فیک خانه وحشت
پارت۲۶
دوروز بعد**
صبح بیدار شدم و داشتم وسایلامو جمع میکردم من اصلا نمیتونم این مرد ها رو درک کنم ی روز میگن دوست دارم بعد از اون روز دیگ فراموش میکنن ایشش بلخرعه دارم از اینجا میرم راحت میشم هم من هم اونا وسایلامو جمع کردم و از پله ها اومدم پایین که جیمین جلوم سبز شد ترسیدم یهو...
ا.ت: چته؟
جیمین: واقعا میخای بری؟
ا.ت: بله میخام برم گمشم دیگ حتی...
جنی: به به میبینم که دیگ داری از زندگیمون گم میشی بری!
ا.ت: هه دقیقا خوشحال شدم از اینکه باهاتون آشنا شدم خدافظ(تو دلش کاش هیچوقت باهات آشنا نمیشدم)
داشتم میرفتم که یکی دستمو گرفت فک کردم جیمین هست ولی وقتی برگشتم دیدم بکهیونه واقعا من چه انتظاری داشتم که میخاستم جیمین باشه اه...
بکهیون: ا.ت منم باهات میام
ا.ت: چیی؟ ن بابا تو خونت اینجاس من میخام برم ی جایی(به خاطر جیمین نگفت که میخاد برعه خونه مامانش اینا تا جیمین پیداش نکنه و نیاد اونجا)
بکهیون: باشه پس منم میرم همون جایی که قرارعه بری
ا.ت: بکهیون لطفا بیخیال من شو! من اون دختری نیستم که میخای مطمعن باش بهتر از من پیدا میکنی که اونم دوست داره ..
بکهیون: برا من بهتر از تو کسی نیس که پیداش کنم اینکه درسته دوسم نداری ولی خوب زمان که بگذرعه همه چی عوض میشهه...
ولی از کجا معلوم که زمان هر چه که بگذرعه ا.ت هر لحظه برای جیمین دلتنگ میشه و جون میکنه ... بعد از اینکه بکهیون با جیمین حرف زد یعنی تصمیم جیمین چی بود؟ یعنی اون بجای اینکه ا.ت رو انتخاب کنه جنی رو انتخاب کرده کسی ک ازش متنفرعه.. اما چرا؟ شاید دلیلی داره؟ شایدم ن معلوم نیس...
فلش بک به ی روز قبل رفتن ا.ت
بکهیون: فکراتو کردی؟
جیمین: من نمیتونم ب ا.ت بگم نرو چون اگ بگم ممکنه از طرف جنی یا از طرف من صدمه ببینه بخاطرعه همین میخام ولش کنم برعه ب زندگی خودش برسه..
بکهیون: یعنی تسلیم میشی و ولش میخای بکنی؟
جیمین: هوم
بکهیون: اوکی پس دیگ دور ورش نیا چون اون دیگ مال منه..
جیمین: چی؟
بکهیون: چیه فک کردی من تسلیم میشم ن من ا.ت رو خیلی بیشتر از تو دوس دارم تو الان دیگ ازدواج کردی بفکر وارث آوردنت باش و ا.ت رو از سرت بیرون کن چون قرارعه زن داداشت بشه
جیمین: یعنی توو تو عوضی!
بکهیون: جیمین بهت وقت دادم که تصمیمتو بگیری حالا که گرفتی از این تصمیم تو مسئولی ن من پس بجای اینکه منو سرزنش کنی خودتو بکن...(و رفت)
جیمین: ببخشید ا.ت ولی من دوستت دارم و نمخام صدمه ببینی نمیدونم دیگ چیکار کنم از این تصمیمم مغزم میگه کار خوب کردی ولی قلبم هیچی فقط بیصدا ی حسی بهم میگه که خودم با دستای خودم فرشته زندگیمو از دست دادم ولی خب امیدوارم اونم خوشبخت شه ولی کنار یکی دیدن برام خیلی عذابه حالا میفعم ا.ت چ حسی داره من جلو چشاش با یکی دیگ ازدواج کردم ولی اون هیچی نگف..
