عشق ویرانگر
پارت۲۴
که کوک صداش در اومد
°مگه من رانندتونم؟
_برو کوککک
°عجباااا
بعد کل غرغر کوک راه افتادیم تو راه کوک یه اهنگ ملایم گذاشت و باهاش میخوند لعنتی هم صداش خوبه هم جذابه تهیونگ خیلی جدی کنارم نشسته بود بدون هیچ عکسالعملی فقط به بیرون نگاه میکرد بعد چند مین صدای کوک اومد
°خانوم ارباب و ارباب رسیدیم بفرمایین بیرون
از اسم خانوم ارباب خوشم نیومد ولی از لحنش خندم گرفت پیاده شدیم جلو یه رستوران پیاده شدیم رستوران خوشگل و شیکی بود رفتیم تو و یه میز انتخاب کردیم و نشستیم که منو اوردن که کوک گفت
°امروز چون مهمون منین من انتخاب میکنم
باشه
کوک اروم به گارسون گفت و گارسون رفت له دور اطراف نگاه میکردم که گارسون غذا رو اورد با دیدن غذا چشمام برقی زد خیلی وقت بود نخورده بودم گالبیجیم خیلی خوب بود کوک که ذوق کردن منو دید زد زیر خنده
°دیدین گفتم خوشتون میاد
اوهوم ممنون
کوک خواهش میکنمی گفت و سربع شروع کردم به خوردن با ذوق وشوق میخوردم نمیدونم قیافم چحوری شده بود که تهیونک با تعجب داشت بهم نگاه میکرد و کوک داشت با خنده خودشو میکشت با تعجب بهش نگاه کردم این چشه با چشای شیش تاشدم بهش نگاه کردم که
°دختر چرا اینجوری میخوری
چجوری
گنگ بهش نگاه میکردم
°یجوری میخوری که انگار تهیونگ تو این چند وقت بهت غذا نداده
لبخند ملیحی اومد رو لبم که کوک یکی زد تو کله تهیونگ
°چرا بهش غذا ندادی که الان اینجوری غذا بخوره
تهیونگ که معلوم بود میخواست بخنده ولی خودشو جمع میکرد گفت
_من بهش غذا ندادم ؟یا خودش نخورده ؟
°به هرحال تو شوهرشی تو باید حواست میبود
تهیونگ به من نگاهی کرد که یهو اومد سمتم و دستشو گذاشت کنار لبم و پاک کرد متعجب بهش نگاه کردم یهچیزی داشت عصبیش میکرد ولی اون چی بود وقتی لبم پاک کرد به پشتم خیر شد و برگشت
°اووووووووووو
_کوک
°جانم
_خفه
°چشم
_پاشو باید بریم
°چرا هنوز شروع نکردیم که
که کوک عصبی غرید
_میگم پاشو یعنی پاشو
کوک که دید تهیونگ عصبی بهم نگاه کرد و با نگاهش بهم گفت پاشو تا نزدمون بلند شدم تعیونگ و کوک جلوم میرفتن که یهو یکی بهم خورد برگشتم سمتش
؟ببخشید
اشکال نداره بفرمایید
پسره خیلی شبیه من بود با تعجب بهش نگاه میکردم انگار اونم تعجب کرده بود چند مین همینجوری داشتیم بهم نگاه میکردیم که با صدای تهیونگ به خودم اومدم تهیونگ اومد از کمرم گرفت و با لحن مهریون گفت
_عزیزم خوبی؟
این امروز قطعا حالش خوب نیست گنگ بهش نگاه کردم و سرمو تکون دادم اروم. گفتم
اوهوم
که تهیونگ رو به اون مرده گفت
_ببخشید همسرم حالش خوب نبود
؟نه اشکال نداره بفرمایید
_ممنون
با کشیده شدنم توسط تهیونگ راه افتادم و رفتم تو ماشین نشستم که ...
