شمعیم و دلی مشعله افروز و دگر هیچ
شمعیم و دلی مشعله افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریه ی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بُِوَد معنی دیدار که دادند
در پرده یکی وعده ی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی با خبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی که بهین پیشه ودانش
گهواره تراشند و کفن دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که این جاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
روح پدرم شاد که می گفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دل افروز و دگر هیچ
ملک الشعرای بهار
شب تا به سحر گریه ی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بُِوَد معنی دیدار که دادند
در پرده یکی وعده ی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی با خبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی که بهین پیشه ودانش
گهواره تراشند و کفن دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که این جاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
روح پدرم شاد که می گفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دل افروز و دگر هیچ
ملک الشعرای بهار
۲.۱k
۱۳ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.