17
دیگه سرت داد نمیزنم قول میدم!
خب؟
+خب ...باشه!
_ولی رو حرف قبلیم هنوز هستم...
کاری ندارم تو باشی یا نه!
+ته ما بچه داریم!
_نکنه فکر میکنی چون بچه داری نباید انجامش بدی؟!
+ته!
_ات!
+خببب حالا...اول بریم اتاق!
ت..ته.. باشه...
بخدا میام!
ته قرار نیست تو این کار همه چی رو سرم خالی کنیااا!
_میخوام...میکنم..
+خب قهوه..قهوه هامون مونده!
چقدر هوس قهوه کرده بودم وای!
_آخی عزیزم....فردا خودم برات درست میکنم...خوشمزشو هوم؟
اینم سرد شده تازه...
+ته این کان...
_اوکی عزیزم استفاده نمیکنیم!
+ته نهههه...
_همونطور که میدونی من علاقه ای به استفاده کردن ازش ندارم عزیزم....
تو هم نداری مگه نه؟
+....ته دستم در اومد..
_پس همراهی کن کوچولو.
همین که رسیدیم بالا و رفتیم تو اتاق..
تهیونگ کاپشنشو در اورد...
_چرا داری به مننگاه میکنی؟
در بیار!
+نمیخوای خودت در بیاری؟
_اوه چرا که نه!
لباس اصلیشو در آورد که پوست طلایی رنگش و عضله هاش به نمایش گذاشته شدن....
فقط با یه شلوار بود...
اومد سمتم و منو هل داد رو تخت....
خودش اومد روم...
بدن لخت و گرمش توی اتاق سرد حس خوبی بهم میداد....
باعث میشد بیشتر بخوامش....
دستمو بردم رو عضوش ....
و یه چنگ محکم زدم..
+شرط میبندم کوچولوعه!
_احح....میدونم چیکارت کنم لعنتی!
خوبه صد بار دیدیش!
و لباشو کوبوند رو لبام....
از حرفم پشیمون شدم چوم لبام رسما داشت کنده میشد..
+ته..لبام کنده شد..
_من کوچیکم...هوم
+ن..نه آییییییییییییییی....(جیغ)
_چیشد؟
+ته نکننن(گریه)
به دلیل شیر خوردن تهجین سینه هام همینجوریش هم درد میکرد...
چه برسه به اینکه فشارشون بده......
.........
_ات الان خوبی؟(نفس نفس و بیحال)
+(از درد بی حس شده)
_ات؟
+ب..بله..
_خوبی؟
+از وضع تخت میشه فهمید خوبم یا نه هوم؟
کلا خونه تخت!
_ببخشید..بیا بغ...
+ته دست نزن بهم..نمیتونم تکون بخورم(گریه)
_بریم بیمارستان؟
+نمیخواد...
_الان من باید چیکار کنم؟
+ته ولم کن!
۱۲ شب شروع کردیم الان ۶ صبحه...
جلوی شما هم که ماشالا نمیشه گرفت تو این چیزا...
خودت کمرت نشکست؟
_پاشو بریم حموم حداقل....
تهیونگ از رو تخت بلند شد و باکسرشو پوشید...
_ات دعا کن تب نکنی!
+تو منو کردی اونوقتمن دعا کنم؟
_داشتیم حرف میزدیم که دیدیم در باز شد...
یا خدا!
تهجین چهار دست و پا اومده بود جلوی در اتاق ما....
در و باز کردو با دیدن ما یه لبخند قشنگ زد...
+ته!
_سلام بابایییی!
صبحت بخیر...
+چپ چپ نگاهمیکنه)
بدش من ته....
_شما لباس نداری...نمیشه که...
+تو داری الان؟
_من با تو فرق دارم!
+چه فرقی؟....
میخوام شیر بدم بهش بدش من...
_تو لباس نداری میگم(جدی)
+ته این بچس...
چقدر حسودی!
خوبه تا الان داشتی منو میکردی!
_بگیر بچتو!
تهجینو از بغلش گرفتم....
+قربونت برم مامانی...
چرا الان بیدار شدی...
=میخنده)
+میخورمتااا!
