فیک قاتل من
پارت 69
#قاتل_من
ا/ت با نگاهی دردناک به تهیونگ خیره شد و با ضرب شدید لب زد و گفت ولی من فک کردم فراموشم کردی و برات مهم نیست چه اتفاقی سرم میاد ولی من _"خیلی ترسیدم تهیونگ خیلی"
تهیونگ آروم اشکای دخترک را پاک کرد و اونو رو بروی خودش نشوند و جلوش زانو زد دستی به موهاش زد و گفت قسم میخورم دیگ تنهات نزارم... "تموم شد" دیگه حق نداری گریه کنی دیگ قرار نیست بترسی دیگ کسی حق نداره اذیتت کننه به اندازه کافی درنبودت غذاب کشیدم دیگ کافیه....
ا/ت که از حرفای تهیونگ متعجب شده بود و فقط آروم گریه میکرد تهیونگ فاصله ای ک بینشون بود و پر کرد و دست ا/ت رو گرفت اونو روی قفسه سینش روی قلبش گذاشت و باحالت مظلومی گفت ا/ت میشنوی؟!
بدن ا/ت که از حرکت ناگهانی تهیونگ به لرزه افتاده بود و گریه هاش تبدیل به شوک شده بود باصدای ضعف و شکسته گفت آره میشنوم!!
تهیونگ لبخندی زد و گفت این قلب فقط باوجود تو و برای تو میثپه.....
_اینقدری دوستت دارم ک حاضرم فقط تورو تو دنیام داشته باشم!
_انقدری دوستت دارم ک فقط تو باشی بازم دنیام رنگارنگه!
_اینقدری دوستت دارم ک سالیان سال کنارم باشی من نیاز ب خواب ندارم!
_اینقدری دوستت دارم ک اگ هر روز ببینمت بازم دلتنگت میشم!
_اینقدری میخامت ک میخام ب همه بفهمونم حق ندارن نزدیکت بشن!
_تو اونی ک هر روز داری منو بیشتر عاشق خودت میکنی!
_تا وقتی کنارمی کسی حق نداره حتی نگات کنه!
_اینقدری دوستت دارم ک حاضرم بخاطرت بمیر..!
تهیونگ قبلا اینکه بتونه کلمه آخرشو کامل کنه و ا/ت از ترس اینکه تهیونگ بخواد جملشو کامل کنه با قرار گرفتن لباهای ا/ت روی لبهای تهیونگ کلمه آخر تهیونگ توی دهن ا/ت خفه شود....و بعد چند ثانیه ا/ت نگاهی به تهیونگ میکنه و میگه لطفا اینو حرفو تکرار نکن قرار نیست اتفاقی برامون بیافته قرار نیست از هم جدا بشیم....
من بدون تو دووم نمیارم اصلا دنیامو بدون تو نمیخوام....
+مصتر کیم؟!
_جانم ؟
منم عاشقتم لطفا هیچوقت تنهام نزار هیچوقت!!
من به بودنت کنارم نیاز دارم....قول بده ک هیچوقت تنهام نزاری....
تهیونگ در حالی که دستشو توی کتش فرو کرده بود نزدیک ترمیشه و گردنبندی ک ا/ت گم کرده بود توی گردنش میندازه و درحالی ک گرمای نفساش به گردن و صورت ا/ت برخورد میکرد گفت قول میدم ک هیچوقت تنهات نزارم امید زندگیم....
ا/ت دستی به گردنبند میزنه و از شدت خوشحالی شروع به بالا پایین پریدن میکنه و میگه چطور تونستی پیداش کنی خیلی از گم شدن ناراحت شده بودم اصلا نمیدونستم چطور باید بهت میگفتم....از واکنشت بعد از اینکه بفهمی گمش کردم میترسیدم....
تهیونگ لیسی به لباش زد و گفت از اینکه گردنبند گم کردی و قوانین و شکستی قراره تنبیه بشی فک نکن قراره سرسری بگذرم ازش...اما در مورد اینکه چطور گردنبند و پیدا کردم باید بگم آیا هنوز به قدرت جناب کیم ایمان نیاوردی؟!
ا/ت مظلومانه به تهیونگ نگاه کردو گفت ببخشید تکرار نمیشه و باحالت کیوتی لب زد....
بله بله درسته ایمان اوردم....
تهیونگ از کیوت شدن ا/ت فقط بهش خیره شده بود و ازته دل بهش میخندید!!
ا/ت : یااااا... به چی میخندی....چیزی تو صورتمه؟ لباسام کثیفه؟! چشام پف کرده؟
تهیونگ جلوش خم شد و دماغشو کشید که باعث شد ا/ت جیغ بزنه
_جیغ نزن دختر الان میفهمن اینجایم نمیخوای بلند شی جاخوش کردی هااا؟
ا/ت : تقصیر خودت بود وای آره ببخشید الان بلند میشم....
تهیونگ دستشو سمت ا/ت دراز کرد و گفت پاشو ببینم...
ا/ت تاخواست بلندشه تعادلشو از دست داد و با ضرب شدید تو بغل تهیونگ افتاد زخم پاش اینقد شدید شده بود که حتی نمیتونست روی پاهاش وایسه....
