دلم آشفته آن مايه ی نازست هنوز
دلم آشفته آن مايهی نازست هنوز
مرغ پر سوخته در پنجهی بازست هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز
گرچه بيگانه ز خود گشتم و ديوانه ز عشق
يار، عاشق كش و بيگانه نواز است هنوز
خاك گرديدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد مىدهدم چشم پر آب
دل سودازده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
گرچه رفتى ز دلم حسرت روى تو نرفت
در اين خانه به اميد تو بازست هنوز
اين چه سوداست «محمد ا» كه تو در سر دارى
وين چه سوزيست كه در پرده سازست هنوز
مرغ پر سوخته در پنجهی بازست هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز
گرچه بيگانه ز خود گشتم و ديوانه ز عشق
يار، عاشق كش و بيگانه نواز است هنوز
خاك گرديدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد مىدهدم چشم پر آب
دل سودازده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
گرچه رفتى ز دلم حسرت روى تو نرفت
در اين خانه به اميد تو بازست هنوز
اين چه سوداست «محمد ا» كه تو در سر دارى
وين چه سوزيست كه در پرده سازست هنوز
۲.۵k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.