عشق اجباری p6
(فردا)
...جونگ کوک...
فردا که از خواب بلند شده بودم ساعت ۷ صبح بود از رو تخت بلند شدم یه نگاهی به ا/ت انداختم دیدم کاملا ل*خت بود...اصلا یادم نبود دیشب چه اتفاقی افتاده بود مهم نیست...رفتم دستشویی و کارامو انجام دادم بعدش صبحانه خوردم لباسام رو پوشیدم و رفتم سرکار
...ا/ت...
صبح که از خواب بلند شده بودم ساعت ۱۱ بود رو تخت تنهایی خوابیده بودم پس جونگ کوک کجاست؟تازه هیچی هم تنم نیست...رفتم لباسام رو پوشیدم و تو دستشویی کارامو کردمو اومدم اشپزخونه دیدم یه پیرزن تو اشپزخونه بود
ا/ت:شما اینجا چیکار میکنین؟
پیرزن:اوه شما باید خانم ا/ت باشید من خدمتکارتون هستم اقای جئون من رو استخدام کردن
...ا/ت...
چی جونگ کوک اینو استخدام کرد؟
ا/ت:که اینطور
پیرزن:لطفا منو اجوما صدا کنین
ا/ت:باشه
اجوما:لطفا بشینید تا صبحانه رو بیارم
ا/ت:باشه (ا/ت میشینه) شما میدونین جونگ کوک کجاست؟
اجوما:ایشون سرکار هستند
ا/ت:کی برمیگرده؟
اجوما:اقای جئون ساعت ۷ صبح میرن و ۹ شب برمیگردن
ا/ت:باشه
...ا/ت...
پشمام ساعت ۷ صبح میره و ۹ شب برمیگرده؟
(اجوما صبحانه رو میاره)
اجوما:اینم از صبحانه من میرم به بقیه کارام برسم
ا/ت:باشه
(ا/ت صبحانه اش رو میخوره و به طرف اتاقش میره)
...ا/ت...
حالا من چیکار کنم حوصلم سر میره تو این خونه (جیمین زنگ میزنه و ا/ت تلفن رو جواب میده)
ا/ت:جیمین سلام
جیمین:سلام چه خبر جونگ کوک که اذیتت نکرد؟
ا/ت:نه
جیمین:خوبه اخه رفتارای جونگ کوک عجیب بود فکر میکردم اذیتت میکنه
ا/ت:هوف...حوصلم سر رفته
جیمین:جونگ کوک سرکاره منم باهاشم
ا/ت:توهم ۷ صبح بلند میشی؟
جیمین:اره
ا/ت:و ۹ شب برمیگردی؟
جیمین:نخیر مگه دیوونم مگه خودت نمیدونی ساعت ۱۲ برمیگردم
ا/ت:پس چرا جونگ کوک ساعت ۹ برمیگرده
جیمین:اخه اون خیلی کارش مهمه استراحت براش معنا نداره
ا/ت:حالا تنهایی چیکار کنم حوصلم سر میره
جیمین:خب برو بیرون یکم بگرد
ا/ت:باشه...اصلا یه فکری دارم میرم با هانا میرم بیرون و تا ساعت ۹ برنمیگردم اینجوری حوصلم سر نمیره
جیمین:باشه من دیگه باید برم خدافظ
ا/ت:خدافظ
(قطع میکنه و به هانا زنگ میزنه)
ادمین:بچه ها هانا دوست صمیمی ا/ته که چند ساله باهم دوستن
هانا:ا/ت چه خبر
ا/ت:خوبم
هانا:ازدواج کردی عروس خانم
ا/ت:هه هه بامزه
هانا:باشه شوخی کردم چیکار داشتی؟
ا/ت:همین الان اماده شو بریم بیرون
هانا:باشهههه کجا بریم؟
ا/ت:خودم میام دنبالت تو فقط اماده شو
هانا:باشه
(ا/ت قطع میکنه اماده میشه و میره دنبال هانا و باهم بیرون...ساعت ۹)
...جونگ کوک...
خسته از سرکار برگشته بودم دیدم ا/ت نیستش
جونگ کوک:اجوما ا/ت کجاست؟
اجوما:خانم ا/ت بیرون هستن
جونگ کوک:از کی رفت؟
اجوما:ساعت ۱ رفتن
جونگ کوک:تا الان نیومده؟
اجوما:نه
#فیک
...جونگ کوک...
