فیک جونگکوک: اتاق۳۱۱
فیکجونگکوک: اتاق۳۱۱
part⁴⁹
ترسیده بودیم که یهو جلوی پام رو ندیدم و افتادم رو زمین
بخاطر اینکه هرسهتامون دست همو گرفته بودیم با افتادن من اونا هم افتادن رو زمین
افتادم رو زمین و جیغ بلندی زدم
با صورت افتادم رو زمین ولی چیزی نشد چندتا خراش روی صورتم بهوجود آمد
ولی جیغم بخاطر این نبود
روی زمین پُر سنگ و چوب ها نُک تیز بود و سنگها و چوبها بدنم رو حسابی زخم کردن
ولی از اون بدتر یه چوب رفته بود توی پام
جیغم بخاطر این بود
چوبه زیادی سرش تیز بود رفته بود توی پام
یوری و مینسو هم زخمی شده بودن ولی وضعیت من بدتر بود
داشتم از چوبی که رفته بود توی پام گریه میکردم و میخواستم درش بیارم که یوری داد زد
یوری: چهمین(داد) پشت سرت(داد)
به پشت سرمنگاه کردم که دیدم اون موجوده عجیب داره بهم نزدیک میشه
کل بدنش پُر زخم بود
دُر دهنش خونی بود و داشت خونها از دهنش به بیرون میریخت
جیغ بلندی زدم که دستم توست کسی کشیده شد
مینسو بود
با اون پام به سختی میدویدم ولی اصل مطلب زنده موندنمون بود
مینسو دستم رو گرفته و یوری هم همینطور و توی دویدن بهم کمک میکردن
بخاطر اینکه دستم رو گرفته دویدن یکمی برام راحت بود
ولی چوب بدجوری رفته بود توی رُن پام
موجوده بهمون خیلی نزدیک بود که یوری افتاد روی زمین
فکر کردم پاش گیر کرده افتاده روی زمین
ولی در اشتباه بودم
اون موجوده یور یوری رو گرفته بود و داشت با خودش میکشید
یوری رو داشت روی زمین میکشید که مینسو دستم رو ول کرد
و یه چوب برداشت و زد به موجوده
یکمی تکون خود ولی بدتر شد
یهو یادم به تفنگه افتاد
اون موقعه که مینسو افتاد روی زمین تفنگ از دستش افتاد
دقیق نگاه کردم که تف رو دیدم
لنگلنگ طرف تفنگ رفتم و برش داشتم
به طرف موجود گرفتم و شلیک کردم
به شلیکم چشمام رو بستم
و وقتی که باز کردم
دیدم موجوده روی زمین افتاد
یوری و مینسو با ترس به موجوده نگاه میکردن
خوشحال شدم که بهش شلیک کردم
فکر کردم مُرده ولی تکون خورد
ترسیدم و لنگلنگ رفتم طرف یوری و مینسو و باهم شروع کردیم به دویدن
پام هر لحظه داشت بدتر میشد و بیشتر از قبل درد میکرد
سعی کردم حواسم بهش نباشه تا دردش کمتر شه ولی تاثیری نداشت
چوب بدجوری رفته بود توی پام
به پشت سرم نگاه کردم که دیدم اون موجوده روی دوتا پاش وایساده و داره به ما نگاه میکنه دستش رو گذاشته بود روی جایی که شلیک کردم
به کتفش شلیک کردم که یهو برامون دست تکون داد
تعجب کرده بود
آخه چرا؟
یهو یه سنگ بزرگ از روی زمین برداشت و پرت کرد طرفمون
و افتاد جلومون
منو یوری جیغ بلندی زدیم که صدا خنده بلند اون موجوده بلند شد
بلند بلند میخندید
همونطوری که دوتا پاش بود داشت راه میآمد طرفمون
شروع کردیم به دویدن...
part⁴⁹
ترسیده بودیم که یهو جلوی پام رو ندیدم و افتادم رو زمین
بخاطر اینکه هرسهتامون دست همو گرفته بودیم با افتادن من اونا هم افتادن رو زمین
افتادم رو زمین و جیغ بلندی زدم
با صورت افتادم رو زمین ولی چیزی نشد چندتا خراش روی صورتم بهوجود آمد
ولی جیغم بخاطر این نبود
روی زمین پُر سنگ و چوب ها نُک تیز بود و سنگها و چوبها بدنم رو حسابی زخم کردن
ولی از اون بدتر یه چوب رفته بود توی پام
جیغم بخاطر این بود
چوبه زیادی سرش تیز بود رفته بود توی پام
یوری و مینسو هم زخمی شده بودن ولی وضعیت من بدتر بود
داشتم از چوبی که رفته بود توی پام گریه میکردم و میخواستم درش بیارم که یوری داد زد
یوری: چهمین(داد) پشت سرت(داد)
به پشت سرمنگاه کردم که دیدم اون موجوده عجیب داره بهم نزدیک میشه
کل بدنش پُر زخم بود
دُر دهنش خونی بود و داشت خونها از دهنش به بیرون میریخت
جیغ بلندی زدم که دستم توست کسی کشیده شد
مینسو بود
با اون پام به سختی میدویدم ولی اصل مطلب زنده موندنمون بود
مینسو دستم رو گرفته و یوری هم همینطور و توی دویدن بهم کمک میکردن
بخاطر اینکه دستم رو گرفته دویدن یکمی برام راحت بود
ولی چوب بدجوری رفته بود توی رُن پام
موجوده بهمون خیلی نزدیک بود که یوری افتاد روی زمین
فکر کردم پاش گیر کرده افتاده روی زمین
ولی در اشتباه بودم
اون موجوده یور یوری رو گرفته بود و داشت با خودش میکشید
یوری رو داشت روی زمین میکشید که مینسو دستم رو ول کرد
و یه چوب برداشت و زد به موجوده
یکمی تکون خود ولی بدتر شد
یهو یادم به تفنگه افتاد
اون موقعه که مینسو افتاد روی زمین تفنگ از دستش افتاد
دقیق نگاه کردم که تف رو دیدم
لنگلنگ طرف تفنگ رفتم و برش داشتم
به طرف موجود گرفتم و شلیک کردم
به شلیکم چشمام رو بستم
و وقتی که باز کردم
دیدم موجوده روی زمین افتاد
یوری و مینسو با ترس به موجوده نگاه میکردن
خوشحال شدم که بهش شلیک کردم
فکر کردم مُرده ولی تکون خورد
ترسیدم و لنگلنگ رفتم طرف یوری و مینسو و باهم شروع کردیم به دویدن
پام هر لحظه داشت بدتر میشد و بیشتر از قبل درد میکرد
سعی کردم حواسم بهش نباشه تا دردش کمتر شه ولی تاثیری نداشت
چوب بدجوری رفته بود توی پام
به پشت سرم نگاه کردم که دیدم اون موجوده روی دوتا پاش وایساده و داره به ما نگاه میکنه دستش رو گذاشته بود روی جایی که شلیک کردم
به کتفش شلیک کردم که یهو برامون دست تکون داد
تعجب کرده بود
آخه چرا؟
یهو یه سنگ بزرگ از روی زمین برداشت و پرت کرد طرفمون
و افتاد جلومون
منو یوری جیغ بلندی زدیم که صدا خنده بلند اون موجوده بلند شد
بلند بلند میخندید
همونطوری که دوتا پاش بود داشت راه میآمد طرفمون
شروع کردیم به دویدن...
۷.۹k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.