#قاتل_من
ا/ت با نگاهی دردناک به تهیونگ خیره شد و با ضرب شدید لب زد و گفت ولی من فک کردم فراموشم کردی و برات مهم نیست چه اتفاقی سرم میاد ولی من _"خیلی ترسیدم تهیونگ خیلی"
تهیونگ آروم اشکای دخترک را پاک کرد و اونو رو بروی خودش نشوند و جلوش زانو زد دستی به موهاش زد و گفت قسم میخورم دیگ تنهات نزارم... "تموم شد" دیگه حق نداری گریه کنی دیگ قرار نیست بترسی دیگ کسی حق نداره اذیتت کننه به اندازه کافی درنبودت غذاب کشیدم دیگ کافیه....
ا/ت که از حرفای تهیونگ متعجب شده بود و فقط آروم گریه میکرد تهیونگ فاصله ای ک بینشون بود و پر کرد و دست ا/ت رو گرفت اونو روی قفسه سینش روی قلبش گذاشت و باحالت مظلومی گفت ا/ت میشنوی؟!
بدن ا/ت که از حرکت ناگهانی تهیونگ به لرزه افتاده بود و گریه هاش تبدیل به شوک شده بود باصدای ضعف و شکسته گفت آره میشنوم!!
تهیونگ لبخندی زد و گفت این قلب فقط باوجود تو و برای تو میثپه.....
_اینقدری دوستت دارم ک حاضرم فقط تورو تو دنیام داشته باشم!
_انقدری دوستت دارم ک فقط تو باشی بازم دنیام رنگارنگه!
_اینقدری دوستت دارم ک سالیان سال کنارم باشی من نیاز ب خواب ندارم!
_اینقدری دوستت دارم ک اگ هر روز ببینمت بازم دلتنگت میشم!
_اینقدری میخامت ک میخام ب همه بفهمونم حق ندارن نزدیکت بشن!
_تو اونی ک هر روز داری منو بیشتر عاشق خودت میکنی!
_تا وقتی کنارمی کسی حق نداره حتی نگات کنه!
_اینقدری دوستت دارم ک حاضرم بخاطرت بمیر..!
تهیونگ قبلا اینکه بتونه کلمه آخرشو کامل کنه و ا/ت از ترس اینکه تهیونگ بخواد جملشو کامل کنه با قرار گرفتن لباهای ا/ت روی لبهای تهیونگ کلمه آخر تهیونگ توی دهن ا/ت خفه شود....و بعد چند ثانیه ا/ت نگاهی به تهیونگ میکنه و میگه لطفا اینو حرفو تکرار نکن قرار نیست اتفاقی برامون بیافته قرار نیست از هم جدا بشیم....
من بدون تو دووم نمیارم اصلا دنیامو بدون تو نمیخوام....
+مصتر کیم؟!
_جانم ؟
منم عاشقتم لطفا هیچوقت تنهام نزار هیچوقت!!
من به بودنت کنارم نیاز دارم....قول بده ک هیچوقت تنهام نزاری....
تهیونگ در حالی که دستشو توی کتش فرو کرده بود نزدیک ترمیشه و گردنبندی ک ا/ت گم کرده بود توی گردنش میندازه و درحالی ک گرمای نفساش به گردن و صورت ا/ت برخورد میکرد گفت قول میدم ک هیچوقت تنهات نزارم امید زندگیم....
ا/ت دستی به گردنبند میزنه و از شدت خوشحالی شروع به بالا پایین پریدن میکنه و میگه چطور تونستی پیداش کنی خیلی از گم شدن ناراحت شده بودم اصلا نمیدونستم چطور باید بهت میگفتم....از واکنشت بعد از اینکه بفهمی گمش کردم میترسیدم....
تهیونگ لیسی به لباش زد و گفت از اینکه گردنبند گم کردی و قوانین و شکستی قراره تنبیه بشی فک نکن قراره سرسری بگذرم ازش...اما در مورد اینکه چطور گردنبند و پیدا کردم باید بگم آیا هنوز به قدرت جناب کیم ایمان نیاوردی؟!
ا/ت مظلومانه به تهیونگ نگاه کردو گفت ببخشید تکرار نمیشه و باحالت کیوتی لب زد....
بله بله درسته ایمان اوردم....
تهیونگ از کیوت شدن ا/ت فقط بهش خیره شده بود و ازته دل بهش میخندید!!
ا/ت : یااااا... به چی میخندی....چیزی تو صورتمه؟ لباسام کثیفه؟! چشام پف کرده؟
تهیونگ جلوش خم شد و دماغشو کشید که باعث شد ا/ت جیغ بزنه
_جیغ نزن دختر الان میفهمن اینجایم نمیخوای بلند شی جاخوش کردی هااا؟
ا/ت : تقصیر خودت بود وای آره ببخشید الان بلند میشم....
تهیونگ دستشو سمت ا/ت دراز کرد و گفت پاشو ببینم...
ا/ت تاخواست بلندشه تعادلشو از دست داد و با ضرب شدید تو بغل تهیونگ افتاد زخم پاش اینقد شدید شده بود که حتی نمیتونست روی پاهاش وایسه....
۱۵.۹k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.