(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.8
ته*ویو
سفارشات و دادم چقدر کنار ا.ت بودن.
حس خوبیه با اینکه فقط یک روز هم نشده که اومده.
ا.ت*ویو
کارمون تموم شد تو کافه.
رفتیم خونه،دیدم خانوم ارباب خوابه
ساعت8غروب بود.
خانوم ارباب روی مبل خوابش برده بود.
تهیونگ یا ارباب زاده رفت تو اتاقش.
خانوم ارباب بیدارشد.
م ته:چه خبر شد
ا.ت:هیچ خبری نشده
م ت:خدمتکار ها بیاین
خدمتکار ها اومدن گفت
خ:بله خانوم ارباب
م ته:واسم قهوه بیارید روی مبل
خ:چشم خانوم ارباب
من هم کاری نداشتم،رفتم.
مشغول شدم تو تمیز کردن طبقه 1.
یهو یه پیر مرد اومد داخل عمارت پیر مرد هم نه.
47سالش شاید بود.
گفت
پ ته:سلام عزیزم
م ته:سلام عشقم خوبی
پ ته:خوبم چه خبرا
م ته:هیچی،یک خدمتکار جدید داریم فقط همین
با انگشت منو نشون داد
پ ته:باشه خوبه
م ته:اره خدمتکار ها ۲ تا قهوه بیارین تو اتاق من و همسرم.
رفتن تو اتاقشون.
یهو جونگهیون بهم زنگ زد دوست پسرم.
سفارشات و دادم چقدر کنار ا.ت بودن.
حس خوبیه با اینکه فقط یک روز هم نشده که اومده.
ا.ت*ویو
کارمون تموم شد تو کافه.
رفتیم خونه،دیدم خانوم ارباب خوابه
ساعت8غروب بود.
خانوم ارباب روی مبل خوابش برده بود.
تهیونگ یا ارباب زاده رفت تو اتاقش.
خانوم ارباب بیدارشد.
م ته:چه خبر شد
ا.ت:هیچ خبری نشده
م ت:خدمتکار ها بیاین
خدمتکار ها اومدن گفت
خ:بله خانوم ارباب
م ته:واسم قهوه بیارید روی مبل
خ:چشم خانوم ارباب
من هم کاری نداشتم،رفتم.
مشغول شدم تو تمیز کردن طبقه 1.
یهو یه پیر مرد اومد داخل عمارت پیر مرد هم نه.
47سالش شاید بود.
گفت
پ ته:سلام عزیزم
م ته:سلام عشقم خوبی
پ ته:خوبم چه خبرا
م ته:هیچی،یک خدمتکار جدید داریم فقط همین
با انگشت منو نشون داد
پ ته:باشه خوبه
م ته:اره خدمتکار ها ۲ تا قهوه بیارین تو اتاق من و همسرم.
رفتن تو اتاقشون.
یهو جونگهیون بهم زنگ زد دوست پسرم.
۱۲.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.