گل سیاه و سفید پارت ۳ . ♡ (:
{ پرش زمانی به ۲ ساعت بعد }
از زبان کاترین: کم کم چشمامو باز کردم دیدم مامانم کنارم بود تا دید بیدار شدم محکم بغلم کرد.
م/ک : الهی دورت بگردم دختره قشنگم حالت خوبه؟
کاترین : آره مامان خوبم نگران نباش !
م/ک : دخترم معذرت میخوام اگه انقد اذیتت کردم! ( بغض *)
کاترین: مامان توکه مقصر نیستی بابا مقصره .
ب/ک : دخترم !
کاترین: تا بابامو دیدم رومو ازش گرفتم.
ب/ک : دخترم من هر کار کردم بخاطر خودت بود.
کاترین: یعنی به مامانم گفتی بخاطر خودم منو اذیت کنه!
ب/ک : دخترم لطفا منو ببخش !
کاترین: خیله خب باشه
ب/ ک : دخترم من ازت یه چیزی میخوام
کاترین: چی ؟
ب/ک : باید ازدواج کنی!
کاترین: بابا شوخیت قشنگ نی!
ب/ک : شوخی نمیکنم !
{ پرش زمانی به ۱ ساعت بعد }
کاترین: ۱ ساعتی گذشت و بابام موفق شد منو واسه ازدواج راضی کنه!
[ پرش زمانی به چند روز بعد ]
کاترین: تو آرایشگاه بودم داشتن واسه عروسی امادم میکردن بلخره میکاپم تموم شد که مامان و بابام اومدن .
" راستی دوستان اسلاید ۲ لباس عروسش اسلاید ۳ مدل موهاش اسلاید ۴ میکاپش. "
م/ک : وایی دخترم چه پرنسسی شده !
کاترین: آره مامان ولی کاش این ازدواج با عشق و علاقه بود !
ب/ک : دخترم مطمئنم این ازدواج عاقبت قشنگی داره!
کاترین: باشه ولی میشه بغلتون کنم ؟
م/ک و ب/ک : بیاااا دخترمممم !
کاترین: مامانم و بابامو بغل کردم که بادیگارد تهیونگ اومدو گفت تهیونگ پایین منتظرمه رفتم بیرون و سوار ماشینش شدم . ( تهیونگ قبلا با خانوادش اومده بودن خاستگاری کاترین)
بعد چند مین رسیدیم به تالار وارد شدیم همه دست میزدن رفتیم جایه اصلی و عاقد هم چرت و پرتاشو شروع کرد منو تهیونگ بله رو گفتیم ولی از قسمت اصلی نمیتونستیم فرار کنیم پس چاره ای جز انجامش نداشتیم .
* راوی * : تهیونگ و کاترین همو ب.و.س.ی.د.ن ولی تو همون حس غرق شدن که با دست مهمونا به خودشون اومدن و از هم جدا شدن .
{ پرش زمانی به بعد عروسی }
کاترین: رسیدیم به عمارت تهیونگ پیاده شدیم و رفتیم داخل ... خب اتاق من کجاس ؟
تهیونگ: اتاقت یا اتاقمون؟
کاترین: اتاقم !
تهیونگ: من حرفی ندارم ولی بگم اتاقایه دیگه مثل کوه یخ سرده مواظب باش شب یخ نبندی که من حوصله ندارم یختو آب کنم.
کاترین: اگه یخ بستم تو نمیخواد یخمو آب کنی تو هم یخ زندکی کنم جام راحت تره.
تهیونگ: هر جور راحتی !
کاترین: رفتم تو اتاقایه دیگه انقد سرد بود که موهام بخاطر باد تکون میخورد لباس خوابمو پوشیدم و پتو رو کشیدم رو خودم و خوابیدم.
{ پرش زمانی به ساعت ۳ صبح }
کاترین: انقد سردم بود که عین دستگاه ماساژ رو تخت رژه میرفتم پاشدم و سمت اتاق تهیونگ رفتم درو سریع باز کردم و رفتم رو تخت و خوابیدم .
{ پرش زمانی به صبح }
کاترین: با حس اینکه تو بغل کسی ام بیدار شدم که دیدم ......
