تک پارتی .
* ا.ت دختری با چشمایه خاکستری و موهایه مشکی بلند تا زیر کمر که بخاطر این زیباییش همه اذیتش میکنن ، ا.ت ۱۷ سالشه و تو مدرسه مظلوم ترین دختر مدرسه ست ولی قسمت جالب اینجاست که یه اکیپ قلدر که خوناشام هستن با ا.ت لجن سر دسته ی این اکیپ یعنی پارک جیمین همیشه ا.تو اذیت میکنه تا اینکه .....
ا.ت : پاشدم لباس فرممو پوشیدم و موهامو شونه کردم و راه افتادم رسیدم مثل همیشه دخترا بخاطر ورود اون اکیپ قلدر صف کشیده بودن بی توجه بهشون رفتم کلاس ایرپادم رو در آوردم و به گوشیم وصلش کردم و شروع به آهنگ گوش دادن کردم که یهو به دست یه نفر از تو گوشم در آورده شد برگشتم که با جیمین مواجه شدم .
جیمین : چرا تنهایی نکنه بخاطر بدبخت بودنت کسی باهات دوست نمیشه ؟
ا.ت : نه چون میدونن اگه با من دوست بشن تو جرشون میدی ولی این کارت منو تو آرامش نگه میداره چون تا سرایدار مدرسه خبر داره عاشق تنهایی ام .
یکی از دخترا : چرا باید مارو جر بده ؟
ا.ت : چون ما با دشمنش رفیق شدین .
بگذریم بکش کنار اومدم تنها باشم تِر زدی توش .
جیمینو کنار زدم و راه افتادم طرف حیاط واسم مهم نبود خوناشامه چون با عذاب هایی که کشیدم منو از این درد نمیترسونه .
* جیمین عصبی رفت طرف حیاط همه دنبالش رفتن تا جلوش رو بگیرن چون جیمین مثل قبل عصبی نشده بود چشماش کاسه ی خون بود و دندون هاش هم در اومده بودن .
ا.ت با دیدن جیمین تو اون لحظه کمی تعجب کرد ولی به چپشم نگرفت .
جیمین : تو میدونی اگه خونتو بخورم جنازت هم پیدا نمیشه هااا ( داد )
ا.ت : هه بیا بخور واسم مهم نیست با اون عذاب ها دیگه از توعم ترسم ریخته .( داد )
جیمین : یه جوری حرف میزنی که انگار مثل سیندرلا تو عذابی پس انقد چرت نگو اون پدرو مادر بی مصرفت معلوم نیست چجوری بزرگت کردن که انقد مینازی !
ا.ت : وقتی زندگی کسی رو خبر نداری چرت نگو تو تا ۳ سالگی پیش پدرو مادری که بخاطر کوچکترین اشتباه هات رگ دست دخترشون رو میزدن خبر داری ؟
تو میدونی من تو ۱۰ سالگی به دست دشمنایه خانوادم دزدیده شدم و برايه اینکه بهم ت*جاوز نکنن قبول کردم تا با میله ی داغ شکنجه ام بدن ؟
تو میدونی من تا الان پیش یه ناپدری بزرگ شدم که با ترس اینکه اتفاقی واسم نیوفته با چاقو تو اتاقم گریه میکردم و شبا تا صبح بیدار بودم،؟
* ا.ت تمام حرفاشو با گریه و داد میگفت تمام بچه های مدرسه بخاطر زندگی ا.ت اشک میریختن اون لحظه جیمین با دیدن اشک های ا.ت دلش لرزید اون میدونست ا.ت جفتشه ولی نمیخواست قبول کنه .
جیمین عاشق ا.ت شده بود ا.ت هم همینطور جیمین تمام اونایی که ا.تو اذیت کردن رو به فنا داد و با ا.ت یه زندگی شاد رو ادامه دادن.
♡♡♡
ا.ت : پاشدم لباس فرممو پوشیدم و موهامو شونه کردم و راه افتادم رسیدم مثل همیشه دخترا بخاطر ورود اون اکیپ قلدر صف کشیده بودن بی توجه بهشون رفتم کلاس ایرپادم رو در آوردم و به گوشیم وصلش کردم و شروع به آهنگ گوش دادن کردم که یهو به دست یه نفر از تو گوشم در آورده شد برگشتم که با جیمین مواجه شدم .
جیمین : چرا تنهایی نکنه بخاطر بدبخت بودنت کسی باهات دوست نمیشه ؟
ا.ت : نه چون میدونن اگه با من دوست بشن تو جرشون میدی ولی این کارت منو تو آرامش نگه میداره چون تا سرایدار مدرسه خبر داره عاشق تنهایی ام .
یکی از دخترا : چرا باید مارو جر بده ؟
ا.ت : چون ما با دشمنش رفیق شدین .
بگذریم بکش کنار اومدم تنها باشم تِر زدی توش .
جیمینو کنار زدم و راه افتادم طرف حیاط واسم مهم نبود خوناشامه چون با عذاب هایی که کشیدم منو از این درد نمیترسونه .
* جیمین عصبی رفت طرف حیاط همه دنبالش رفتن تا جلوش رو بگیرن چون جیمین مثل قبل عصبی نشده بود چشماش کاسه ی خون بود و دندون هاش هم در اومده بودن .
ا.ت با دیدن جیمین تو اون لحظه کمی تعجب کرد ولی به چپشم نگرفت .
جیمین : تو میدونی اگه خونتو بخورم جنازت هم پیدا نمیشه هااا ( داد )
ا.ت : هه بیا بخور واسم مهم نیست با اون عذاب ها دیگه از توعم ترسم ریخته .( داد )
جیمین : یه جوری حرف میزنی که انگار مثل سیندرلا تو عذابی پس انقد چرت نگو اون پدرو مادر بی مصرفت معلوم نیست چجوری بزرگت کردن که انقد مینازی !
ا.ت : وقتی زندگی کسی رو خبر نداری چرت نگو تو تا ۳ سالگی پیش پدرو مادری که بخاطر کوچکترین اشتباه هات رگ دست دخترشون رو میزدن خبر داری ؟
تو میدونی من تو ۱۰ سالگی به دست دشمنایه خانوادم دزدیده شدم و برايه اینکه بهم ت*جاوز نکنن قبول کردم تا با میله ی داغ شکنجه ام بدن ؟
تو میدونی من تا الان پیش یه ناپدری بزرگ شدم که با ترس اینکه اتفاقی واسم نیوفته با چاقو تو اتاقم گریه میکردم و شبا تا صبح بیدار بودم،؟
* ا.ت تمام حرفاشو با گریه و داد میگفت تمام بچه های مدرسه بخاطر زندگی ا.ت اشک میریختن اون لحظه جیمین با دیدن اشک های ا.ت دلش لرزید اون میدونست ا.ت جفتشه ولی نمیخواست قبول کنه .
جیمین عاشق ا.ت شده بود ا.ت هم همینطور جیمین تمام اونایی که ا.تو اذیت کردن رو به فنا داد و با ا.ت یه زندگی شاد رو ادامه دادن.
♡♡♡
۴.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.