عاشق گمشده...(𝚙𝚊𝚛𝚝𝟻)
+باشه بشین، آره به خاطر اون سطل آب...
من گوشیم رو بیرون آووردم و باهاش ور رفتم تا زنگ بخوره و معلم بیاد...
+وای حوصلم سر رفته.(میشینه رو صندلی)
_با گوشیت بازی کن.(سرش تو گوشیشه)
+من که گوشی ندارم.
_واقعا(گوشی رو خاموش می کنه)
_خوب مگه....اوه راستی یادم رفته بود..
+اون کسایی که منو فرستادن اینجا گفتن اگه راهنمایی رو تموم کنم با بودجه می خرن برام، ولی من الان راهنمایی رو تموم کردم.
_من یه گوشی خریده بودم الان تو کیفمه، هر ماه می خرم و به یه نفر هدیه میدم، این کارو هر وقت نمره ی خوب میگیرم انجام میدم درس منم که خوبه...
بعد کیفم و باز کردم و یه جعبه ی گوشی آیفون ۱۴ آووردم بیرون، ا/ت رو میشد از چشماش فهمید که چقدر ذوق کرده.
+این مال منه؟
_آره مال خود خودت.
جعبه رو ازم گرفت و گذاشت رو میز، ورقه ی روی جعبه رو کند، اون کاغذ روی جعبه کشید. جعبه رو برداشت، دستش رو گذاشت رو دستش اونقدر ذوق کرده بود نمی دونست چیکار کنه.
+آآآ.
_الان باید از اون ورقه ی گوشی برداری.
+آها باشه باشه.
ورقه ی گوشی رو کند و تو دستش یه نگاه کامل بهش انداخت، رنگ گوشی بنفش بود معلوم بود رنگ مورد علاقشه.
_خوشت اومد؟
+آره خیلی ازت ممنونم یکی از آرزو هامو برآورده کردی.
بغلم کرد، منم متقابل بقلش کردم..
(دو هفته بعد...)
دیگه با ا/ت خیلی صمیمی شده بودم جوری که نمی شد ازش جدا بشم بعد از مدرسه تا غروب مجبورش
می کردم بیاد پیشم بمونه، یه بار هم می خواستم بگم بیاد شب پیشم بخوابه ولی قبول نکرد، ا/ت بهم وابسته شده بود و بدون هم دیگه نمی تونستیم نفس بکشیم.
(غروب ویو)
تو اون ساعت ا/ت بهم زنگ زده بود و گفت جلوی در مدرسه منتظر باشم تا بیاد اونجا گفت یه کار خیلی فوری داره، دیدم داره از اون طرف خیابون میاد سمتم، یکی از دستاش روی یکی از چشماش بود و معلوم بود گریه کرده.
اومد رو به روم وایستاد من بهش سلام کردم ولی اون فقط هق هق کرد.
+هوپی، اومدم برای آخرین خدافظی.
با این حرفش یه جوری شدم منظورش چیه؟؟؟؟
_منظورت چیه؟؟؟!!
+هوپی. من . رو. دارن. می فرستن. به سئول. نمی تونم بو.سان بمونم.
_خوب خوب منم میام باهم هم مدرسه ای می شیم، مشکلی نیست که.(با حالت استراب)
+باید. برم. دوباره. راهنمایی.نمی تونم. دبیرستانی. باشم.
با این حرفش ناراحت تر میشدم، دلم می خواست نعره بزنم پدرم بهم گفته بود بعد از اینکه دبیرستان رو تموم کردم و رفتم دانشگاه اون موقع می تونم برم سئول ولی الان دارم تنها دختری که عاشقشم رو از دست میدم.
+بهم گفتن این گوشی رو بهت برگردونم، نمی زارن که نگهش دارم(گوشی رو با گریه میگیره سمتش)
اومد و محکم بغلم کرد، منم بغلش کردم بهش گفته بودم بابام مافیاس و نمی تونم به خاطر شغل اون تا دانشگاه از بوسان خارج بشم.
_تنهام نزار( با گریه)
+هو.پی.
_تنهام نزارررر( با نعره و گریه)
+(از بغلش اومد بیرون) خدافظ تا اینکه یه روز برسه که هم دیگه رو ببینیم.(گریه)
_خدافظ سانشاین من.(رو لبش یه بوسه گذاشت، همراهش گریه هم می کرد)
+دوست دارم.
بعد بدو بدو رفت جوری که میشد فهمیدم داره از ناراحتی داغون میشه از اونجا میره، صدای گریه هاش خیابون رو برداشته بود، منم نتونستم تحمل کنم و صدام رو بردم هوا...
_برای چی من؟؟؟!!!!!؟؟؟!!!!!
بعد رفتم خونه، خیلی گریه کرده بودم و چشمام باد کرده بودن و صورتم قرمز شده بود، تمام تلاشم رو کردم و رفتم دانشگاه سئول ولی هر چقدر گشتم اثری از ا/ت پیدا نکردم...
(پایان فلش بک)
همه ی اون موقع ها از جلوی چشمم رد شد، ممکنه ا/ت باشه بزار ازش سوال کنم...
