𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵⁴
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵⁴
اون هانا بود + اون.....اون....هاناس .یجی: چه خاشوکه عین خودت + اوخیعععع ننه . هوسوک بغلش کرد . یجی: برو + نه نه. ¥ اونموقع که اومدی روی صحنه هوسوک نبود + یعنی میتونم ماسک بزنم . یجی: هر جور خودت میدونی + بچه ها شما با همدیگه آشنا شین من میام. ماسکزدم رفتمسمت هوسوک سویی رو دیدم که داشت دستشو باز میکرد که هانا بره بغلش اما نرفت برگشتم + هیونا سویی مگه زندان نبود ¥ چرا امروز روز مرخصیش بوده هاندعوتش کرد با هوسوک اومده فکر کنم + هوسوک میخاد منو برگردونه یا بره پیش اکسش منوبچش رو نگه دارم ¥ هاری اینی که.....بهش اجازه حرف زدنمندادم + بسه نمیخوام چیزی درموردشون بشنوم اینو فراموش میکنم چون عروسی بهترین دوستمه . ماسکمودر آوردم لیا اومد پیشم و دستم رو گرفت به زور برد برقصم + لیاااااا £ کوفتنتتت + عروس بد . یجی اومد پیشمون دست لیا رو گرفتمباهاش رقصیدم و دادمش به هان و شروع کردیم دست زدن لباسم تکون خورد نگاهی به پایین کردم زودی از یجی ماسکمو رو گرفتم پوشیدم امیدوارم تو تاریکی ندیده باشه صورتمرو . هانا: خاله + جونم . هانا: میشه منو ببری پیش پاپا + بابات کجاست . هانا: اونجاس داله از اینا میخوله منم نمیتوتم برم له میشم . خندیدم بغلش کردم وقتی دیدمیجی و هیونا ولیا حرف میزنن رفتم سمت هوسوک وقتی رسیدم هانا رو گزاشتم رو کاناپه ای که نشسته بود + آقا لطفا مواظب دخترتون باشید اینجا تاریکه گممیشه _ هوم . برای هانا دست تکون دادم میخواستم برم دستمو گرفت افتادم روی مبل روم خیمه زد _ فکر کردی نمیشناسمت + هو...سوک لطفا . ماسکمو در آورد داشت بهمنزدیک تر میشد سرموبرگردوندم از روم پاشد و نشست کنارم سعی کردمآروم باشم + لطفا حواستون رو جمع کنید منمیرم . از کنارش پاشدم عروسی تموم شد سوار تاکسی شدم وقتی به دروازه رسیدیم کلی ماشین مشکی جلومون بود راننده تاکسی پیاده شد منم پیاده شدم + مشکل چیه چرا اینطوری راه رو گرفتین. هان: دستور ماعه . همه بودن یجی پیاده شد . یجی: ترو خدا از خر شیطون بیا پایین + من...بر...نمیگردم تموم _ تو بر میگردی ( با داد ) +نه خیر دلمنمیخاد زن دیگه ای توی زندگیم باشه _ چی ؟ . اشاره کردمبه سویی + هوسوکوقتی بهماعتماد نداری دلمنمیخاد تو یه سقف باشیم دوست ندارم دعوا کنمچون روز عروسی لیا و هانه £ واییی اتفاقا الان خیلی دعوا حال میده . هان: حرف عروسم رو تایید میکنم . خندیدم که سویی گفت : ببخشید + هممم خوبه هوسوک به حرف تو اعتماد داره دیگه هر چی تهمته به من میزنه با چه جرئتی بهش میگی من پسر بازم . یجی : چی بابا تو همش کار میکنی اصلا وقت اینکارا رو نداری تازه چند نفر هم بهش درخواست دادن رد کرده . سعی کردم نخندم و گفتم +ععع آره پسر های خوبیم بودن . یجی: کراش اعظم تازه یکیشون هزار بار درخواست داده بود به هاری . نمیتونستم تحمل کنم خودمو با اینطور همکاری کردنش و گفتم + بهر حال من حرف های آخرم رو به هوسوک گفتم حرفی نمی مونه ما میریم
