تکپارتی| وقتی برای اولین بار....
تکپارتی| وقتی برای اولین بار....
رفتی روی صحنه، سرتو بالا گرفتی، لبخند ملایمی زدی، شروع کردی به رقصیدن.. تمام حرکات رو با ملایمت و علاقه اجرا میکردی.
تو اون فضا..تمام ایدل های کیپاپ اونجا بودن..همه ی نگاها روت بود..
ولی.. ولی اون نگاه..با همه فرق داشت..اون نگاه پر از عشق بود..حسی که از اون نگاه دریافت میکردی رو تا الان تجربه نکرده بودی.. حس متفاوتی بود..
اون نگاه کی بود؟ کریستوفر بنگچان...
اون آدم...
اون حس...
اون نگاه...
اون لحظه همچی فرق داشت..
انگار زمان وایساده بود..
بعد از اجرا ژستی که باید، رو گرفتی منتظر بودی تا پرده ها کشیده شه..
رفتی سمت زیر زمین..داشتی میرفتی سمت ماشین که اون آدمو دیدی...
_اوه.. آ.. آقای چان..
+معذرت میخوام که وقتتو گرفتم..ولی میشه چند لحظه حرف بزنیم؟
_اوه.. بله، حتما
رفتی رو صندلی ها نشستین
_میشنوم..
+خب.. خب راستش...
متعجب منتظر ادامه ی حرفش بودی..
+خب.. راستش.. فکنم من..من.. عا.. عاشقت.. شدم
تا چند دقیقه تو شوک بودی.. نمیتونستی حرفی بزنی زبونت قفل کرده بود..
_آقای... چان..
+لطفا... اگه میشه..دوس دخترم میشی؟ حاضری مال من بشی؟
سکوت کردی...
این سکوتت.. قلب چان رو به تپش مینداخت..
با استرس منتظر جوابت بود..
_آ.. آره..
بعد از شنیدن حرفت..لبخندی زد و لباتو بوسید..
+عاشقتم ا. ت..
_منم همینطور چانی؛
.
.
.
.
.
.
.
ریدمم.. 🥸🦦
رفتی روی صحنه، سرتو بالا گرفتی، لبخند ملایمی زدی، شروع کردی به رقصیدن.. تمام حرکات رو با ملایمت و علاقه اجرا میکردی.
تو اون فضا..تمام ایدل های کیپاپ اونجا بودن..همه ی نگاها روت بود..
ولی.. ولی اون نگاه..با همه فرق داشت..اون نگاه پر از عشق بود..حسی که از اون نگاه دریافت میکردی رو تا الان تجربه نکرده بودی.. حس متفاوتی بود..
اون نگاه کی بود؟ کریستوفر بنگچان...
اون آدم...
اون حس...
اون نگاه...
اون لحظه همچی فرق داشت..
انگار زمان وایساده بود..
بعد از اجرا ژستی که باید، رو گرفتی منتظر بودی تا پرده ها کشیده شه..
رفتی سمت زیر زمین..داشتی میرفتی سمت ماشین که اون آدمو دیدی...
_اوه.. آ.. آقای چان..
+معذرت میخوام که وقتتو گرفتم..ولی میشه چند لحظه حرف بزنیم؟
_اوه.. بله، حتما
رفتی رو صندلی ها نشستین
_میشنوم..
+خب.. خب راستش...
متعجب منتظر ادامه ی حرفش بودی..
+خب.. راستش.. فکنم من..من.. عا.. عاشقت.. شدم
تا چند دقیقه تو شوک بودی.. نمیتونستی حرفی بزنی زبونت قفل کرده بود..
_آقای... چان..
+لطفا... اگه میشه..دوس دخترم میشی؟ حاضری مال من بشی؟
سکوت کردی...
این سکوتت.. قلب چان رو به تپش مینداخت..
با استرس منتظر جوابت بود..
_آ.. آره..
بعد از شنیدن حرفت..لبخندی زد و لباتو بوسید..
+عاشقتم ا. ت..
_منم همینطور چانی؛
.
.
.
.
.
.
.
ریدمم.. 🥸🦦
۴۳۵
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.