فیک:ماه کامل پارت 6
&پرش زمانی به 3 هفته بعد
لیسا:ا.ت
ا.ت:بله
لیسا:میخوام ازت یه سوال بپرسم
ا.ت:بپرس
لیسا:چه حسی داره با کسی که هنوز نمیشناسیش ازدواج کنی؟
ا.ت:خب... سخته خیلی سخته با کسی که هیچ حسی بهش نداری ازدواج کنی ولی من مجبورم اینکارو کنم
لیسا:.....
ا.ت:او راستی امروز قرار بود لباس عروس بخریم
لیسا:راست میگیا کلا یادم رفته بود
&ویو ا.ت
رفتیم برای خریدن لباس عروس لباسا خیلی خوشگل بودن واسه همین انتخاب سخت بود هوففف تموم شد بعد کلی امتحان کردن تونستم یکی رو انتخاب کردم وقتی رفتم جلوی اینه یاد جیمین اوفتادم اون همیشه میگفت خودم دوس دارم لباس عروسی تو رو انتخاب کنم
ا.ت:میدونم داری صدامو میشنوی،قرار نبود تو لباس عروسمو انتخاب کنی؟ {گریه}
لیسا:{دستشو گذاشت روی شونه ا.ت} ا.ت،میدونم فراموش کردن برات خیلی سخته ولی با این کارت هم خودتو داری اذیت میکنی هم برادرتو
ا.ت:{اشکاشو پاک میکنه} این لباس رو بخریم؟
لیسا:اره این خیلی بهت میاد
&ویو ا.ت
بعد خریدن لباس عروس برگشتیم خونه دیدم یه کارشناس الماس اونجاس خم شدم و سلام کردم
ا.ت:شوگا؟
شوگا:هوم
ا.ت:این کیه چرا اینجاس؟
شوگا:کوری؟ نمیبینی؟،برای انتخاب انگشتر اینجاست
ا.ت:مگه خودمون نمیتونیم اینکارو کنیم؟
شوگا:تو خیلی لجبازی کردی که لباس عروس رو خودمون بخریم واگرنه من میخواستم برا اونم کارشناس بیارم
ا.ت:یاااا لباس عروسم مگه کارشناس میخواد؟
شوگا:اره میخواد ولی تو قبول نکردی
ا.ت:خوبه که قبول نکردم
شوگا:راستی چی خریدی برو بپوش
ا.ت:{پوزخند میزنه}اونو شب عروسی میبینی
شوگا:عهه
ا.ت:ارههه
&چند دقیقه بعد
ویو ا.ت
بعد رفتن کارشناس رفتم اتاقم و رو تختم دراز کشیدم باورم نمیشه دارم با کسی که نمیشناسمش ازدواج میکنم درواقع اون در اون حدم رو مخ و بداخلاق نیست ولی مطمئنم حسی که بهش دارم عشق نیست،کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
&چند ساعت بعد
شوگا:ا.تتتتتتتت {در اتاق رو باز کرد}
ا.ت:چیه {خوابالو}
شوگا:هفته بعد عروسیه
ا.ت:اوهم اوهم ها چی عروسیه؟
شوگا:اره میخوای از الان اماده شی؟
ا.ت:چقد تو نمکی
شوگا:خودمم میدونم
&پرش زمانی به شب عروسی
ویو ا.ت
از صبح ساعت 7 تو ارایشگاهم الان ساعت 8 عصر که تازه کارم تموم شده وقتی از ارایشگاه اومدم بیرون یه بادیگارد و ماشین سیاه دم در پارک بود
بادیگارد:خانم بفرمایید بشینید
ا.ت:{نشست}
_انتظار داشتم شوگا خودش بیاد دنبالم
بادیگارد:خانم،ارباب هنوز اماده نبودن
ا.ت:{از خنده جر خورد}
&چند دقیقه بعد
ا.ت:{از ماشین پیاده شد}
Kɪᴍ ᴍɪsᴜ ☪︎
لیسا:ا.ت
ا.ت:بله
لیسا:میخوام ازت یه سوال بپرسم
ا.ت:بپرس
لیسا:چه حسی داره با کسی که هنوز نمیشناسیش ازدواج کنی؟
ا.ت:خب... سخته خیلی سخته با کسی که هیچ حسی بهش نداری ازدواج کنی ولی من مجبورم اینکارو کنم
لیسا:.....