دوروز بعد**
صبح بیدار شدم و داشتم وسایلامو جمع میکردم من اصلا نمیتونم این مرد ها رو درک کنم ی روز میگن دوست دارم بعد از اون روز دیگ فراموش میکنن ایشش بلخرعه دارم از اینجا میرم راحت میشم هم من هم اونا وسایلامو جمع کردم و از پله ها اومدم پایین که جیمین جلوم سبز شد ترسیدم یهو...
ا.ت: چته؟
جیمین: واقعا میخای بری؟
ا.ت: بله میخام برم گمشم دیگ حتی...
جنی: به به میبینم که دیگ داری از زندگیمون گم میشی بری!
ا.ت: هه دقیقا خوشحال شدم از اینکه باهاتون آشنا شدم خدافظ(تو دلش کاش هیچوقت باهات آشنا نمیشدم)
داشتم میرفتم که یکی دستمو گرفت فک کردم جیمین هست ولی وقتی برگشتم دیدم بکهیونه واقعا من چه انتظاری داشتم که میخاستم جیمین باشه اه...
بکهیون: ا.ت منم باهات میام
ا.ت: چیی؟ ن بابا تو خونت اینجاس من میخام برم ی جایی(به خاطر جیمین نگفت که میخاد برعه خونه مامانش اینا تا جیمین پیداش نکنه و نیاد اونجا)
بکهیون: باشه پس منم میرم همون جایی که قرارعه بری
ا.ت: بکهیون لطفا بیخیال من شو! من اون دختری نیستم که میخای مطمعن باش بهتر از من پیدا میکنی که اونم دوست داره ..
بکهیون: برا من بهتر از تو کسی نیس که پیداش کنم اینکه درسته دوسم نداری ولی خوب زمان که بگذرعه همه چی عوض میشهه...
ولی از کجا معلوم که زمان هر چه که بگذرعه ا.ت هر لحظه برای جیمین دلتنگ میشه و جون میکنه ... بعد از اینکه بکهیون با جیمین حرف زد یعنی تصمیم جیمین چی بود؟ یعنی اون بجای اینکه ا.ت رو انتخاب کنه جنی رو انتخاب کرده کسی ک ازش متنفرعه.. اما چرا؟ شاید دلیلی داره؟ شایدم ن معلوم نیس...
فلش بک به ی روز قبل رفتن ا.ت
بکهیون: فکراتو کردی؟
جیمین: من نمیتونم ب ا.ت بگم نرو چون اگ بگم ممکنه از طرف جنی یا از طرف من صدمه ببینه بخاطرعه همین میخام ولش کنم برعه ب زندگی خودش برسه..
بکهیون: یعنی تسلیم میشی و ولش میخای بکنی؟
جیمین: هوم
بکهیون: اوکی پس دیگ دور ورش نیا چون اون دیگ مال منه..
جیمین: چی؟
بکهیون: چیه فک کردی من تسلیم میشم ن من ا.ت رو خیلی بیشتر از تو دوس دارم تو الان دیگ ازدواج کردی بفکر وارث آوردنت باش و ا.ت رو از سرت بیرون کن چون قرارعه زن داداشت بشه
جیمین: یعنی توو تو عوضی!
بکهیون: جیمین بهت وقت دادم که تصمیمتو بگیری حالا که گرفتی از این تصمیم تو مسئولی ن من پس بجای اینکه منو سرزنش کنی خودتو بکن...(و رفت)
جیمین: ببخشید ا.ت ولی من دوستت دارم و نمخام صدمه ببینی نمیدونم دیگ چیکار کنم از این تصمیمم مغزم میگه کار خوب کردی ولی قلبم هیچی فقط بیصدا ی حسی بهم میگه که خودم با دستای خودم فرشته زندگیمو از دست دادم ولی خب امیدوارم اونم خوشبخت شه ولی کنار یکی دیدن برام خیلی عذابه حالا میفعم ا.ت چ حسی داره من جلو چشاش با یکی دیگ ازدواج کردم ولی اون هیچی نگف..
۷۰.۹k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.