اکنون عشق حقیقی پارت ۷
از زبان شینوبو:
گیو پشت در بود
یه چیزی گذاشت پشت در و رفت
یه جعبه بود روش نوشته بود تکونش نده و بازش کن
توش یه لیوان کوچیک و بنفش بود
توش نوشته بود که: بیا کافه ولی کار نکن
رفتم کافه دیدمش
حرف زدم باهاش. حرف زدن مون درباره ی این بود که و اینا بشیم و اینکه تروکو و سانمی پشت در مارو دیده بودن
تروکو به سانمی گفت: گفتم جواب میده
سانمی هم جواب داد: آره باحال بود
لپ هام قرمز شده بودم مثل تابلو ی ایست
رفتم خونه مثل چی میخاریدم نمیدونم چرا
از زبان گیو:
برگشتم خونه هول بودم نشستم و فکر کردم که چیکار کنم چیکار نکنم
از زبان شینوبو:
خسته و کوفته غذا ادون درست کردم خوردم
شب خوابیدم و خواب افتضاحی دیدم
صبح بدون هیچ حال و حوصله ای بلند شدم صبحانه خوردم مسواک زدم و آماده شدم و رفتم
در خونه رو که باز کردم گیو رو دیدم گفت باهم بریم مثل چی قرمز و خجالت زده بودم
نمیتونستم چیزی بگم سانمی دوید سمتش یه چیزی در گوشش گفت و رفت
تروکو هم در گوش من چیزی گفت و رفت
اون گفته بود...
ادامه دارد...
گیو پشت در بود
یه چیزی گذاشت پشت در و رفت
یه جعبه بود روش نوشته بود تکونش نده و بازش کن
توش یه لیوان کوچیک و بنفش بود
توش نوشته بود که: بیا کافه ولی کار نکن
رفتم کافه دیدمش
حرف زدم باهاش. حرف زدن مون درباره ی این بود که و اینا بشیم و اینکه تروکو و سانمی پشت در مارو دیده بودن
تروکو به سانمی گفت: گفتم جواب میده
سانمی هم جواب داد: آره باحال بود
لپ هام قرمز شده بودم مثل تابلو ی ایست
رفتم خونه مثل چی میخاریدم نمیدونم چرا
از زبان گیو:
برگشتم خونه هول بودم نشستم و فکر کردم که چیکار کنم چیکار نکنم
از زبان شینوبو:
خسته و کوفته غذا ادون درست کردم خوردم
شب خوابیدم و خواب افتضاحی دیدم
صبح بدون هیچ حال و حوصله ای بلند شدم صبحانه خوردم مسواک زدم و آماده شدم و رفتم
در خونه رو که باز کردم گیو رو دیدم گفت باهم بریم مثل چی قرمز و خجالت زده بودم
نمیتونستم چیزی بگم سانمی دوید سمتش یه چیزی در گوشش گفت و رفت
تروکو هم در گوش من چیزی گفت و رفت
اون گفته بود...
ادامه دارد...
۴.۵k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.