پارت ۲۱ Stealing under the pretext of love
خانم مُسن به طرفم اومد و گفت=حالت خوبه؟اون روز که جانگکوک بردت خیلی حالت بد بود همش هذیون میگفتی جانگکوک رو هم دستپاچه کردی
با تعجب گفتم=من؟!
خدمتکار=آره دیگه بیا زیر بغلتو بگیرم جون نداری راه بری
بازومو گرفت و کمکم کرد و وارد سالن شدم
خدمتکار=اتاقتو آماده کردم اینجا آسانسور هم هست بیا سوار آسانسور شو
مایا=واسه دوتا پله آسانسور گذاشتین؟
خدمتکار=تو دنده ات ضربه بدی دیده عزیزم نمیتونی راه بری از جانگکوک که پرسیدم گفت حالت خیلی بد بوده تب و لرز هم داشتی ۳ روز زیر سرم بودی در ضمن دوتا پله نیست ۲۲تا پله هست
خلاصه سوار آسانسور شدم که دیدم لیا هم بهم زل زده و چیزی نمیگه گفتم تو هم بیا دیگه چرا وایسادی اونجا؟
با خوشحالی دوید اومد تو آسانسور و به زنه گفت= من تا حالا سوار آسانسور نشدم
زنه خنده اش گرفتم خودمم خنده ام گرفت راستش منم تاحالا سوار نشده بودم اولش میترسیدم ولی اگه میگفتم ضایع بود زود رسیدیم و از آسانسور هم پیاده شدیم وارد همون اتاق اونروزی شدم اون خانمه کمکم کرد و دراز کشیدم که گفت=دخترم الان میام کمکت کنم بری حموم
مایا=دستت دردنکنه ولی الان حال و حوصلش نیست
خدمتکار=وااا خجالت بکش تو یه دختری باید همین به خودت برسی تو آیینه خودتو نگاه کردی؟ شدی مثل پسرا... پسرا هم تمیز تر از تو هستن
خب کمی خجالت کشیدم ولی واقعا خسته بودم
مایا=ول کن خانم میخوام بخوابم به لیا هم بگید بیاد پیش من
خدمتکار=جانگکوک برای لیا یه اتاق جدا گذاشته
مایا=چی؟ بیخود کرده بیارش اینجا
خدمتکار=رو حرف جانگکوک نمیشه حرف زد عزیزم
مایا=من حرف میزنم چیکاره اس که واسه خواهر من تایین تکلیف تکلیف میکنه؟
خدمتکار=از این به بعد همه کاره
مایا=تو واسه چی خواهرمو توی اتاق جداگونه بردی؟ میخوام پیش خودم باشه
جانگکوک=مشکلت فقط همینه؟
مایا=آره بیارش پیش خودم
جانگکوک=خیلی خب چون خودشم همینو خواست میزارم بیاد
مایا=بابا تو اصلا از من چی میخوای؟ چرا ولم نمیکنی؟
جانگکوک=درحال حاضر جایی رو داری که بری؟
مایا=تو به این چیزاش کاری نداشته باش
جانگکوک=تا زمانی که من بگم اینجا میمونی دیگه حرفم نباشه
خیلی راحت رفت و اصلا توجهی به حرفای من نکرد چند دقیقه بعد لیا هم اومد پیشم یه لباس خیلی خوشگل تنش بود و یه عروسکم دستش موهاشم براش بافته بودن همینطوری نگاهش میکردم
لیا=خوشگل شدم آبجی؟
مایا=هان؟...آره آره خیلی خوشگل شدی
لیا=همشو جانگکوک براش خرید
مایا=ببین لیا جون دیگه نگو جانگکوک بگو عمو جانگکوک............
با تعجب گفتم=من؟!
خدمتکار=آره دیگه بیا زیر بغلتو بگیرم جون نداری راه بری
بازومو گرفت و کمکم کرد و وارد سالن شدم
خدمتکار=اتاقتو آماده کردم اینجا آسانسور هم هست بیا سوار آسانسور شو
مایا=واسه دوتا پله آسانسور گذاشتین؟
خدمتکار=تو دنده ات ضربه بدی دیده عزیزم نمیتونی راه بری از جانگکوک که پرسیدم گفت حالت خیلی بد بوده تب و لرز هم داشتی ۳ روز زیر سرم بودی در ضمن دوتا پله نیست ۲۲تا پله هست
خلاصه سوار آسانسور شدم که دیدم لیا هم بهم زل زده و چیزی نمیگه گفتم تو هم بیا دیگه چرا وایسادی اونجا؟
با خوشحالی دوید اومد تو آسانسور و به زنه گفت= من تا حالا سوار آسانسور نشدم
زنه خنده اش گرفتم خودمم خنده ام گرفت راستش منم تاحالا سوار نشده بودم اولش میترسیدم ولی اگه میگفتم ضایع بود زود رسیدیم و از آسانسور هم پیاده شدیم وارد همون اتاق اونروزی شدم اون خانمه کمکم کرد و دراز کشیدم که گفت=دخترم الان میام کمکت کنم بری حموم
مایا=دستت دردنکنه ولی الان حال و حوصلش نیست
خدمتکار=وااا خجالت بکش تو یه دختری باید همین به خودت برسی تو آیینه خودتو نگاه کردی؟ شدی مثل پسرا... پسرا هم تمیز تر از تو هستن
خب کمی خجالت کشیدم ولی واقعا خسته بودم
مایا=ول کن خانم میخوام بخوابم به لیا هم بگید بیاد پیش من
خدمتکار=جانگکوک برای لیا یه اتاق جدا گذاشته
مایا=چی؟ بیخود کرده بیارش اینجا
خدمتکار=رو حرف جانگکوک نمیشه حرف زد عزیزم
مایا=من حرف میزنم چیکاره اس که واسه خواهر من تایین تکلیف تکلیف میکنه؟
خدمتکار=از این به بعد همه کاره
مایا=تو واسه چی خواهرمو توی اتاق جداگونه بردی؟ میخوام پیش خودم باشه
جانگکوک=مشکلت فقط همینه؟
مایا=آره بیارش پیش خودم
جانگکوک=خیلی خب چون خودشم همینو خواست میزارم بیاد
مایا=بابا تو اصلا از من چی میخوای؟ چرا ولم نمیکنی؟
جانگکوک=درحال حاضر جایی رو داری که بری؟
مایا=تو به این چیزاش کاری نداشته باش
جانگکوک=تا زمانی که من بگم اینجا میمونی دیگه حرفم نباشه
خیلی راحت رفت و اصلا توجهی به حرفای من نکرد چند دقیقه بعد لیا هم اومد پیشم یه لباس خیلی خوشگل تنش بود و یه عروسکم دستش موهاشم براش بافته بودن همینطوری نگاهش میکردم
لیا=خوشگل شدم آبجی؟
مایا=هان؟...آره آره خیلی خوشگل شدی
لیا=همشو جانگکوک براش خرید
مایا=ببین لیا جون دیگه نگو جانگکوک بگو عمو جانگکوک............
۴۲.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.