شرط
۱۸ ♥️
۳۰کامنت
که کوک صداش در اومد
°مگه من رانندتونم؟
_برو کوککک
°عجباااا
بعد کل غرغر کوک راه افتادیم تو راه کوک یه اهنگ ملایم گذاشت و باهاش میخوند لعنتی هم صداش خوبه هم جذابه تهیونگ خیلی جدی کنارم نشسته بود بدون هیچ عکسالعملی فقط به بیرون نگاه میکرد بعد چند مین صدای کوک اومد
°خانوم ارباب و ارباب رسیدیم بفرمایین بیرون
از اسم خانوم ارباب خوشم نیومد ولی از لحنش خندم گرفت پیاده شدیم جلو یه رستوران پیاده شدیم رستوران خوشگل و شیکی بود رفتیم تو و یه میز انتخاب کردیم و نشستیم که منو اوردن که کوک گفت
°امروز چون مهمون منین من انتخاب میکنم
باشه
کوک اروم به گارسون گفت و گارسون رفت له دور اطراف نگاه میکردم که گارسون غذا رو اورد با دیدن غذا چشمام برقی زد خیلی وقت بود نخورده بودم گالبیجیم خیلی خوب بود کوک که ذوق کردن منو دید زد زیر خنده
°دیدین گفتم خوشتون میاد
اوهوم ممنون
کوک خواهش میکنمی گفت و سربع شروع کردم به خوردن با ذوق وشوق میخوردم نمیدونم قیافم چحوری شده بود که تهیونک با تعجب داشت بهم نگاه میکرد و کوک داشت با خنده خودشو میکشت با تعجب بهش نگاه کردم این چشه با چشای شیش تاشدم بهش نگاه کردم که
°دختر چرا اینجوری میخوری
چجوری
گنگ بهش نگاه میکردم
°یجوری میخوری که انگار تهیونگ تو این چند وقت بهت غذا نداده
لبخند ملیحی اومد رو لبم که کوک یکی زد تو کله تهیونگ
°چرا بهش غذا ندادی که الان اینجوری غذا بخوره
تهیونگ که معلوم بود میخواست بخنده ولی خودشو جمع میکرد گفت
_من بهش غذا ندادم ؟یا خودش نخورده ؟
°به هرحال تو شوهرشی تو باید حواست میبود
تهیونگ به من نگاهی کرد که یهو اومد سمتم و دستشو گذاشت کنار لبم و پاک کرد متعجب بهش نگاه کردم یهچیزی داشت عصبیش میکرد ولی اون چی بود وقتی لبم پاک کرد به پشتم خیر شد و برگشت
°اووووووووووو
_کوک
°جانم
_خفه
°چشم
_پاشو باید بریم
°چرا هنوز شروع نکردیم که
که کوک عصبی غرید
_میگم پاشو یعنی پاشو
کوک که دید تهیونگ عصبی بهم نگاه کرد و با نگاهش بهم گفت پاشو تا نزدمون بلند شدم تعیونگ و کوک جلوم میرفتن که یهو یکی بهم خورد برگشتم سمتش
؟ببخشید
اشکال نداره بفرمایید
پسره خیلی شبیه من بود با تعجب بهش نگاه میکردم انگار اونم تعجب کرده بود چند مین همینجوری داشتیم بهم نگاه میکردیم که با صدای تهیونگ به خودم اومدم تهیونگ اومد از کمرم گرفت و با لحن مهریون گفت
_عزیزم خوبی؟
این امروز قطعا حالش خوب نیست گنگ بهش نگاه کردم و سرمو تکون دادم اروم. گفتم
اوهوم
که تهیونگ رو به اون مرده گفت
_ببخشید همسرم حالش خوب نبود
؟نه اشکال نداره بفرمایید
_ممنون
با کشیده شدنم توسط تهیونگ راه افتادم و رفتم تو ماشین نشستم که ...
شرط
۱۸ ♥️
۳۰کامنت
۷.۸k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.