لایک و کامنت یادتون نره 💜💜
از زبان کاترین: کم کم چشمامو باز کردم دیدم مامانم کنارم بود تا دید بیدار شدم محکم بغلم کرد.
م/ک : الهی دورت بگردم دختره قشنگم حالت خوبه؟
کاترین : آره مامان خوبم نگران نباش !
م/ک : دخترم معذرت میخوام اگه انقد اذیتت کردم! ( بغض *)
کاترین: مامان توکه مقصر نیستی بابا مقصره .
ب/ک : دخترم !
کاترین: تا بابامو دیدم رومو ازش گرفتم.
ب/ک : دخترم من هر کار کردم بخاطر خودت بود.
کاترین: یعنی به مامانم گفتی بخاطر خودم منو اذیت کنه!
ب/ک : دخترم لطفا منو ببخش !
کاترین: خیله خب باشه
ب/ ک : دخترم من ازت یه چیزی میخوام
کاترین: چی ؟
ب/ک : باید ازدواج کنی!
کاترین: بابا شوخیت قشنگ نی!
ب/ک : شوخی نمیکنم !
{ پرش زمانی به ۱ ساعت بعد }
کاترین: ۱ ساعتی گذشت و بابام موفق شد منو واسه ازدواج راضی کنه!
[ پرش زمانی به چند روز بعد ]
کاترین: تو آرایشگاه بودم داشتن واسه عروسی امادم میکردن بلخره میکاپم تموم شد که مامان و بابام اومدن .
" راستی دوستان اسلاید ۲ لباس عروسش اسلاید ۳ مدل موهاش اسلاید ۴ میکاپش. "
م/ک : وایی دخترم چه پرنسسی شده !
کاترین: آره مامان ولی کاش این ازدواج با عشق و علاقه بود !
ب/ک : دخترم مطمئنم این ازدواج عاقبت قشنگی داره!
کاترین: باشه ولی میشه بغلتون کنم ؟
م/ک و ب/ک : بیاااا دخترمممم !
کاترین: مامانم و بابامو بغل کردم که بادیگارد تهیونگ اومدو گفت تهیونگ پایین منتظرمه رفتم بیرون و سوار ماشینش شدم . ( تهیونگ قبلا با خانوادش اومده بودن خاستگاری کاترین)
بعد چند مین رسیدیم به تالار وارد شدیم همه دست میزدن رفتیم جایه اصلی و عاقد هم چرت و پرتاشو شروع کرد منو تهیونگ بله رو گفتیم ولی از قسمت اصلی نمیتونستیم فرار کنیم پس چاره ای جز انجامش نداشتیم .
* راوی * : تهیونگ و کاترین همو ب.و.س.ی.د.ن ولی تو همون حس غرق شدن که با دست مهمونا به خودشون اومدن و از هم جدا شدن .
{ پرش زمانی به بعد عروسی }
کاترین: رسیدیم به عمارت تهیونگ پیاده شدیم و رفتیم داخل ... خب اتاق من کجاس ؟
تهیونگ: اتاقت یا اتاقمون؟
کاترین: اتاقم !
تهیونگ: من حرفی ندارم ولی بگم اتاقایه دیگه مثل کوه یخ سرده مواظب باش شب یخ نبندی که من حوصله ندارم یختو آب کنم.
کاترین: اگه یخ بستم تو نمیخواد یخمو آب کنی تو هم یخ زندکی کنم جام راحت تره.
تهیونگ: هر جور راحتی !
کاترین: رفتم تو اتاقایه دیگه انقد سرد بود که موهام بخاطر باد تکون میخورد لباس خوابمو پوشیدم و پتو رو کشیدم رو خودم و خوابیدم.
{ پرش زمانی به ساعت ۳ صبح }
کاترین: انقد سردم بود که عین دستگاه ماساژ رو تخت رژه میرفتم پاشدم و سمت اتاق تهیونگ رفتم درو سریع باز کردم و رفتم رو تخت و خوابیدم .
{ پرش زمانی به صبح }
کاترین: با حس اینکه تو بغل کسی ام بیدار شدم که دیدم ......
لایک و کامنت یادتون نره 💜💜
۹.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۲