ترس از تنهایی 🤍🖤 •°part 45°•
وقتی وارد اتاق شد دید نارا بدون لباس روی تخت نشسته دیگه نمیتونست تحمل کنه در رو بست و سریع نارا رو خوابوند و روش خیمه زد و شروع به خشن بوسیدن نارا کرد و ....
[ پرش به یک ساعت بعد]
با آخرین ضربه هر دو ارضا شدن و جیمین از خستگی کنار نارا افتاد
جیمین: مرسی عشقم هنوزم مثل قبل عالی ای
نارا: منم ازت ممنونم ولی میتونستی یکم آروم تر انجامش بدی جیمین شی
جیمین: آخه نمیتونستم در برابرت مقاومت کنم بیب ببخشید اذیت شدی
نارا: اشکال نداره مهم اینه که هر دومون بعد چند سال دوباره با همیم
جیمین بوسه ای به پیشونی نارا زد
جیمین: دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم هیچوقت
جیمین و نارا هم رو بغل کردن و خوابیدن تا اینکه صبح شد و با صدای در زدن سومین جیمین و نارا بیاد شدن
سومین: بابایی بیداری..ن ببخشید الان میرم
جیمین و نارا که هنوز مغزشون لود نشده بود گیج به هم نگاه کردن و دیدن هر دو لختن و فقط پایین تنه هاشون زیر ملافه است
نارا: ای وای خاک به سرم
جیمین: اشکال نداره اوت عادت داره به اینجوری دیدن من و ..... اون
نارا: یعنی چی عادت داره جیمین اون مادرش بود من چی الان چه فکری درمورد من میکنه
جیمین: نارا آروم باش اون میدونه که من قراره باهات ازدواج کنم تازه کلیم خوشحال شد چون مادر خودش اصلا بهش محبت و توجه نمیکرد
نارا: واقعا چطور میتونست به بچه به این مهربونی توجه نکنه
جیمین: اون رو ولش کن مشکل روانی داشت هر چیزی که داشت رو رها میکرد میچسبند به مال بقیه بلند شو بریم صبحونه بخوریم که خیلی گشنمه
نارا: آره بریم منم باید برم خونه کوک
جیمین: برای عذر خواهی
نارا: آره
جیمین: خب پس بلند شو من میرسونمت بعدش باید بریم خرید عروسی
نارا: اکی
جیمین و نارا بلند شدن حموم کردن و آماده شدن بعد از خوردن صبحونه و سپردن سویون به مادر بزرگش رفتن سمت خونه کوک
کپی ممنوع ❌
[ پرش به یک ساعت بعد]
با آخرین ضربه هر دو ارضا شدن و جیمین از خستگی کنار نارا افتاد
جیمین: مرسی عشقم هنوزم مثل قبل عالی ای
نارا: منم ازت ممنونم ولی میتونستی یکم آروم تر انجامش بدی جیمین شی
جیمین: آخه نمیتونستم در برابرت مقاومت کنم بیب ببخشید اذیت شدی
نارا: اشکال نداره مهم اینه که هر دومون بعد چند سال دوباره با همیم
جیمین بوسه ای به پیشونی نارا زد
جیمین: دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم هیچوقت
جیمین و نارا هم رو بغل کردن و خوابیدن تا اینکه صبح شد و با صدای در زدن سومین جیمین و نارا بیاد شدن
سومین: بابایی بیداری..ن ببخشید الان میرم
جیمین و نارا که هنوز مغزشون لود نشده بود گیج به هم نگاه کردن و دیدن هر دو لختن و فقط پایین تنه هاشون زیر ملافه است
نارا: ای وای خاک به سرم
جیمین: اشکال نداره اوت عادت داره به اینجوری دیدن من و ..... اون
نارا: یعنی چی عادت داره جیمین اون مادرش بود من چی الان چه فکری درمورد من میکنه
جیمین: نارا آروم باش اون میدونه که من قراره باهات ازدواج کنم تازه کلیم خوشحال شد چون مادر خودش اصلا بهش محبت و توجه نمیکرد
نارا: واقعا چطور میتونست به بچه به این مهربونی توجه نکنه
جیمین: اون رو ولش کن مشکل روانی داشت هر چیزی که داشت رو رها میکرد میچسبند به مال بقیه بلند شو بریم صبحونه بخوریم که خیلی گشنمه
نارا: آره بریم منم باید برم خونه کوک
جیمین: برای عذر خواهی
نارا: آره
جیمین: خب پس بلند شو من میرسونمت بعدش باید بریم خرید عروسی
نارا: اکی
جیمین و نارا بلند شدن حموم کردن و آماده شدن بعد از خوردن صبحونه و سپردن سویون به مادر بزرگش رفتن سمت خونه کوک
کپی ممنوع ❌
۵۳.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.