رمان ماه من 🌙🙂
part 44
ارسلان:
توی حیاط بیمارستان نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد...
نیکا بود...
نمیخواستم کسی چیزی بدونه حوصله توضیح یا حتی گریه کسی رو نداشتم
جواب دادم
من:بله
نیکا:داداش کجایی دو روزه خونه نیومدی؟
من:کار دارم نیکا باید برا همه چیز حساب پس بدم
نیکا:خب نیا چرا پاچه میگیری😐💔
من:میام خودم الانم سرم شلوغه قط کن....
نیکا:اوکی...
گوشی رو گذاشتم تو جیبم و برگشتم توی بیمارستان
تا کی باید صبر کنم دیانا بهوش بیاد خدا میدونه...
حتی فکر به اینکه منو یادش نیاد درد داره
اون همه خاطره چی میشه
اون همه اتفاق چی میشه
یادش میره یعنی از روز اول که اومد دم خونمون
که اولا بهم میگفت خیار...
که دعوا داشتیم همش
وای وای دیانا بلند شو بگو همه چیز یادمه بلند شو بگو هیج مشکلی نداری
بلند شو تا همه چیز درست بشه
خدایا خواهش میکنم دیانا رو سالم و سلامت بهم برگردون...
...
نیکا:
ارسلان مشکوک میزد معلوم نبود باز چی شده
دلشوره افتاده بود به جونم...
همین طوریشم دلم پیش دیانا بود که عموش اذیتش نکنه حالا باید حرص ارسلان هم بخورم...
بهترین کار اینه برم پیش متین تا حواسم پرت بشه...
...
ممد:
تصمیم جدی بود ولی کاش اول با پانیذ حرف بزنم اون همیشه مشاوره خوب من بود...
همیشه تو همه چیز کمک میکرد
احتمالا میتونه توی این موضوع مهم کمکم کنه...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
ارسلان:
توی حیاط بیمارستان نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد...
نیکا بود...
نمیخواستم کسی چیزی بدونه حوصله توضیح یا حتی گریه کسی رو نداشتم
جواب دادم
من:بله
نیکا:داداش کجایی دو روزه خونه نیومدی؟
من:کار دارم نیکا باید برا همه چیز حساب پس بدم
نیکا:خب نیا چرا پاچه میگیری😐💔
من:میام خودم الانم سرم شلوغه قط کن....
نیکا:اوکی...
گوشی رو گذاشتم تو جیبم و برگشتم توی بیمارستان
تا کی باید صبر کنم دیانا بهوش بیاد خدا میدونه...
حتی فکر به اینکه منو یادش نیاد درد داره
اون همه خاطره چی میشه
اون همه اتفاق چی میشه
یادش میره یعنی از روز اول که اومد دم خونمون
که اولا بهم میگفت خیار...
که دعوا داشتیم همش
وای وای دیانا بلند شو بگو همه چیز یادمه بلند شو بگو هیج مشکلی نداری
بلند شو تا همه چیز درست بشه
خدایا خواهش میکنم دیانا رو سالم و سلامت بهم برگردون...
...
نیکا:
ارسلان مشکوک میزد معلوم نبود باز چی شده
دلشوره افتاده بود به جونم...
همین طوریشم دلم پیش دیانا بود که عموش اذیتش نکنه حالا باید حرص ارسلان هم بخورم...
بهترین کار اینه برم پیش متین تا حواسم پرت بشه...
...
ممد:
تصمیم جدی بود ولی کاش اول با پانیذ حرف بزنم اون همیشه مشاوره خوب من بود...
همیشه تو همه چیز کمک میکرد
احتمالا میتونه توی این موضوع مهم کمکم کنه...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۷.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.