𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁶
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁶
ات: ممنون
---: چقد تو نمکیی*ذوق. لپ ات رو میکشه*
ات:---*لبخند*
از اینکه همه باهام خوش رفتاری میکنن واقعاً حس عجیبی پیدا کردم بعد از بیرون رفتن پیرزن در رو بستم و روی میز نشستم انقدر غذاهای جورواجور و زیادی بود ه نمیدونستم اول از کدوم شروع کنم... چاپستیک رو برداشتم و اول سراغ بیبیمباپ رفت غذاها خیلی زیاد بودن مطمئن بودم نمیتونم همشو بخورم...
چون بیبیمباپ غذای مورد علاقم بود تا آخرش رو خوردم به سمت رامیون رفتم چند نوع چاپستیک مختلف اونجا بود من فقط از یکیشون استفاده کردم تا نصف رامیون رو خوردم بقیهاش رو کنار گذاشتم....
بوسام خیلی حرفهای پخته شده بود حتماً آشپزهای ماهری اونجا زندگی میکنم چون بوسام به صورت خیلی مخصوصی بخارپز شده بود... سه تاشو برداشتمو توی دهنم گذاشتم رسماً داشتم میترکیدم!
بلند شدم و با دستمال دور دهنم رو پاک کردم و انداختمش تو سطل زباله اتاق دوباره یه نفر دیگهای در زد
ات: بفرمایید
با باز شدن در دیگه اون پیرزن قبلی نیومد یه سایه بزرگ جلوی در افتاد از نوک کفشش تا صورتش بهش نگاه کردم آها الان یادم افتاد!...
ات: ممنون
---: چقد تو نمکیی*ذوق. لپ ات رو میکشه*
ات:---*لبخند*
از اینکه همه باهام خوش رفتاری میکنن واقعاً حس عجیبی پیدا کردم بعد از بیرون رفتن پیرزن در رو بستم و روی میز نشستم انقدر غذاهای جورواجور و زیادی بود ه نمیدونستم اول از کدوم شروع کنم... چاپستیک رو برداشتم و اول سراغ بیبیمباپ رفت غذاها خیلی زیاد بودن مطمئن بودم نمیتونم همشو بخورم...
چون بیبیمباپ غذای مورد علاقم بود تا آخرش رو خوردم به سمت رامیون رفتم چند نوع چاپستیک مختلف اونجا بود من فقط از یکیشون استفاده کردم تا نصف رامیون رو خوردم بقیهاش رو کنار گذاشتم....
بوسام خیلی حرفهای پخته شده بود حتماً آشپزهای ماهری اونجا زندگی میکنم چون بوسام به صورت خیلی مخصوصی بخارپز شده بود... سه تاشو برداشتمو توی دهنم گذاشتم رسماً داشتم میترکیدم!
بلند شدم و با دستمال دور دهنم رو پاک کردم و انداختمش تو سطل زباله اتاق دوباره یه نفر دیگهای در زد
ات: بفرمایید
با باز شدن در دیگه اون پیرزن قبلی نیومد یه سایه بزرگ جلوی در افتاد از نوک کفشش تا صورتش بهش نگاه کردم آها الان یادم افتاد!...
۱۳.۷k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.