فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۱۴
نشستم روی صندلی و مشغول آرایش کردن شدم
جئون:میونگ
_بله؟
جئون:تو عمارت تهیونگ که بودی،آرایش میکردی؟
_هر از گاهی...چطور؟
جئون:هیچی همینطوری...خوب بلدی آرایش کنی
_آره....به لطف ایزول عه اینایی که یاد دارم
جئون:پس یادم باشه ازش یه تشکر جانانه بکنم
حرفی نزدم و عطر رو برداشتم چند پیس زدم
جئون هم عطر اش رو برداشت و بعد از یکی دوتا پیس دستمو گرفت و با هم از اتاق رفتیم بیرون...سوار ماشین شدیم و یونجی هم باهامون اومد...با اینکه حضورش برای جفتمون اضافی بود ولی بازم به خاطر مامان جئون مجبور شدیم بیاریم اش
از ماشین پیاده شدیم و وارد یک طلافروشی
بزرگ و شیک شدیم
دوتا حلقه رو انتخاب کردیم و طلافروشه رفت تا بیارتش
یونجی:ولی بنظر من اون دومی عه خیلی قشنگتر بود
تا من بخوام چیزی بگم کوک جواب داد
کوک:میتونی اون رو برای عروسی خودت بخری
یونجی:وا خب نظر دادم دیگه
حرفی نزدیم و یونجی تا آخر ساکت مونده بود حلقه منو جئون انداخت تو انگشتم حلقه جئون ام من.
بعد از اینکه پول حلقه هارو حساب کرد از طلا فروشی اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
کوک:آبمیوه با چه طعمی میخورین؟
یونجی:من با طعم آواکادو میخورم
کوک:تو چی؟
_نمیدونم
کوک:نارگیل خوبه؟
یونجی:اون که همه اش تو یه عمارت خدمتکار بوده فرق آواکادو و نارگیل رو چه میدونه
کوک:یونجی...یه کاری نکن همینجا بزنم لهت کنم
یونجی:روانی....خب راست میگم
رو به جئون گفتم
_من هیچی نمیخورم....ممنون
نگاهم رو ازش گرفتم و به روبرو خیره شدم
#پارت_۱۴
نشستم روی صندلی و مشغول آرایش کردن شدم
جئون:میونگ
_بله؟
جئون:تو عمارت تهیونگ که بودی،آرایش میکردی؟
_هر از گاهی...چطور؟
جئون:هیچی همینطوری...خوب بلدی آرایش کنی
_آره....به لطف ایزول عه اینایی که یاد دارم
جئون:پس یادم باشه ازش یه تشکر جانانه بکنم
حرفی نزدم و عطر رو برداشتم چند پیس زدم
جئون هم عطر اش رو برداشت و بعد از یکی دوتا پیس دستمو گرفت و با هم از اتاق رفتیم بیرون...سوار ماشین شدیم و یونجی هم باهامون اومد...با اینکه حضورش برای جفتمون اضافی بود ولی بازم به خاطر مامان جئون مجبور شدیم بیاریم اش
از ماشین پیاده شدیم و وارد یک طلافروشی
بزرگ و شیک شدیم
دوتا حلقه رو انتخاب کردیم و طلافروشه رفت تا بیارتش
یونجی:ولی بنظر من اون دومی عه خیلی قشنگتر بود
تا من بخوام چیزی بگم کوک جواب داد
کوک:میتونی اون رو برای عروسی خودت بخری
یونجی:وا خب نظر دادم دیگه
حرفی نزدیم و یونجی تا آخر ساکت مونده بود حلقه منو جئون انداخت تو انگشتم حلقه جئون ام من.
بعد از اینکه پول حلقه هارو حساب کرد از طلا فروشی اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
کوک:آبمیوه با چه طعمی میخورین؟
یونجی:من با طعم آواکادو میخورم
کوک:تو چی؟
_نمیدونم
کوک:نارگیل خوبه؟
یونجی:اون که همه اش تو یه عمارت خدمتکار بوده فرق آواکادو و نارگیل رو چه میدونه
کوک:یونجی...یه کاری نکن همینجا بزنم لهت کنم
یونجی:روانی....خب راست میگم
رو به جئون گفتم
_من هیچی نمیخورم....ممنون
نگاهم رو ازش گرفتم و به روبرو خیره شدم
۱۰.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.