i used to hate alphas
i used to hate alphas
p10
جونگکوک با عصبانیت سعی کرد اون آلفا رو عقب هل بده اما اون آلفا فشار رو بیشتر کرد و جونگکوک رو روی زمین انداخت.
"همش تقصیر خودته که یک امگایی!"
جونگکوک دندون هاش رو روی هم فشار داد و سعی کرد اون آلفا رو دور کنه.
"از من دور شو آلفای پست!"
آلفا کشیده ای به صورت جونگکوک زد و با چشم های قرمزش به جونگکوک خیره شد.
"می دونی چیه، خیلی کنجکاوم بدونم چطور می شه یک پیوند دائمی انجام داد... نگران نباش، بعدش سریع پیوند رو می شکنم، فقط می خوام امتحان کنم..."
جونگکوک تفی توی صورت اون آلفا انداخت.
"مگه از روی جنازه ی من رد شی، آلفای حرومزاده!"
جونگکوک یک دستش رو آزاد کرد و مشتی به صورت آلفا زد.
این دفعه اون آلفا عصبانی شد و دوباره دست جونگکوک رو روی زمین قفل کرد.
"اه، انقدر تکون نخور!"
و دهنش رو به گردن جونگکوک نزدیک تر کرد.
نه... نباید اون اتفاق میوفتاد... نباید...
"نههههههههههه!"
و چشم هاش رو بست...
اما دردی حس نکرد... اونجا چه اتفاقی افتاده بود؟
"آخ... تو دیگه چه خری هستی، تو... اوه... کیم تهیونگ؟"
تهیونگ؟ اون آلفا دیگه روی جونگکوک نبود... و کسی که اون آلفا رو از جونگکوک دور کرده بود، تهیونگ بود؟! جونگکوک با تعجب به تهیونگ چشم دوخت... اون چطور پیداش کرده بود؟
تهیونگ سمت جونگکوک رفت و شونه هاش رو گرفت. توی چشم های مصمم تهیونگ ترس و نگرانی دیده می شد... و این اولین باری بود که جونگکوک همچنین چیزی رو می دید...
"جونگکوک شی... حالت خوبه؟!"
جونگکوک سری تکون داد.
"تو... چطور منو پیدا کردی؟"
"بوتو دنبال کردم... اون بهت آسیبی رسوند؟"
جونگکوک سری تکون داد و رد کرد.
"نه..."
اون پسر آلفا با عجله سمت در انبار رفت.
"برای یک بتا داری اونطور رفتار می کنی؟ هه... رقت انگیزه! درضمن، تو اگه نمی خواستی، نباید اون بو رو ساطع می کردی!"
تهیونگ صداش رو بالا برد نگاه ترسناکی به پسر انداخت.
"وقتی چیزی نمی دونی، چرت نگو احمق! هیچ امگایی فرومون آزاد کردنش دست خودش نیست!"
پسر چیزی نگفت و فقط از اونجا دور شد.
تهیونگ آروم جونگکوک رو بررسی کرد و اون رو توی آغوشش گرفت.
"آه... خیلی خوش حالم که حالت خوبه... نمی دونی چقدر نگران شدم..."
جونگکوک هنوز توی شک بود... اون حرف هایی که شنیده بود... نمی تونست تحمل کنه... و طولی نکشید که اولین قطره ی اشک فرود اومد... دوباره یاد اون حرف افتاد:
*همش تقصیر خودته که یک امگایی!*
نه... لعنتی... نباید گریه می کرد... اون دیگه عادت کرده بود... بار اولی نبود که همچین چیزی می شنید.
تهیونگ صورت جونگکوک رو قاب گرفت و اشک هاش رو پاک کرد.
"من متأسفم... تو اینجا اومده بودی چون من همش دنبالت می کردم..."
تهیونگ آهی کشید و سرش رو پایین انداخت.
ادامه دارد...
p10
جونگکوک با عصبانیت سعی کرد اون آلفا رو عقب هل بده اما اون آلفا فشار رو بیشتر کرد و جونگکوک رو روی زمین انداخت.
"همش تقصیر خودته که یک امگایی!"
جونگکوک دندون هاش رو روی هم فشار داد و سعی کرد اون آلفا رو دور کنه.
"از من دور شو آلفای پست!"
آلفا کشیده ای به صورت جونگکوک زد و با چشم های قرمزش به جونگکوک خیره شد.
"می دونی چیه، خیلی کنجکاوم بدونم چطور می شه یک پیوند دائمی انجام داد... نگران نباش، بعدش سریع پیوند رو می شکنم، فقط می خوام امتحان کنم..."
جونگکوک تفی توی صورت اون آلفا انداخت.
"مگه از روی جنازه ی من رد شی، آلفای حرومزاده!"
جونگکوک یک دستش رو آزاد کرد و مشتی به صورت آلفا زد.
این دفعه اون آلفا عصبانی شد و دوباره دست جونگکوک رو روی زمین قفل کرد.
"اه، انقدر تکون نخور!"
و دهنش رو به گردن جونگکوک نزدیک تر کرد.
نه... نباید اون اتفاق میوفتاد... نباید...
"نههههههههههه!"
و چشم هاش رو بست...
اما دردی حس نکرد... اونجا چه اتفاقی افتاده بود؟
"آخ... تو دیگه چه خری هستی، تو... اوه... کیم تهیونگ؟"
تهیونگ؟ اون آلفا دیگه روی جونگکوک نبود... و کسی که اون آلفا رو از جونگکوک دور کرده بود، تهیونگ بود؟! جونگکوک با تعجب به تهیونگ چشم دوخت... اون چطور پیداش کرده بود؟
تهیونگ سمت جونگکوک رفت و شونه هاش رو گرفت. توی چشم های مصمم تهیونگ ترس و نگرانی دیده می شد... و این اولین باری بود که جونگکوک همچنین چیزی رو می دید...
"جونگکوک شی... حالت خوبه؟!"
جونگکوک سری تکون داد.
"تو... چطور منو پیدا کردی؟"
"بوتو دنبال کردم... اون بهت آسیبی رسوند؟"
جونگکوک سری تکون داد و رد کرد.
"نه..."
اون پسر آلفا با عجله سمت در انبار رفت.
"برای یک بتا داری اونطور رفتار می کنی؟ هه... رقت انگیزه! درضمن، تو اگه نمی خواستی، نباید اون بو رو ساطع می کردی!"
تهیونگ صداش رو بالا برد نگاه ترسناکی به پسر انداخت.
"وقتی چیزی نمی دونی، چرت نگو احمق! هیچ امگایی فرومون آزاد کردنش دست خودش نیست!"
پسر چیزی نگفت و فقط از اونجا دور شد.
تهیونگ آروم جونگکوک رو بررسی کرد و اون رو توی آغوشش گرفت.
"آه... خیلی خوش حالم که حالت خوبه... نمی دونی چقدر نگران شدم..."
جونگکوک هنوز توی شک بود... اون حرف هایی که شنیده بود... نمی تونست تحمل کنه... و طولی نکشید که اولین قطره ی اشک فرود اومد... دوباره یاد اون حرف افتاد:
*همش تقصیر خودته که یک امگایی!*
نه... لعنتی... نباید گریه می کرد... اون دیگه عادت کرده بود... بار اولی نبود که همچین چیزی می شنید.
تهیونگ صورت جونگکوک رو قاب گرفت و اشک هاش رو پاک کرد.
"من متأسفم... تو اینجا اومده بودی چون من همش دنبالت می کردم..."
تهیونگ آهی کشید و سرش رو پایین انداخت.
ادامه دارد...
۱۵.۲k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.