hyunho
تکپارتی هیونهو (درخواستی) پارت ۱
هیونجین مثل همیشه دیر کرده بود و داشت بدو بدو به سالن تمرین میرفت.
نفس نفس زنان به اونجا رسید و در رو باز کرد. این چند وقت خیلی خسته تر از قبلا بود و خوابش خراب شده بود و هی دیر میکرد.
وارد سالن شد.
بنگچان: هیونجین باز دیر کردی!
هیونجین:هه...هه..هه ببخشید..ببخشید.
لینو: این چند وقت خیلی داری دیر میای سر تمرین!
کمی بهتر شد.
هیونجین: ببخشید...معذرت میخوام..
لینو: معذرت خواهی تو دردی رو دوا نمیکنه ما نیم ساعته منتظریم جنابعالی بیاد.
فلیکس: لینو اروم باش.
سرس رو انداخت پایین. نمیتونست به کسی راجب حال الانش چیزی بگه...نمیخواست اذیت شن.
هیونجین: ببخشید قول میدم دیگه تکرار نشه!
لینو روش رو اونور کرد. هیونجین وسایلش رو تو اتاق گذاشت برگشت پیششون.
تمرین رو شروع کردن. هیونجین از اول تمرین احساس میکرد یه نفر داره نگاهش میکنه اما بهش توجهی نکرد.
۴ ساعت بعد
بنگ چان: هیونجین اون تیکه پا رو هنوز بد میری باید بیشتر تمرین کنی.
هیونجین: باشه.
هان: بقیمون بریم؟
بنگ چان: اره...شب میبینمتون.
جونگین: خدافظ هیونجین
هیونجین: خدافظ.
هیونجین تا زمانی که دوباره بچه ها بیان تمرین میکرد ولی نمیتونست اون تیکه رو خوب بره...بخاطر مشکلش..
۳ ساعت بعد
موقع تمرین بود. لینو اولین نفر اومد و دید هیونجین هنوز داره تمرین میکنه. بخاطر داد سر صبحش ناراحت بود فکر میکرد ازش ناراحت شده.
لینو: سلام...هنوز داری تمرین میکنی؟
رو زمین نشست و دراز کشید.
هیونجین: هوو...اره...نمیتونم او تیکه رو برم.
لینو: تو که همیشه تو دنس خوب بودی ایرادی نداشتی حالا چند روزه نمیتونی درست بری؟
هیونجین میخواست بلند بشه که ناگهان درد بدی رو تویه پایه راستش احساس کرد و باعث شد بیوفته.
هیونجین: آیییی!
لینو سریع به پیش هیونجین رفت.
لینو: هیونجین چی شد؟!
هیونجین دستی به پاهاش زدو اون رو گرفت. از درد زیاد ، چشماش رو رو هم فشار میداد.
لینو: هیونجین پان چیشده؟!
هیونجین: خب راستش.....چند هفته هس خیلی درد میکنه....واسه همینه نمیتونم دنس ها رو برم....
لینو: چی؟! چند هفتس پات درد میکنه و میای سر تمرین؟! هیونجین معلومه چت شده؟!
هیونجین: اینجوری درد نگرفته بود تاحالا...فکر کردم چیز مهمی نیست.
لینو: یعنی چی مهم نیست باید میگفتی!..یه سوال دیگه...چرا زیر چشمات از صبح انقدر سیاهه؟!
هیونجین: خب...
لینو: خب چی؟!
هیونجین: چند وقته خوب نمیخوابم...برای همینه دیر میام همش ذهنم درگیره اصلا ارامش ندارم. بعداشم تو چرا انقدر نگران من شدی یهو؟
هیونجین مثل همیشه دیر کرده بود و داشت بدو بدو به سالن تمرین میرفت.
نفس نفس زنان به اونجا رسید و در رو باز کرد. این چند وقت خیلی خسته تر از قبلا بود و خوابش خراب شده بود و هی دیر میکرد.
وارد سالن شد.
بنگچان: هیونجین باز دیر کردی!
هیونجین:هه...هه..هه ببخشید..ببخشید.
لینو: این چند وقت خیلی داری دیر میای سر تمرین!
کمی بهتر شد.
هیونجین: ببخشید...معذرت میخوام..
لینو: معذرت خواهی تو دردی رو دوا نمیکنه ما نیم ساعته منتظریم جنابعالی بیاد.
فلیکس: لینو اروم باش.
سرس رو انداخت پایین. نمیتونست به کسی راجب حال الانش چیزی بگه...نمیخواست اذیت شن.
هیونجین: ببخشید قول میدم دیگه تکرار نشه!
لینو روش رو اونور کرد. هیونجین وسایلش رو تو اتاق گذاشت برگشت پیششون.
تمرین رو شروع کردن. هیونجین از اول تمرین احساس میکرد یه نفر داره نگاهش میکنه اما بهش توجهی نکرد.
۴ ساعت بعد
بنگ چان: هیونجین اون تیکه پا رو هنوز بد میری باید بیشتر تمرین کنی.
هیونجین: باشه.
هان: بقیمون بریم؟
بنگ چان: اره...شب میبینمتون.
جونگین: خدافظ هیونجین
هیونجین: خدافظ.
هیونجین تا زمانی که دوباره بچه ها بیان تمرین میکرد ولی نمیتونست اون تیکه رو خوب بره...بخاطر مشکلش..
۳ ساعت بعد
موقع تمرین بود. لینو اولین نفر اومد و دید هیونجین هنوز داره تمرین میکنه. بخاطر داد سر صبحش ناراحت بود فکر میکرد ازش ناراحت شده.
لینو: سلام...هنوز داری تمرین میکنی؟
رو زمین نشست و دراز کشید.
هیونجین: هوو...اره...نمیتونم او تیکه رو برم.
لینو: تو که همیشه تو دنس خوب بودی ایرادی نداشتی حالا چند روزه نمیتونی درست بری؟
هیونجین میخواست بلند بشه که ناگهان درد بدی رو تویه پایه راستش احساس کرد و باعث شد بیوفته.
هیونجین: آیییی!
لینو سریع به پیش هیونجین رفت.
لینو: هیونجین چی شد؟!
هیونجین دستی به پاهاش زدو اون رو گرفت. از درد زیاد ، چشماش رو رو هم فشار میداد.
لینو: هیونجین پان چیشده؟!
هیونجین: خب راستش.....چند هفته هس خیلی درد میکنه....واسه همینه نمیتونم دنس ها رو برم....
لینو: چی؟! چند هفتس پات درد میکنه و میای سر تمرین؟! هیونجین معلومه چت شده؟!
هیونجین: اینجوری درد نگرفته بود تاحالا...فکر کردم چیز مهمی نیست.
لینو: یعنی چی مهم نیست باید میگفتی!..یه سوال دیگه...چرا زیر چشمات از صبح انقدر سیاهه؟!
هیونجین: خب...
لینو: خب چی؟!
هیونجین: چند وقته خوب نمیخوابم...برای همینه دیر میام همش ذهنم درگیره اصلا ارامش ندارم. بعداشم تو چرا انقدر نگران من شدی یهو؟
۱۴.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.