پایان نیافتنی
پایان نیافتنی
۱۰
باورم نمیشه صورت زیباش...لب های قشنگش...
چشمای درشتش پرسینگ...لبش و...تتو هاش
محوش بودم انگار هیچی نمیفهمیدم
رونی. ته...ته...تهیونگگگگ کجایی
ته. م...من اینجام خوبم...
رونی. دیدی گفتم همین پسره میبرههههه
ته. ک...کدوم
رونی. هیییی مگه نمیدیدیش
همون پسره که کره ایه ولی...چرا از اسپانیا مسابقه میده...
مطمعن شدم پسرک خودمه شنیده بودم اسپانیاست...
قیافه ی به ظاهر شاد و موفقی داشت اما چرا چشمای قشنگت غم داره نفسم...
همون موقع قلبم تیر بدی کشید...
رونی. ته...ته خوبیییی
ته. خو...خوبم...برای آخرین بار نگاهش کردم و...
زمان حال
ته. چند سال پیش توی یکی از مسابقه هاش دیدمش...
اما بدجور دلتنگ شدم...پس دیگه هیچوقت ندیدمش...
هان. که اینطور...
کوک
بعد از خوردن کیمباپی که سفارش داده بودم
رفتم و کمی به تلویزیون نگاه کردم...
یعنی اونم اومده...اگه ببینمش قلبم دووم نمیاره...
منو فراموش کرده یعنی...
(بله اونم چ فراموشی😐🔪)
اگه کسی رو دوست داشته باشه چی... حتی از تصورش تنم میلرزه...توی چشمام اشک جمع شد...
میخوامش... بوی تنش...لبای نرمش(بهبه)
اون هم روح و هم جسمش ماله منه...
چند ساعت بعد
لباسای مشکیمو پوشیدم...
یه شلوار نیم بگ ذغالی و یه پیرهن مشکی که جدی به شلوارم میومد و در آخر کتونی های مشکی...
موهامو مرتب کردم و رفتم بیرون...
یه دسته گل رز مشکی گرفتن و راه افتادم خدارو شکر ماشینم داخل پارکینگ بود...
با هر دقیقه که راه طی میشد قلب نا آرومم و تند تر میزد...
تهیونگ
بعد از پوشیدن کت و شلوار مشکی و پوشیدن کفش هام و درآخر زدن عطر مورد علاقه ی پسرکم...راه افتادم...
دسته گلی مشکی خریدم...
امروز میبینمش مطمئنم....
باید خودمو آماده کنم اما این جسم منتظره این ذهن ناارومه و این قلب بی تاب...(اووو)
بلخره رسیدم...
داشتم میرفتم سمت قسمتی که برای خوانواده ی کیم بودکه با دیدن چشم هاش متوقف شدم
خ...خودش بود...
که انگار اونم متوجه ی حضور من شده بود روحم سمتش کشیده میشد...اما پاهام خشک شده بودن...آروم به حرکتشون در اوردم و رفتم سمتش جز اون کسی رو نمیدیدم یعنی همه جا محو بود و فقط تصویر اون پسر با چشمای پر و دسته گل رزی که دستش بود و منتظر نگاهم میکرد واضح بود...
اونم یه قدم برداشت چشمام خیره بودن به چشماش...
هیچ تغیری توی چشماش نبود...
فقط انگار حاله ای از...غم،انتظار و...دلتنگی بود...
قدم هام داشت تندتر می شد که...
۱۰
باورم نمیشه صورت زیباش...لب های قشنگش...
چشمای درشتش پرسینگ...لبش و...تتو هاش
محوش بودم انگار هیچی نمیفهمیدم
رونی. ته...ته...تهیونگگگگ کجایی
ته. م...من اینجام خوبم...
رونی. دیدی گفتم همین پسره میبرههههه
ته. ک...کدوم
رونی. هیییی مگه نمیدیدیش
همون پسره که کره ایه ولی...چرا از اسپانیا مسابقه میده...
مطمعن شدم پسرک خودمه شنیده بودم اسپانیاست...
قیافه ی به ظاهر شاد و موفقی داشت اما چرا چشمای قشنگت غم داره نفسم...
همون موقع قلبم تیر بدی کشید...
رونی. ته...ته خوبیییی
ته. خو...خوبم...برای آخرین بار نگاهش کردم و...
زمان حال
ته. چند سال پیش توی یکی از مسابقه هاش دیدمش...
اما بدجور دلتنگ شدم...پس دیگه هیچوقت ندیدمش...
هان. که اینطور...
کوک
بعد از خوردن کیمباپی که سفارش داده بودم
رفتم و کمی به تلویزیون نگاه کردم...
یعنی اونم اومده...اگه ببینمش قلبم دووم نمیاره...
منو فراموش کرده یعنی...
(بله اونم چ فراموشی😐🔪)
اگه کسی رو دوست داشته باشه چی... حتی از تصورش تنم میلرزه...توی چشمام اشک جمع شد...
میخوامش... بوی تنش...لبای نرمش(بهبه)
اون هم روح و هم جسمش ماله منه...
چند ساعت بعد
لباسای مشکیمو پوشیدم...
یه شلوار نیم بگ ذغالی و یه پیرهن مشکی که جدی به شلوارم میومد و در آخر کتونی های مشکی...
موهامو مرتب کردم و رفتم بیرون...
یه دسته گل رز مشکی گرفتن و راه افتادم خدارو شکر ماشینم داخل پارکینگ بود...
با هر دقیقه که راه طی میشد قلب نا آرومم و تند تر میزد...
تهیونگ
بعد از پوشیدن کت و شلوار مشکی و پوشیدن کفش هام و درآخر زدن عطر مورد علاقه ی پسرکم...راه افتادم...
دسته گلی مشکی خریدم...
امروز میبینمش مطمئنم....
باید خودمو آماده کنم اما این جسم منتظره این ذهن ناارومه و این قلب بی تاب...(اووو)
بلخره رسیدم...
داشتم میرفتم سمت قسمتی که برای خوانواده ی کیم بودکه با دیدن چشم هاش متوقف شدم
خ...خودش بود...
که انگار اونم متوجه ی حضور من شده بود روحم سمتش کشیده میشد...اما پاهام خشک شده بودن...آروم به حرکتشون در اوردم و رفتم سمتش جز اون کسی رو نمیدیدم یعنی همه جا محو بود و فقط تصویر اون پسر با چشمای پر و دسته گل رزی که دستش بود و منتظر نگاهم میکرد واضح بود...
اونم یه قدم برداشت چشمام خیره بودن به چشماش...
هیچ تغیری توی چشماش نبود...
فقط انگار حاله ای از...غم،انتظار و...دلتنگی بود...
قدم هام داشت تندتر می شد که...
۴.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.