فراموشی"
part ²⁴
خاستم حرفی بزنم که گفت:
دروغ بگی خودت میدونی چه اتفاقی میوفته ن؟!
و دوباره منتظر بهم خیره شد.
نگاهمو ازش گرفتمو به دیوارا ویا به هرچیزی که میتونستم جز اون نکاه میکردم.
با دستام بازی میکردم و شاید حرفی برای گفتن نداشتم.
از جام بلند شدمو خاستم برم که دستمو گرفتو دوباره روی تخت نشوند.
جیمین:منتظرم!
این دفعه طرز نگاهش فرق داشت.
نگاهش سرد شده بود.
و انگار واقعا دیگه کارم ساخته بود.
میخاستم خیلی زیرزیرکی از دستش در برم.
پس آروم از جام بلندشدمو اولین قدم گذاشتم که ایندفعه با دادش قدم بعدی در کار نبود.
ترسیده بهش نگاه کردم که.....
ادامه دارد......
خاستم حرفی بزنم که گفت:
دروغ بگی خودت میدونی چه اتفاقی میوفته ن؟!
و دوباره منتظر بهم خیره شد.
نگاهمو ازش گرفتمو به دیوارا ویا به هرچیزی که میتونستم جز اون نکاه میکردم.
با دستام بازی میکردم و شاید حرفی برای گفتن نداشتم.
از جام بلند شدمو خاستم برم که دستمو گرفتو دوباره روی تخت نشوند.
جیمین:منتظرم!
این دفعه طرز نگاهش فرق داشت.
نگاهش سرد شده بود.
و انگار واقعا دیگه کارم ساخته بود.
میخاستم خیلی زیرزیرکی از دستش در برم.
پس آروم از جام بلندشدمو اولین قدم گذاشتم که ایندفعه با دادش قدم بعدی در کار نبود.
ترسیده بهش نگاه کردم که.....
ادامه دارد......
۳۶.۰k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.