(پارت ۱۶)
وقتی درو باز کرد یکدفعه دید نامجون روی مبل نشسته!
ا/ت خیلی تعجب کرده بود آخه نامجون واقعا روی مبل نشسته بود!
پدر ا/ت:سلام ا/ت این عالی نیست؟؟
مادر ا/ت:سلام کردی؟؟سلام کن.
ا/ت:س..سل..سلام...من..
که یکدفعه پاش گیر کرد به فرش و با صورت اومد روی زمین!
پدر ا/ت:اوا ا/ت
مادر ا/ت:ا/ت چیزیت که نشد؟
نامجون:حالت خوبه؟
ا/ت سریع با موهای به هم ریخته از جاش بلند شد و به نامجون سلام کرد.
نامجون:سلام خیلی از دیدنت خوشحالم!
ا/ت:منم همینطور من یه آرمی هستم!آرزوی دیدنت رو داشتم خیلی ممنون که به خونمون اومدی.
راستی پدرم هم ارمیه و اون خیلی خوش شانس بوده که بایسش به خونه......
پدر ا/ت:ها..اره..ا/ت منم ارمیم..اره.
نامجون:من خیلی خوش شانس بودم که امشب کنار شما هستم!
دیگه شروع کردن به حرف زدن ا/ت هم با نامجون عکس و امضا گرفت و تصمیم گرفت آهنگی که خونده بود رو برای نامجون بزاره که پدرش گفت:خب ا/ت چرا برای نامجون اهنگت رو زنده اجرا نمیکنی؟؟
ا/ت:آها..ام..خب زنده؟ب..باشه.
رفت میکرفن و وسایل مورد نیاز رو آورد و شروع به خوندن کرد.
نامجون غرق تماشای ا/ت شده بود و انگار که توی اهنگ فرو رفته بود و داشت از ا/ت فیلم میگرفت تا به اعضا نشون بده.
بعد از اینکه اهنگ تموم شد نامجون حتی از پدر مار ا/ت هم اون رو بیشتر تشویق کرد و گفت:اپ/ت واقعا صدای فوقالعاده ای داری!ولی این صدا برای من خیلی آشنا بود کسی که توی کنسرت باما اجرا کرد و نوبت جونگ کوک رو خوند تو بودی؟
ا/ت:بله خودم بودم!
نامجون:واقعا خیلی کارت عالی بود ا/ت میتونی توی اهنگ ها بهم کمک کنی؟؟
ا/ت:البته،میتونم.
نامجون:این خیلی عالیه!
موقع شام شد و همه نشستن سر سفره
ا/ت داشت به خوندنش جلوی نامجون فکر میکرد که یکدفعه غذا پرید توی گلوش اما خودش رو جمع و جور کرد.
بعد غذا.......
ا/ت خیلی تعجب کرده بود آخه نامجون واقعا روی مبل نشسته بود!
پدر ا/ت:سلام ا/ت این عالی نیست؟؟
مادر ا/ت:سلام کردی؟؟سلام کن.
ا/ت:س..سل..سلام...من..
که یکدفعه پاش گیر کرد به فرش و با صورت اومد روی زمین!
پدر ا/ت:اوا ا/ت
مادر ا/ت:ا/ت چیزیت که نشد؟
نامجون:حالت خوبه؟
ا/ت سریع با موهای به هم ریخته از جاش بلند شد و به نامجون سلام کرد.
نامجون:سلام خیلی از دیدنت خوشحالم!
ا/ت:منم همینطور من یه آرمی هستم!آرزوی دیدنت رو داشتم خیلی ممنون که به خونمون اومدی.
راستی پدرم هم ارمیه و اون خیلی خوش شانس بوده که بایسش به خونه......
پدر ا/ت:ها..اره..ا/ت منم ارمیم..اره.
نامجون:من خیلی خوش شانس بودم که امشب کنار شما هستم!
دیگه شروع کردن به حرف زدن ا/ت هم با نامجون عکس و امضا گرفت و تصمیم گرفت آهنگی که خونده بود رو برای نامجون بزاره که پدرش گفت:خب ا/ت چرا برای نامجون اهنگت رو زنده اجرا نمیکنی؟؟
ا/ت:آها..ام..خب زنده؟ب..باشه.
رفت میکرفن و وسایل مورد نیاز رو آورد و شروع به خوندن کرد.
نامجون غرق تماشای ا/ت شده بود و انگار که توی اهنگ فرو رفته بود و داشت از ا/ت فیلم میگرفت تا به اعضا نشون بده.
بعد از اینکه اهنگ تموم شد نامجون حتی از پدر مار ا/ت هم اون رو بیشتر تشویق کرد و گفت:اپ/ت واقعا صدای فوقالعاده ای داری!ولی این صدا برای من خیلی آشنا بود کسی که توی کنسرت باما اجرا کرد و نوبت جونگ کوک رو خوند تو بودی؟
ا/ت:بله خودم بودم!
نامجون:واقعا خیلی کارت عالی بود ا/ت میتونی توی اهنگ ها بهم کمک کنی؟؟
ا/ت:البته،میتونم.
نامجون:این خیلی عالیه!
موقع شام شد و همه نشستن سر سفره
ا/ت داشت به خوندنش جلوی نامجون فکر میکرد که یکدفعه غذا پرید توی گلوش اما خودش رو جمع و جور کرد.
بعد غذا.......
۱۶.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.