پدر خوانده پارت ۱۹
ویو کوک:متوجه یه چیزی شدم حس میکنم زیر سو*تینش هم هست چون خراشا ادامه داره
ات:هوم
کوک:احیانا...به جز اینا بازم هس؟
ات:چی؟
کوک:منظورم اینه که....زیر...اونم هست؟
ات:ع...ا ن..نه نیست
کوک:داری دروغ میگی؟
ات:ن...نه
کوک:ات من پدرتم میتونم بفهمم داری دروغ میگی درش بیار نگران نباش
ات:ب...باشه
_آروم دگمه های پشتش رو باز کردم که پتو رو جلوی بدنش گرفت(اها اینم بگم ات پشت به کوک نشسته) و دکمه آخری رو باز کردم حدسم درست بود دختره ی عوضی به هیچ جای بدنش رحم نکرده تمام بدنشو پاساژ دادم و عمودی گذاشتمش توی بغلم
ات:بزار بپوشم دیگه
کوک:نچ نچ کرم باید خوب جذب بدنت بشه
ات:بابا یه سوال بپرسم؟
کوک:جونم
ات:چرا من مامان ندارم؟
کوک:خب ببین....مامانت تصادف کرد و توی تصادف از دستش دادم...حالا چیشده اینو میپرسی؟
ات:آخه از وقتی یادم میاد چهره مامانمو ندیدم
_یکمبعد دیدم ات خوابش برده چهره فرشته مانندش توی خواب لب های خوش حالت و قرمز رنگ موهای بلندو لخت همش داره دیوونم میکنه کاشکی میتونستم بگم که خیلی ساله عاشقتم و حاضرم برات جون بدم لبامو نزدیک لباش بردم و به مک زدن مشغول شدم کاشکی تو هم دوستم داشتی و همراهیم میکردی که دیگه توی حسرت نمی موندم خیلی خوابم میومد برای همین همونجوری ات و بغل کردم و خوابیدم
+با صدای زنگ گوشی بابا بیدار شدم خواستم بلندشم که یادم افتاد لباس تنم نیست خاک تو سرتتتت این چه کاری بود کردی دختر مگه کسی جلوی باباش هم لخت میخوابه حالا چجوری لباسمو بپوشم پوف یکم تکونش دادم که دستشو زیر پتو کرد و گذاشت روی سینم
ات:جیییییییغ
کوک:چیشده؟کی مرده؟کی زندس ات چیزیت شده؟
ات:بابا چرا توی اتاق خودت نخوابیدی؟
کوک:پوووف بچه ترسوندیم سر این جیغ میکشی خسته بودم خوابم برد
ات:اها
× یک هفته بعد
(گایز چون میخوام زود برسه به اصل قضیه مجبورم یکم پرش زمانی ها رو زیاد کنم)
_یک هفته میگذره بدن ات تقریبا خوب شده و اوایل نمیذاشتم بره مدرسه و خیلی ناراحت بود تصمیم گرفتم بزارم بره ات مدرسه بود منم رفتم شرکت کارم که تموم شد رفتم خونه دیدم غذا روی میز امادس
کوک: ات من اومدم کجایی؟
ات:اومدم بابایی سلام خوش اومدی
ات:هوم
کوک:احیانا...به جز اینا بازم هس؟
ات:چی؟
کوک:منظورم اینه که....زیر...اونم هست؟
ات:ع...ا ن..نه نیست
کوک:داری دروغ میگی؟
ات:ن...نه
کوک:ات من پدرتم میتونم بفهمم داری دروغ میگی درش بیار نگران نباش
ات:ب...باشه
_آروم دگمه های پشتش رو باز کردم که پتو رو جلوی بدنش گرفت(اها اینم بگم ات پشت به کوک نشسته) و دکمه آخری رو باز کردم حدسم درست بود دختره ی عوضی به هیچ جای بدنش رحم نکرده تمام بدنشو پاساژ دادم و عمودی گذاشتمش توی بغلم
ات:بزار بپوشم دیگه
کوک:نچ نچ کرم باید خوب جذب بدنت بشه
ات:بابا یه سوال بپرسم؟
کوک:جونم
ات:چرا من مامان ندارم؟
کوک:خب ببین....مامانت تصادف کرد و توی تصادف از دستش دادم...حالا چیشده اینو میپرسی؟
ات:آخه از وقتی یادم میاد چهره مامانمو ندیدم
_یکمبعد دیدم ات خوابش برده چهره فرشته مانندش توی خواب لب های خوش حالت و قرمز رنگ موهای بلندو لخت همش داره دیوونم میکنه کاشکی میتونستم بگم که خیلی ساله عاشقتم و حاضرم برات جون بدم لبامو نزدیک لباش بردم و به مک زدن مشغول شدم کاشکی تو هم دوستم داشتی و همراهیم میکردی که دیگه توی حسرت نمی موندم خیلی خوابم میومد برای همین همونجوری ات و بغل کردم و خوابیدم
+با صدای زنگ گوشی بابا بیدار شدم خواستم بلندشم که یادم افتاد لباس تنم نیست خاک تو سرتتتت این چه کاری بود کردی دختر مگه کسی جلوی باباش هم لخت میخوابه حالا چجوری لباسمو بپوشم پوف یکم تکونش دادم که دستشو زیر پتو کرد و گذاشت روی سینم
ات:جیییییییغ
کوک:چیشده؟کی مرده؟کی زندس ات چیزیت شده؟
ات:بابا چرا توی اتاق خودت نخوابیدی؟
کوک:پوووف بچه ترسوندیم سر این جیغ میکشی خسته بودم خوابم برد
ات:اها
× یک هفته بعد
(گایز چون میخوام زود برسه به اصل قضیه مجبورم یکم پرش زمانی ها رو زیاد کنم)
_یک هفته میگذره بدن ات تقریبا خوب شده و اوایل نمیذاشتم بره مدرسه و خیلی ناراحت بود تصمیم گرفتم بزارم بره ات مدرسه بود منم رفتم شرکت کارم که تموم شد رفتم خونه دیدم غذا روی میز امادس
کوک: ات من اومدم کجایی؟
ات:اومدم بابایی سلام خوش اومدی
۴۲.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.