ا.ت:او راستی امروز قرار بود لباس عروس بخریم
لیسا:راست میگیا کلا یادم رفته بود
&ویو ا.ت
رفتیم برای خریدن لباس عروس لباسا خیلی خوشگل بودن واسه همین انتخاب سخت بود هوففف تموم شد بعد کلی امتحان کردن تونستم یکی رو انتخاب کردم وقتی رفتم جلوی اینه یاد جیمین اوفتادم اون همیشه میگفت خودم دوس دارم لباس عروسی تو رو انتخاب کنم
ا.ت:میدونم داری صدامو میشنوی،قرار نبود تو لباس عروسمو انتخاب کنی؟ {گریه}
لیسا:{دستشو گذاشت روی شونه ا.ت} ا.ت،میدونم فراموش کردن برات خیلی سخته ولی با این کارت هم خودتو داری اذیت میکنی هم برادرتو
ا.ت:{اشکاشو پاک میکنه} این لباس رو بخریم؟
لیسا:اره این خیلی بهت میاد
&ویو ا.ت
بعد خریدن لباس عروس برگشتیم خونه دیدم یه کارشناس الماس اونجاس خم شدم و سلام کردم
ا.ت:شوگا؟
شوگا:هوم
ا.ت:این کیه چرا اینجاس؟
شوگا:کوری؟ نمیبینی؟،برای انتخاب انگشتر اینجاست
ا.ت:مگه خودمون نمیتونیم اینکارو کنیم؟
شوگا:تو خیلی لجبازی کردی که لباس عروس رو خودمون بخریم واگرنه من میخواستم برا اونم کارشناس بیارم
ا.ت:یاااا لباس عروسم مگه کارشناس میخواد؟
شوگا:اره میخواد ولی تو قبول نکردی
ا.ت:خوبه که قبول نکردم
شوگا:راستی چی خریدی برو بپوش
ا.ت:{پوزخند میزنه}اونو شب عروسی میبینی
شوگا:عهه
ا.ت:ارههه
&چند دقیقه بعد
ویو ا.ت
بعد رفتن کارشناس رفتم اتاقم و رو تختم دراز کشیدم باورم نمیشه دارم با کسی که نمیشناسمش ازدواج میکنم درواقع اون در اون حدم رو مخ و بداخلاق نیست ولی مطمئنم حسی که بهش دارم عشق نیست،کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
&چند ساعت بعد
شوگا:ا.تتتتتتتت {در اتاق رو باز کرد}
ا.ت:چیه {خوابالو}
شوگا:هفته بعد عروسیه
ا.ت:اوهم اوهم ها چی عروسیه؟
شوگا:اره میخوای از الان اماده شی؟
ا.ت:چقد تو نمکی
شوگا:خودمم میدونم
&پرش زمانی به شب عروسی
ویو ا.ت
از صبح ساعت 7 تو ارایشگاهم الان ساعت 8 عصر که تازه کارم تموم شده وقتی از ارایشگاه اومدم بیرون یه بادیگارد و ماشین سیاه دم در پارک بود
بادیگارد:خانم بفرمایید بشینید
ا.ت:{نشست}
_انتظار داشتم شوگا خودش بیاد دنبالم
بادیگارد:خانم،ارباب هنوز اماده نبودن
ا.ت:{از خنده جر خورد}
&چند دقیقه بعد
ا.ت:{از ماشین پیاده شد}
Kɪᴍ ᴍɪsᴜ ☪︎
۱.۲k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.