خب بچه ها
می خوام اون پارتی که بهتون گفته بودم رو شروع کنم( اون فیک که گفته بودم )
👇یا من یا هیچ کس : پارت ۱
در زندان باز شدمو اومدم بیرون قرار بود بعد از یک روز تو زندان موندن برم پیش کمیسر تا بازجویی بشم . چی بگم حالا بگم به خاطر عشق زدم کسی که عاشقانه شیفته رفتارش ، حرکاتش یا دعوا هاش بودم رو کشتم ... نه این جوری نمیشه باید یه دروغی درست کنم که گیر نیفتم ... تو همین فکرا بودم که یکی از سربازا در اتاق تاریک بازجویی رو باز کردو راه رو بهم نشون داد ... رسیدم نشستم رو صندلی و بعد کمیسر اومدو چراغارو روشن کرد . چراغا هی خاموش میشدن و نور خیلی زیادی داشتن سر همین هم چشام رو اذیت می کردن ... جلو چشام رو گرفته بودم ولی یه دفعه کمیسر اومد جلو و محکم زد رو میز. اونقدر صداش بلند بود که یه دفعه ترسیدمو چشامو از نور چراغ ها دزدیدم و خیره شدم تو چشایه کمیسر ... پوسته یه دستمو با اون یکی دست میکندم ... از استرس داشتم میمردم و سرم پایین بود .
کمیسر نفس عمیقی کشید و با گوشه چشماش به من نگاه کردو گفت : حرف نمی زنی ... نه ؟؟؟ درکسلر می کنم ...
یه دفعه با جمله درکت میکنم عصبانی شدم ... سرمو آوردم بالا و دوباره تو چشمای کمیسر خیره شدم ... بغض گلومو گرفته بود اما یه دفعه بغضم شکست و اشکام جاری شدو با گریه گریه گفتم ...
خب دوستان دستام از کار افتاده و خیلی هم درد گرفت میکنم ریدم ولی بازم نظر بدین ...
بازم میذارم ❤️😊
👇یا من یا هیچ کس : پارت ۱
در زندان باز شدمو اومدم بیرون قرار بود بعد از یک روز تو زندان موندن برم پیش کمیسر تا بازجویی بشم . چی بگم حالا بگم به خاطر عشق زدم کسی که عاشقانه شیفته رفتارش ، حرکاتش یا دعوا هاش بودم رو کشتم ... نه این جوری نمیشه باید یه دروغی درست کنم که گیر نیفتم ... تو همین فکرا بودم که یکی از سربازا در اتاق تاریک بازجویی رو باز کردو راه رو بهم نشون داد ... رسیدم نشستم رو صندلی و بعد کمیسر اومدو چراغارو روشن کرد . چراغا هی خاموش میشدن و نور خیلی زیادی داشتن سر همین هم چشام رو اذیت می کردن ... جلو چشام رو گرفته بودم ولی یه دفعه کمیسر اومد جلو و محکم زد رو میز. اونقدر صداش بلند بود که یه دفعه ترسیدمو چشامو از نور چراغ ها دزدیدم و خیره شدم تو چشایه کمیسر ... پوسته یه دستمو با اون یکی دست میکندم ... از استرس داشتم میمردم و سرم پایین بود .
کمیسر نفس عمیقی کشید و با گوشه چشماش به من نگاه کردو گفت : حرف نمی زنی ... نه ؟؟؟ درکسلر می کنم ...
یه دفعه با جمله درکت میکنم عصبانی شدم ... سرمو آوردم بالا و دوباره تو چشمای کمیسر خیره شدم ... بغض گلومو گرفته بود اما یه دفعه بغضم شکست و اشکام جاری شدو با گریه گریه گفتم ...
خب دوستان دستام از کار افتاده و خیلی هم درد گرفت میکنم ریدم ولی بازم نظر بدین ...
بازم میذارم ❤️😊
۲۹۷
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.