مشکل از جایی شروع می شود که ما تحمل خودمان را نداریم ، مش
مشکل از جایی شروع می شود که ما تحمل خودمان را نداریم ، مشکل از جایی شروع می شود که ما علایق دیگران را خوب حفظیم اما علاقه های خودمان را یا نمیدانیم یا اگر میدانیم همیشه برای تحققش به یک نفر دیگری احتیاج داریم ، سال به سال ، روز به روز و ساعت به ساعت ما از خودمان دورتر می شویم با خودمان غریبه تر می شویم ، مشکل از جایی شروع می شود که وقتی ازمان می پرسند چه مرگمان است ؟ جواب می دهیم : خودم هم نمی دانم ، ما تمام وقتمان را خارج از خودمان می گذارنیم ، تمام روز را به این فکر می کنیم یعنی او به من چه حسی دارد ؟ ، یعنی او هم دلش برای من تنگ شده ؟ ، ما خودمان را توی یک اتاق زندانی می کنیم در را رویش می بندیم و می دویم توی کوچه ها و خیابان دنبال کسی که بیاید و ما را از اتاق در بیاورد ، بیاید و او بتواند تحملمان کند ، ما را دوست داشته باشد ، دلتنگمان شود ، با ما به سینما و کافه بیاید ، به ما گل هدیه بدهد ، آرام در گوشمان بگوید دوستمان دارد ، و وقت خداحافظی بگوید مراقب خودت باش ، و بعد که گیرش آوردیم پلن دوم متنفر بودن از خودمان را آغاز می کنیم ، ترس از دست دادن ، ما انقدر از خودمان دور و بیزاریم که فقط می توانیم خودمان را به واسطه ی یک ادم دیگر بپذیریم ، فقط با علاقه ی یک آدم دیگر با خودمان می توانیم کنار بیاییم با کسی که هستیم .
مشکل از جایی شروع می شود ، هیچکس به خودش گل هدیه نمی دهد ، هیچکس خودش را به یک قهوه دعوت نمی کند ، هیچکس خودش را با چند کیلو اضافه وزن ، با بینی کمی بزرگ ، با چشم های بدون خط چشم ، با وضعیت مالی توسط ، با خجالتی بودن یا حسود بودنش ، با عصبی و لجباز بودنش دوست ندارد ، مشکل از جایی شروع می شود که ما تمام روز می خواهیم کامل ترین آدم دنیا باشیم تا بقیه ما را دوست داشته باشند ، ما خودمان را برای خودمان با تمام چیزهایی که هستیم و نیستیم دوست نداریم ، مشکل از جایی شروع می شود که ما برای دوست داشتن خودمان آدم های دیگر را واسطه قرار می دهیم تا کمی توی ذهنمان دوست داشتنی به نظر برسیم و هربار که کسی ترکمان می کند بیشتر مطمئن می شویم که نمی شود خودمان را دوست داشته باشیم.
بیخیال حدس زدن و تشخیص عواطف و احساسات و شخصیت آدم های دیگر بشوید ، در را روی خودتان باز کنید ، بس نیست این همه سال دوری ؟..
مشکل از جایی شروع می شود ، هیچکس به خودش گل هدیه نمی دهد ، هیچکس خودش را به یک قهوه دعوت نمی کند ، هیچکس خودش را با چند کیلو اضافه وزن ، با بینی کمی بزرگ ، با چشم های بدون خط چشم ، با وضعیت مالی توسط ، با خجالتی بودن یا حسود بودنش ، با عصبی و لجباز بودنش دوست ندارد ، مشکل از جایی شروع می شود که ما تمام روز می خواهیم کامل ترین آدم دنیا باشیم تا بقیه ما را دوست داشته باشند ، ما خودمان را برای خودمان با تمام چیزهایی که هستیم و نیستیم دوست نداریم ، مشکل از جایی شروع می شود که ما برای دوست داشتن خودمان آدم های دیگر را واسطه قرار می دهیم تا کمی توی ذهنمان دوست داشتنی به نظر برسیم و هربار که کسی ترکمان می کند بیشتر مطمئن می شویم که نمی شود خودمان را دوست داشته باشیم.
بیخیال حدس زدن و تشخیص عواطف و احساسات و شخصیت آدم های دیگر بشوید ، در را روی خودتان باز کنید ، بس نیست این همه سال دوری ؟..
۱۳.۳k
۲۷ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.