P3🌙🌸
P3🌙🌸
جیمین«رسیدیم کمپانی مثل همیشه خبر نگارا و فنا جلو در کمپانی تجمع کرده بودن بادیگاردا اونارو دور میکردن ولی فنا زیادی فشار آوردن وبه هایمین که پشت سر هممون بود برخورد کردن که هایمین تعادلش رو از دست داد و افتاد داشت بین اون همه فن و خبر نگار له میشد به ته رفتیم بهش کمک کنیم«حالت خوبه؟...خواست بلند شه ولی افتاد که گرفتمش«چی شد!!؟
هایمین«پام...پام درد میکنه..... کم مونده بود اشکم در بیاد به کمک جیمین وارد کمپانی شدیم و به سمت سالن تمرین رفتیم روی زمین نشستم و پامو نگاه کردم یه کم کبود شده بود جیمین که این صحنه رودید گفت«الان میرم پزشک بیارم
جیمین«رفتم پزشک آوردم نگاه کرد یه صندلی هم بردم تا هایمین بشینه
پزشک«چیز مهمی نیس امروز رو استراحت کنه خوب میشه
نامجون«ممنون
هایمین«یعنی نمیتونم امروز تمرین کنم.....چرا به کمک جیمین روی صندلی که آورده بود نشستم و مشغول نگاه کردن اعضا شدم ....تمرین تموم شد«خسته نباشید
جی هوپ«ممنون
ته«پات چطوره؟
هایمین«وقتی اینطوری نگرانم میشدن خوشحال بودم ولی دیگه نمیتونستم ازشون مخفی کنم باید امشب بهشون میگفتم«خوبه....بريم خونه خسته شدم
نامجون«باشه
هایمین«بلند شدم ولی پام هنوز یه کمی درد میکرد ولی قابل تحمل بود سوار ون شدیم و رفتیم لباس عوض کردیم و رفتیم حال رو مبل ها نشستیم
جین«غذا نداریم
شوگا«سفارش بده
جین«خب چی میخورین
همه«پیتزااااااا
جین«باشه .....پنج تا پیتزا دونفره سفارش دادم
هایمین«میخوام یه چیز خیلی مهم بهتون بگم
جیمین«رسیدیم کمپانی مثل همیشه خبر نگارا و فنا جلو در کمپانی تجمع کرده بودن بادیگاردا اونارو دور میکردن ولی فنا زیادی فشار آوردن وبه هایمین که پشت سر هممون بود برخورد کردن که هایمین تعادلش رو از دست داد و افتاد داشت بین اون همه فن و خبر نگار له میشد به ته رفتیم بهش کمک کنیم«حالت خوبه؟...خواست بلند شه ولی افتاد که گرفتمش«چی شد!!؟
هایمین«پام...پام درد میکنه..... کم مونده بود اشکم در بیاد به کمک جیمین وارد کمپانی شدیم و به سمت سالن تمرین رفتیم روی زمین نشستم و پامو نگاه کردم یه کم کبود شده بود جیمین که این صحنه رودید گفت«الان میرم پزشک بیارم
جیمین«رفتم پزشک آوردم نگاه کرد یه صندلی هم بردم تا هایمین بشینه
پزشک«چیز مهمی نیس امروز رو استراحت کنه خوب میشه
نامجون«ممنون
هایمین«یعنی نمیتونم امروز تمرین کنم.....چرا به کمک جیمین روی صندلی که آورده بود نشستم و مشغول نگاه کردن اعضا شدم ....تمرین تموم شد«خسته نباشید
جی هوپ«ممنون
ته«پات چطوره؟
هایمین«وقتی اینطوری نگرانم میشدن خوشحال بودم ولی دیگه نمیتونستم ازشون مخفی کنم باید امشب بهشون میگفتم«خوبه....بريم خونه خسته شدم
نامجون«باشه
هایمین«بلند شدم ولی پام هنوز یه کمی درد میکرد ولی قابل تحمل بود سوار ون شدیم و رفتیم لباس عوض کردیم و رفتیم حال رو مبل ها نشستیم
جین«غذا نداریم
شوگا«سفارش بده
جین«خب چی میخورین
همه«پیتزااااااا
جین«باشه .....پنج تا پیتزا دونفره سفارش دادم
هایمین«میخوام یه چیز خیلی مهم بهتون بگم
۴۹.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.