پارت آخر
پارت آخر
ویو نامجون
الان از اون اتفاقات سه ماه میگذره و زندگیم به کل عوض شده
هم برای جیمین خوشحال بودم و هم برای زندگی خودم
از بعد ورود جین به زندگیم انگاری یه رنگ و بوی دیگه ای داره ؛ تا قبل اون...مثل این میموند که یه چیزیو گم کرده ام. کلش تکراری و روتین بود
ولی با اومدن اون فرشته تو زندگیم هر روزم متفاوت تر از قبله
تو همین فکرا بودم که در کافه به صدا در اومد و با ورود مشتری ها لبخند خسته ای رو لبم نشست
این یه قلمه رو هیچ جوره نمیشه تکراری سر نکرد
بیخیال اینا شدم و رفتم برای گرفتن سفارش
+خوش اومدید . چی میل دارید؟!(لبخند)
* لطفا دو تا آیس آمریکانو(لبخند)
+بله
...........................................................
ویو جین
صبح چشمام رو باز کردم و بعد از سرحال شدنم رفتم سمت حموم
با اینکه خونه خودم بزرگتر از اینجا بود ، اما زندگی کردن با نامجون رو حتی تو یه اتاقک ۳ متری هم دوست داشتم و با تمام وجود میپذیرفتم
خونه اش نسبتا بزرگ و واقعا زیبا بود ؛ وایبی که از اینجا و مرد این خونه میگرفتم هیچ جا وجود نداشت
بعد از اتمام کارام لباسامو پوشیدم و یکم آب خوردم
از خونه زدم بیرون و پله ها رو پایین رفتم
دم پیشخوان نبود ، پس حدس زدم اون سمته
طبق حدسی که زده بودم همونجا بود و داشت سفارش آماده میکرد
رفتم پشتش و از پشت سرم رو روی شونه هاش گذاشتم ، با تمام وجود عطر خوش و مست کننده اش رو بوییدم
+آ...ماه من ، بیدار شدی؟ صبحت بخیر(لبخند)
-صبح تو هم بخیر
چرخید سمتم
+صبحانه خوردی؟؟
-نوچ
+عه .. چی برات بیارم؟
-اوممم نمیدونم
+چایی؟
-نه
+نسکافه؟
-نه
+کیک؟!
-نه
هر چیزی که میگفت جوابم نه بود... بلاخره کلافه اما خندون پرسید چی میخوای
رفتم نزدیک تر و به اپن چسبوندمش
با اینکه قدم کوتاه تر بود اما سعی داشتم هم سطح بشم ؛ رفتم سمتش و با بوسیدن گردنش منظورم رو رسوندم
واقعا از بودنش بی نهایت خوشحال و سپاسگزار بودم. اون اگر نبود...احتمالا جینی هم وجود نداشت
-همیشه بمون برام
+اگر تو نری ... قول میدم همیشه کنارت و همسفرت باشم بیب
-نمیرم
بوسه ای به لبش زدم و بغلش کردم
پایان
هعیییی بشدت چرت 😐🙄🤌🏻
ویو نامجون
الان از اون اتفاقات سه ماه میگذره و زندگیم به کل عوض شده
هم برای جیمین خوشحال بودم و هم برای زندگی خودم
از بعد ورود جین به زندگیم انگاری یه رنگ و بوی دیگه ای داره ؛ تا قبل اون...مثل این میموند که یه چیزیو گم کرده ام. کلش تکراری و روتین بود
ولی با اومدن اون فرشته تو زندگیم هر روزم متفاوت تر از قبله
تو همین فکرا بودم که در کافه به صدا در اومد و با ورود مشتری ها لبخند خسته ای رو لبم نشست
این یه قلمه رو هیچ جوره نمیشه تکراری سر نکرد
بیخیال اینا شدم و رفتم برای گرفتن سفارش
+خوش اومدید . چی میل دارید؟!(لبخند)
* لطفا دو تا آیس آمریکانو(لبخند)
+بله
...........................................................
ویو جین
صبح چشمام رو باز کردم و بعد از سرحال شدنم رفتم سمت حموم
با اینکه خونه خودم بزرگتر از اینجا بود ، اما زندگی کردن با نامجون رو حتی تو یه اتاقک ۳ متری هم دوست داشتم و با تمام وجود میپذیرفتم
خونه اش نسبتا بزرگ و واقعا زیبا بود ؛ وایبی که از اینجا و مرد این خونه میگرفتم هیچ جا وجود نداشت
بعد از اتمام کارام لباسامو پوشیدم و یکم آب خوردم
از خونه زدم بیرون و پله ها رو پایین رفتم
دم پیشخوان نبود ، پس حدس زدم اون سمته
طبق حدسی که زده بودم همونجا بود و داشت سفارش آماده میکرد
رفتم پشتش و از پشت سرم رو روی شونه هاش گذاشتم ، با تمام وجود عطر خوش و مست کننده اش رو بوییدم
+آ...ماه من ، بیدار شدی؟ صبحت بخیر(لبخند)
-صبح تو هم بخیر
چرخید سمتم
+صبحانه خوردی؟؟
-نوچ
+عه .. چی برات بیارم؟
-اوممم نمیدونم
+چایی؟
-نه
+نسکافه؟
-نه
+کیک؟!
-نه
هر چیزی که میگفت جوابم نه بود... بلاخره کلافه اما خندون پرسید چی میخوای
رفتم نزدیک تر و به اپن چسبوندمش
با اینکه قدم کوتاه تر بود اما سعی داشتم هم سطح بشم ؛ رفتم سمتش و با بوسیدن گردنش منظورم رو رسوندم
واقعا از بودنش بی نهایت خوشحال و سپاسگزار بودم. اون اگر نبود...احتمالا جینی هم وجود نداشت
-همیشه بمون برام
+اگر تو نری ... قول میدم همیشه کنارت و همسفرت باشم بیب
-نمیرم
بوسه ای به لبش زدم و بغلش کردم
پایان
هعیییی بشدت چرت 😐🙄🤌🏻
۲.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.