه رو تمیز کردن
اهیون : لعنتی این خونه زیادی از حد کثیف بود
وینتر دوتا نوشیدنی اورد و نشستن بغل هم
وینتر : اره مرسی که تا الان پیشم بودی و کمکم کردی
اهیون با قیافه ای شیطون
اهیون : وینتر بلخره که جبران میکنی ......خب دیگه من برم
وینتر : کجا با این عجله باید پیشم بمونی اگه جنا بیان دوستتو بوخورن چی ؟
اهیون : برو بابا منم کلی کار دارم
همدیگه رو بغل کردن و اهیون وینتر رو تنها گذاشت و وینتر با خونه ای ترسناک تنها بود
( ویو چند هفته بعد )
ساعت حدودا ۱۲ بود که ا.ت بلخره روی کاناپه پاشد تا بره بخابه از جاش پاشد تا به سمت اتاق بره ولی صدای پاهای ی نفرو رو شنید که انگار از زیرزمین میومد
وینتر که هنوز ترسش از ارواح از بین نرفته بود سریع دوید سمت گوشیش تا به اهیون زنگ بزنه ولی تا گوشی رو از روی کاناپه برداشت چیزی به ذهنش خطور کرد و تک خنده ای کرد
وینتر : هه باورم نمیشه الان ترسیدم چطوری فک کردم جن بوده لعنتی چرا نمیفهمم جن وجود نداره
و به سمت پنجره ای که نزدیک زیرزمین بود رفت تا چک کنه اون صدا از کجا اومده ولی کسی توی کوچه نبود
وینتر یاد اون دری که توی زیر زمین بود افتاد
وینتر : اوه شاید صاحب خونه دوباره اومده اینجا بهتره برم بهش بگم
و با همین فکر به سمت زیرزمین راه افتاد
( فلش بک چند مین قبل )
کارینا مثل همیشه بعد از ورود به جای مورد علاقش
نگاهی به اطراف کرد
اون عاشق این زیرزمین و گیاه های توش بود و این دلیل این بود که اون اینه رو نصفه شب از اون خونه ی حال به هم زن قبلی بیاره توی این زیر زمین و اینجا رو برای ارتباط بین دنیای خودش و این دنیا انتخاب کنه
بلخره بی خیال گیاه ها شد و به سمت پله ها رفت
صدای پاشنه ی کفشش کل فضا رو پر کرده بود
روی دومین پله بود که با چیزی که دید خشکش زد
برقا روشن بودن و یکی توی خونه داشت میدویید
که یهو راهشو کج کرد به طرف زیرزمین
تنها راهی که به ذهنش رسید برگشتن به دنیای خودش بود
از اینه بیرون اومد و نگاهی به دور و اطراف انداخت
و منتظر رفتن وینتر شد
(ویو وینتر)
توی زیرزمین رفتم ولی کسی نبود که این باعث ترسم شده بود
نگاهم به اینه افتاد ولی اونیکه توی اینه بود من نبودم
نهه من بودم ولی به شکل دیگه ای
لباس های عجیبی تنم بود و گوش های دراز و نوک تیز و همینطور پوست روشن و رنگ پریده ای داشتم
حس خیلی عجیبو ترسناکی بود
شبیه اِلف هایی که توی کتابا و افسانه ها میگفتن بودم
فک کردم دیوونه شدم
۲.۱k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.