#بی_تی_اس
من گوشیم رو بیرون آووردم و باهاش ور رفتم تا زنگ بخوره و معلم بیاد...
+وای حوصلم سر رفته.(میشینه رو صندلی)
_با گوشیت بازی کن.(سرش تو گوشیشه)
+من که گوشی ندارم.
_واقعا(گوشی رو خاموش می کنه)
_خوب مگه....اوه راستی یادم رفته بود..
+اون کسایی که منو فرستادن اینجا گفتن اگه راهنمایی رو تموم کنم با بودجه می خرن برام، ولی من الان راهنمایی رو تموم کردم.
_من یه گوشی خریده بودم الان تو کیفمه، هر ماه می خرم و به یه نفر هدیه میدم، این کارو هر وقت نمره ی خوب میگیرم انجام میدم درس منم که خوبه...
بعد کیفم و باز کردم و یه جعبه ی گوشی آیفون ۱۴ آووردم بیرون، ا/ت رو میشد از چشماش فهمید که چقدر ذوق کرده.
+این مال منه؟
_آره مال خود خودت.
جعبه رو ازم گرفت و گذاشت رو میز، ورقه ی روی جعبه رو کند، اون کاغذ روی جعبه کشید. جعبه رو برداشت، دستش رو گذاشت رو دستش اونقدر ذوق کرده بود نمی دونست چیکار کنه.
+آآآ.
_الان باید از اون ورقه ی گوشی برداری.
+آها باشه باشه.
ورقه ی گوشی رو کند و تو دستش یه نگاه کامل بهش انداخت، رنگ گوشی بنفش بود معلوم بود رنگ مورد علاقشه.
_خوشت اومد؟
+آره خیلی ازت ممنونم یکی از آرزو هامو برآورده کردی.
بغلم کرد، منم متقابل بقلش کردم..
(دو هفته بعد...)
دیگه با ا/ت خیلی صمیمی شده بودم جوری که نمی شد ازش جدا بشم بعد از مدرسه تا غروب مجبورش
می کردم بیاد پیشم بمونه، یه بار هم می خواستم بگم بیاد شب پیشم بخوابه ولی قبول نکرد، ا/ت بهم وابسته شده بود و بدون هم دیگه نمی تونستیم نفس بکشیم.
(غروب ویو)
تو اون ساعت ا/ت بهم زنگ زده بود و گفت جلوی در مدرسه منتظر باشم تا بیاد اونجا گفت یه کار خیلی فوری داره، دیدم داره از اون طرف خیابون میاد سمتم، یکی از دستاش روی یکی از چشماش بود و معلوم بود گریه کرده.
اومد رو به روم وایستاد من بهش سلام کردم ولی اون فقط هق هق کرد.
+هوپی، اومدم برای آخرین خدافظی.
با این حرفش یه جوری شدم منظورش چیه؟؟؟؟
_منظورت چیه؟؟؟!!
+هوپی. من . رو. دارن. می فرستن. به سئول. نمی تونم بو.سان بمونم.
_خوب خوب منم میام باهم هم مدرسه ای می شیم، مشکلی نیست که.(با حالت استراب)
+باید. برم. دوباره. راهنمایی.نمی تونم. دبیرستانی. باشم.
با این حرفش ناراحت تر میشدم، دلم می خواست نعره بزنم پدرم بهم گفته بود بعد از اینکه دبیرستان رو تموم کردم و رفتم دانشگاه اون موقع می تونم برم سئول ولی الان دارم تنها دختری که عاشقشم رو از دست میدم.
+بهم گفتن این گوشی رو بهت برگردونم، نمی زارن که نگهش دارم(گوشی رو با گریه میگیره سمتش)
اومد و محکم بغلم کرد، منم بغلش کردم بهش گفته بودم بابام مافیاس و نمی تونم به خاطر شغل اون تا دانشگاه از بوسان خارج بشم.
_تنهام نزار( با گریه)
+هو.پی.
_تنهام نزارررر( با نعره و گریه)
+(از بغلش اومد بیرون) خدافظ تا اینکه یه روز برسه که هم دیگه رو ببینیم.(گریه)
_خدافظ سانشاین من.(رو لبش یه بوسه گذاشت، همراهش گریه هم می کرد)
+دوست دارم.
بعد بدو بدو رفت جوری که میشد فهمیدم داره از ناراحتی داغون میشه از اونجا میره، صدای گریه هاش خیابون رو برداشته بود، منم نتونستم تحمل کنم و صدام رو بردم هوا...
_برای چی من؟؟؟!!!!!؟؟؟!!!!!
بعد رفتم خونه، خیلی گریه کرده بودم و چشمام باد کرده بودن و صورتم قرمز شده بود، تمام تلاشم رو کردم و رفتم دانشگاه سئول ولی هر چقدر گشتم اثری از ا/ت پیدا نکردم...
(پایان فلش بک)
همه ی اون موقع ها از جلوی چشمم رد شد، ممکنه ا/ت باشه بزار ازش سوال کنم...
#بی_تی_اس
۷.۵k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.