✨🍂پارت13🍂✨
لاوین: ببخشید ولی خودت گفتی اکیپی بازی کنیم
ماری: عه؟ خوب من یه گوهی خوردم چرا شما بقیش رو میخورین؟
نورا هوپی: زشتهههههه
ماری: باشه باشه گو خوردم
نورا: عهههههه
ماری: من حرف نمیزنم اصلا، وای من خیلی خستم میرم تو چادر یکم استراحت کنم لاوین موقه ناهار بیدارم کن
لاوین: چرا من تا وقتی ته هست؟
ته: راس میگه قانون بازی رو که یادت نرفته؟ یک ساعت دیگه تا ناهار مونده
ماری: مرده شور برده این بازی، باشه
ویو ماری
رفتم توی چادر لباس عوض کردم پتو رو دادم رو خودم و طول نکشید
که چشمم بسته شد
ویو ته
چند دیقه دیگه وقط ناهار بود رفتم ماری رو بیدار کنم رفتم تو چادر که دیدم خیلی کیوت خوابه موهاش رو پشت گوشش دادم و یه بوسه کوچک روی لپش زدم خیلی نرمم بود که یکم تکون خورد و روبع کمر خوابید سرم رو توی شکمش فرو بودم و تکون دادم که صدای خنده ش در اومد
ویو ماری
حس کردم یکی داره انگولم
میده ولی مهم نیس خواب مهم تره که حس کردم یه چیزی روی شکمم داره وول میخوره
قل قلکم اومد و شروع کردم خندیدن
و دفاع کردن که فهمیدم ته بود راستش منم خیلی از این بازی بدم نیومد تو این چند ماه خیلی با هم دوست شدیم یه جورایی خودم میاد ازش به هر حال وقتی از جدا شد رومو
کردم اون ور دست به سینه و چهار زانو
نشستم
که از پشت بغلم کرد منو گذاشت روی پاش
ماری: چیکار میکنی؟
ته: ما هنوز عاشق معشوقیم
حق نداری مخالف باشی
ماری: باشه بابا
ته: خوب میدونم برای این کاری که میخوام بکنم
فش ناموس میگیرم ولی به هر حال
که سرش رو توی گردنم فرو برد یه حس عجیبی داشت من تاحالا تو عمرم دوست پسر نداشتم همش دان بی برام دوست پسر بازی در میاورد
همین طور تو حس بودیم که حس کردم دهنشو باز کرد همون موقه بود فهمیدم چرا گفت فش ناموس سریع هلش دادم
گفتم: چیکار میکنی ما فقط دوستیم
ته: نمیخواستم که کاری کنم خمیازه کشیدم(خنده)
ماری: عه(تعجب)
بعد هر دو زدیم زیر خنده که تا به خودم اومدم دیدم سرم روی شکم ته هست سریع بلند شدم
ماری: پاشو من گشنمه
ماری: عه؟ خوب من یه گوهی خوردم چرا شما بقیش رو میخورین؟
نورا هوپی: زشتهههههه
ماری: باشه باشه گو خوردم
نورا: عهههههه
ماری: من حرف نمیزنم اصلا، وای من خیلی خستم میرم تو چادر یکم استراحت کنم لاوین موقه ناهار بیدارم کن
لاوین: چرا من تا وقتی ته هست؟
ته: راس میگه قانون بازی رو که یادت نرفته؟ یک ساعت دیگه تا ناهار مونده
ماری: مرده شور برده این بازی، باشه
ویو ماری
رفتم توی چادر لباس عوض کردم پتو رو دادم رو خودم و طول نکشید
که چشمم بسته شد
ویو ته
چند دیقه دیگه وقط ناهار بود رفتم ماری رو بیدار کنم رفتم تو چادر که دیدم خیلی کیوت خوابه موهاش رو پشت گوشش دادم و یه بوسه کوچک روی لپش زدم خیلی نرمم بود که یکم تکون خورد و روبع کمر خوابید سرم رو توی شکمش فرو بودم و تکون دادم که صدای خنده ش در اومد
ویو ماری
حس کردم یکی داره انگولم
میده ولی مهم نیس خواب مهم تره که حس کردم یه چیزی روی شکمم داره وول میخوره
قل قلکم اومد و شروع کردم خندیدن
و دفاع کردن که فهمیدم ته بود راستش منم خیلی از این بازی بدم نیومد تو این چند ماه خیلی با هم دوست شدیم یه جورایی خودم میاد ازش به هر حال وقتی از جدا شد رومو
کردم اون ور دست به سینه و چهار زانو
نشستم
که از پشت بغلم کرد منو گذاشت روی پاش
ماری: چیکار میکنی؟
ته: ما هنوز عاشق معشوقیم
حق نداری مخالف باشی
ماری: باشه بابا
ته: خوب میدونم برای این کاری که میخوام بکنم
فش ناموس میگیرم ولی به هر حال
که سرش رو توی گردنم فرو برد یه حس عجیبی داشت من تاحالا تو عمرم دوست پسر نداشتم همش دان بی برام دوست پسر بازی در میاورد
همین طور تو حس بودیم که حس کردم دهنشو باز کرد همون موقه بود فهمیدم چرا گفت فش ناموس سریع هلش دادم
گفتم: چیکار میکنی ما فقط دوستیم
ته: نمیخواستم که کاری کنم خمیازه کشیدم(خنده)
ماری: عه(تعجب)
بعد هر دو زدیم زیر خنده که تا به خودم اومدم دیدم سرم روی شکم ته هست سریع بلند شدم
ماری: پاشو من گشنمه
۳.۷k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.