اون هانا بود + اون.....اون....هاناس .یجی: چه خاشوکه عین خودت + اوخیعععع ننه . هوسوک بغلش کرد . یجی: برو + نه نه. ¥ اونموقع که اومدی روی صحنه هوسوک نبود + یعنی میتونم ماسک بزنم . یجی: هر جور خودت میدونی + بچه ها شما با همدیگه آشنا شین من میام. ماسکزدم رفتمسمت هوسوک سویی رو دیدم که داشت دستشو باز میکرد که هانا بره بغلش اما نرفت برگشتم + هیونا سویی مگه زندان نبود ¥ چرا امروز روز مرخصیش بوده هاندعوتش کرد با هوسوک اومده فکر کنم + هوسوک میخاد منو برگردونه یا بره پیش اکسش منوبچش رو نگه دارم ¥ هاری اینی که.....بهش اجازه حرف زدنمندادم + بسه نمیخوام چیزی درموردشون بشنوم اینو فراموش میکنم چون عروسی بهترین دوستمه . ماسکمودر آوردم لیا اومد پیشم و دستم رو گرفت به زور برد برقصم + لیاااااا £ کوفتنتتت + عروس بد . یجی اومد پیشمون دست لیا رو گرفتمباهاش رقصیدم و دادمش به هان و شروع کردیم دست زدن لباسم تکون خورد نگاهی به پایین کردم زودی از یجی ماسکمو رو گرفتم پوشیدم امیدوارم تو تاریکی ندیده باشه صورتمرو . هانا: خاله + جونم . هانا: میشه منو ببری پیش پاپا + بابات کجاست . هانا: اونجاس داله از اینا میخوله منم نمیتوتم برم له میشم . خندیدم بغلش کردم وقتی دیدمیجی و هیونا ولیا حرف میزنن رفتم سمت هوسوک وقتی رسیدم هانا رو گزاشتم رو کاناپه ای که نشسته بود + آقا لطفا مواظب دخترتون باشید اینجا تاریکه گممیشه _ هوم . برای هانا دست تکون دادم میخواستم برم دستمو گرفت افتادم روی مبل روم خیمه زد _ فکر کردی نمیشناسمت + هو...سوک لطفا . ماسکمو در آورد داشت بهمنزدیک تر میشد سرموبرگردوندم از روم پاشد و نشست کنارم سعی کردمآروم باشم + لطفا حواستون رو جمع کنید منمیرم . از کنارش پاشدم عروسی تموم شد سوار تاکسی شدم وقتی به دروازه رسیدیم کلی ماشین مشکی جلومون بود راننده تاکسی پیاده شد منم پیاده شدم + مشکل چیه چرا اینطوری راه رو گرفتین. هان: دستور ماعه . همه بودن یجی پیاده شد . یجی: ترو خدا از خر شیطون بیا پایین + من...بر...نمیگردم تموم _ تو بر میگردی ( با داد ) +نه خیر دلمنمیخاد زن دیگه ای توی زندگیم باشه _ چی ؟ . اشاره کردمبه سویی + هوسوکوقتی بهماعتماد نداری دلمنمیخاد تو یه سقف باشیم دوست ندارم دعوا کنمچون روز عروسی لیا و هانه £ واییی اتفاقا الان خیلی دعوا حال میده . هان: حرف عروسم رو تایید میکنم . خندیدم که سویی گفت : ببخشید + هممم خوبه هوسوک به حرف تو اعتماد داره دیگه هر چی تهمته به من میزنه با چه جرئتی بهش میگی من پسر بازم . یجی : چی بابا تو همش کار میکنی اصلا وقت اینکارا رو نداری تازه چند نفر هم بهش درخواست دادن رد کرده . سعی کردم نخندم و گفتم +ععع آره پسر های خوبیم بودن . یجی: کراش اعظم تازه یکیشون هزار بار درخواست داده بود به هاری . نمیتونستم تحمل کنم خودمو با اینطور همکاری کردنش و گفتم + بهر حال من حرف های آخرم رو به هوسوک گفتم حرفی نمی مونه ما میریم
۵۰.۷k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.