رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁵⁵ ¤
_______________________________
دلم برای رنگ بنفش تنگ شده
چیزی که قبلا بهم میخورد ولی الان نه
تو بچگیم فکر میکردم بزرگ که شدم خوشبخت ترین زن دنیا میشم
ولی الان بدبخت ترین شونم
چی میشد الان هم زندگیم به رنگ بنفش میخورد ؟ :)
----------------------------------------------------------
گفتی تو این جاده به کسی به غیر من بدون نمیمونه بات ....
گفتی بزار از پیچ و باد رد کنم خسته میشن اون پاهات
یه عالمه خوبی کنم یه بار بد کنم خسته میشن اون چشات ....
گفتی تو این پیچ و خما نمیزاری خم به ابرو بیاد ...
گفتم از این حرفا پرم تنها شدم از وقتی که یادم میاد !
گفتی خودم میام میشم همدم تو همسفر تنهایی هات ،
همسفر خوبی نبودی :)
جاده رو کشوندی به نابودی
اونی که میگفتی نبودی ....!
من خطر کردم برات ...
عمرمو دادم به پات ...
وسط جاده یهو جا موندی :)
----------------------------------------------------------
الان پل شهر هواش خوب میشه هیچکس هم این ساعت نمیشه
پالتوی خاکستری رنگمو برداشت مو پوشیدم پوتین هامو پوشیدم و سوئیچ ماشین و برداشتم و آروم و آسته آسته از پله ها رفتم پایین
چون حوصله نداشتم سوال پیچ بشم تا آخرین پله رو رد کردم دیدم جنا نشسته رو مبل و داره با یه حالت زاری نگاهم میکنه
آماندا : چرا اونجوری نگاه میکنی
جنا : آماندا باید یه چیزی رو برات تعریف کنم میشه یه دیقه بیای بشینی
کنجکاو شدم که چی میخواد بگه به خاطر همین رفتم نشستم پیشش
آماندا : خب بگو
جنا : خب ببین آماندا من از طرف ....
این یوپ : چی شده چرا اینجا نشستین ، هَوو ها دوست شدن ( پوزخند ) ( به خدای احد و واحد من بی شعور و نفهم تر از این یوپ هیچ جای دنیا ندیدم 😐💔 )
آماندا : دوست ؟ مگه باهم دشمن بودیم ؟ ( با پوزخند میره دست به سینه جلو این یوپ وامیسته ) اتفاقا خوشحالم که وارد زندگیم شد و زودتر بهم فهموند که چه آدمی هستی ، جنا برای من که خوب نبود ایشالا ( مگه اونا ایشالا دارن ؟ 😐 ) برای تو آدم باشه
من رفتم
این یوپ : فکر کردم آدم شدی
آماندا : ........
_______________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁵⁵ ¤
_______________________________
دلم برای رنگ بنفش تنگ شده
چیزی که قبلا بهم میخورد ولی الان نه
تو بچگیم فکر میکردم بزرگ که شدم خوشبخت ترین زن دنیا میشم
ولی الان بدبخت ترین شونم
چی میشد الان هم زندگیم به رنگ بنفش میخورد ؟ :)
----------------------------------------------------------
گفتی تو این جاده به کسی به غیر من بدون نمیمونه بات ....
گفتی بزار از پیچ و باد رد کنم خسته میشن اون پاهات
یه عالمه خوبی کنم یه بار بد کنم خسته میشن اون چشات ....
گفتی تو این پیچ و خما نمیزاری خم به ابرو بیاد ...
گفتم از این حرفا پرم تنها شدم از وقتی که یادم میاد !
گفتی خودم میام میشم همدم تو همسفر تنهایی هات ،
همسفر خوبی نبودی :)
جاده رو کشوندی به نابودی
اونی که میگفتی نبودی ....!
من خطر کردم برات ...
عمرمو دادم به پات ...
وسط جاده یهو جا موندی :)
----------------------------------------------------------
الان پل شهر هواش خوب میشه هیچکس هم این ساعت نمیشه
پالتوی خاکستری رنگمو برداشت مو پوشیدم پوتین هامو پوشیدم و سوئیچ ماشین و برداشتم و آروم و آسته آسته از پله ها رفتم پایین
چون حوصله نداشتم سوال پیچ بشم تا آخرین پله رو رد کردم دیدم جنا نشسته رو مبل و داره با یه حالت زاری نگاهم میکنه
آماندا : چرا اونجوری نگاه میکنی
جنا : آماندا باید یه چیزی رو برات تعریف کنم میشه یه دیقه بیای بشینی
کنجکاو شدم که چی میخواد بگه به خاطر همین رفتم نشستم پیشش
آماندا : خب بگو
جنا : خب ببین آماندا من از طرف ....
این یوپ : چی شده چرا اینجا نشستین ، هَوو ها دوست شدن ( پوزخند ) ( به خدای احد و واحد من بی شعور و نفهم تر از این یوپ هیچ جای دنیا ندیدم 😐💔 )
آماندا : دوست ؟ مگه باهم دشمن بودیم ؟ ( با پوزخند میره دست به سینه جلو این یوپ وامیسته ) اتفاقا خوشحالم که وارد زندگیم شد و زودتر بهم فهموند که چه آدمی هستی ، جنا برای من که خوب نبود ایشالا ( مگه اونا ایشالا دارن ؟ 😐 ) برای تو آدم باشه
من رفتم
این یوپ : فکر کردم آدم شدی
آماندا : ........
_______________________________
۲.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.