فردا که از خواب بلند شده بودم ساعت ۷ صبح بود از رو تخت بلند شدم یه نگاهی به ا/ت انداختم دیدم کاملا ل*خت بود...اصلا یادم نبود دیشب چه اتفاقی افتاده بود مهم نیست...رفتم دستشویی و کارامو انجام دادم بعدش صبحانه خوردم لباسام رو پوشیدم و رفتم سرکار
...ا/ت...
صبح که از خواب بلند شده بودم ساعت ۱۱ بود رو تخت تنهایی خوابیده بودم پس جونگ کوک کجاست؟تازه هیچی هم تنم نیست...رفتم لباسام رو پوشیدم و تو دستشویی کارامو کردمو اومدم اشپزخونه دیدم یه پیرزن تو اشپزخونه بود
ا/ت:شما اینجا چیکار میکنین؟
پیرزن:اوه شما باید خانم ا/ت باشید من خدمتکارتون هستم اقای جئون من رو استخدام کردن
...ا/ت...
چی جونگ کوک اینو استخدام کرد؟
ا/ت:که اینطور
پیرزن:لطفا منو اجوما صدا کنین
ا/ت:باشه
اجوما:لطفا بشینید تا صبحانه رو بیارم
ا/ت:باشه (ا/ت میشینه) شما میدونین جونگ کوک کجاست؟
اجوما:ایشون سرکار هستند
ا/ت:کی برمیگرده؟
اجوما:اقای جئون ساعت ۷ صبح میرن و ۹ شب برمیگردن
ا/ت:باشه
...ا/ت...
پشمام ساعت ۷ صبح میره و ۹ شب برمیگرده؟
(اجوما صبحانه رو میاره)
اجوما:اینم از صبحانه من میرم به بقیه کارام برسم
ا/ت:باشه
(ا/ت صبحانه اش رو میخوره و به طرف اتاقش میره)
...ا/ت...
حالا من چیکار کنم حوصلم سر میره تو این خونه (جیمین زنگ میزنه و ا/ت تلفن رو جواب میده)
ا/ت:جیمین سلام
جیمین:سلام چه خبر جونگ کوک که اذیتت نکرد؟
ا/ت:نه
جیمین:خوبه اخه رفتارای جونگ کوک عجیب بود فکر میکردم اذیتت میکنه
ا/ت:هوف...حوصلم سر رفته
جیمین:جونگ کوک سرکاره منم باهاشم
ا/ت:توهم ۷ صبح بلند میشی؟
جیمین:اره
ا/ت:و ۹ شب برمیگردی؟
جیمین:نخیر مگه دیوونم مگه خودت نمیدونی ساعت ۱۲ برمیگردم
ا/ت:پس چرا جونگ کوک ساعت ۹ برمیگرده
جیمین:اخه اون خیلی کارش مهمه استراحت براش معنا نداره
ا/ت:حالا تنهایی چیکار کنم حوصلم سر میره
جیمین:خب برو بیرون یکم بگرد
ا/ت:باشه...اصلا یه فکری دارم میرم با هانا میرم بیرون و تا ساعت ۹ برنمیگردم اینجوری حوصلم سر نمیره
جیمین:باشه من دیگه باید برم خدافظ
ا/ت:خدافظ
(قطع میکنه و به هانا زنگ میزنه)
ادمین:بچه ها هانا دوست صمیمی ا/ته که چند ساله باهم دوستن
هانا:ا/ت چه خبر
ا/ت:خوبم
هانا:ازدواج کردی عروس خانم
ا/ت:هه هه بامزه
هانا:باشه شوخی کردم چیکار داشتی؟
ا/ت:همین الان اماده شو بریم بیرون
هانا:باشهههه کجا بریم؟
ا/ت:خودم میام دنبالت تو فقط اماده شو
هانا:باشه
(ا/ت قطع میکنه اماده میشه و میره دنبال هانا و باهم بیرون...ساعت ۹)
...جونگ کوک...
خسته از سرکار برگشته بودم دیدم ا/ت نیستش
جونگ کوک:اجوما ا/ت کجاست؟
اجوما:خانم ا/ت بیرون هستن
جونگ کوک:از کی رفت؟
اجوما:ساعت ۱ رفتن
جونگ کوک:تا الان نیومده؟
اجوما:نه
#فیک
۲۳۲
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.