_......
خب؟
+خب ...باشه!
_ولی رو حرف قبلیم هنوز هستم...
کاری ندارم تو باشی یا نه!
+ته ما بچه داریم!
_نکنه فکر میکنی چون بچه داری نباید انجامش بدی؟!
+ته!
_ات!
+خببب حالا...اول بریم اتاق!
ت..ته.. باشه...
بخدا میام!
ته قرار نیست تو این کار همه چی رو سرم خالی کنیااا!
_میخوام...میکنم..
+خب قهوه..قهوه هامون مونده!
چقدر هوس قهوه کرده بودم وای!
_آخی عزیزم....فردا خودم برات درست میکنم...خوشمزشو هوم؟
اینم سرد شده تازه...
+ته این کان...
_اوکی عزیزم استفاده نمیکنیم!
+ته نهههه...
_همونطور که میدونی من علاقه ای به استفاده کردن ازش ندارم عزیزم....
تو هم نداری مگه نه؟
+....ته دستم در اومد..
_پس همراهی کن کوچولو.
همین که رسیدیم بالا و رفتیم تو اتاق..
تهیونگ کاپشنشو در اورد...
_چرا داری به مننگاه میکنی؟
در بیار!
+نمیخوای خودت در بیاری؟
_اوه چرا که نه!
لباس اصلیشو در آورد که پوست طلایی رنگش و عضله هاش به نمایش گذاشته شدن....
فقط با یه شلوار بود...
اومد سمتم و منو هل داد رو تخت....
خودش اومد روم...
بدن لخت و گرمش توی اتاق سرد حس خوبی بهم میداد....
باعث میشد بیشتر بخوامش....
دستمو بردم رو عضوش ....
و یه چنگ محکم زدم..
+شرط میبندم کوچولوعه!
_احح....میدونم چیکارت کنم لعنتی!
خوبه صد بار دیدیش!
و لباشو کوبوند رو لبام....
از حرفم پشیمون شدم چوم لبام رسما داشت کنده میشد..
+ته..لبام کنده شد..
_من کوچیکم...هوم
+ن..نه آییییییییییییییی....(جیغ)
_چیشد؟
+ته نکننن(گریه)
به دلیل شیر خوردن تهجین سینه هام همینجوریش هم درد میکرد...
چه برسه به اینکه فشارشون بده......
.........
_ات الان خوبی؟(نفس نفس و بیحال)
+(از درد بی حس شده)
_ات؟
+ب..بله..
_خوبی؟
+از وضع تخت میشه فهمید خوبم یا نه هوم؟
کلا خونه تخت!
_ببخشید..بیا بغ...
+ته دست نزن بهم..نمیتونم تکون بخورم(گریه)
_بریم بیمارستان؟
+نمیخواد...
_الان من باید چیکار کنم؟
+ته ولم کن!
۱۲ شب شروع کردیم الان ۶ صبحه...
جلوی شما هم که ماشالا نمیشه گرفت تو این چیزا...
خودت کمرت نشکست؟
_پاشو بریم حموم حداقل....
تهیونگ از رو تخت بلند شد و باکسرشو پوشید...
_ات دعا کن تب نکنی!
+تو منو کردی اونوقتمن دعا کنم؟
_داشتیم حرف میزدیم که دیدیم در باز شد...
یا خدا!
تهجین چهار دست و پا اومده بود جلوی در اتاق ما....
در و باز کردو با دیدن ما یه لبخند قشنگ زد...
+ته!
_سلام بابایییی!
صبحت بخیر...
+چپ چپ نگاهمیکنه)
بدش من ته....
_شما لباس نداری...نمیشه که...
+تو داری الان؟
_من با تو فرق دارم!
+چه فرقی؟....
میخوام شیر بدم بهش بدش من...
_تو لباس نداری میگم(جدی)
+ته این بچس...
چقدر حسودی!
خوبه تا الان داشتی منو میکردی!
_بگیر بچتو!
تهجینو از بغلش گرفتم....
+قربونت برم مامانی...
چرا الان بیدار شدی...
=میخنده)
+میخورمتااا!
_......
۳۷.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.