بیبی من p16
_قرارمو با اون زن درست کردی
جک:بله قربان..
_اوکی..کیه؟!
جک:فردا ساعت ¹¹ شب..فقط قربان میخواید بگم چندتا از بچه ها باهاتون بی---
_نه..میخوام تنها برم..
جک:اما قربان خطرناکه
_گفتم نه!!..
.
.
+یه زن ناشناس بهم پیام داد..پیامشو باز کردم...نوشته بود اگه جون پارک جیمین برات مهمه ساعت ⁹ شب بیا به این ادرس////... منظورش چیه..یعنی میخواد جیمینو بکشه..نه نه نمیشه
☆چرا رنگت پرید دختر
+چیزی نیست..حتما خوابم میاد
☆باشه...
+نایون من شب نمیام خونه...میرم پیش جیمین امشبو
☆جیمین شی؟..باشه..هروقت خواستی برگرد.
+باشه..مرسی نایونا..
.
.
*موقعیت:ساعت ⁹ شب مکان:روستا یونگین*
+چه ترسناکه..سردمه..هوف
*همون زن با ماسک اومد*
زن:بلاخره اومدی ات
+جی..مینو و..ل کن ب.بره..
زن:ازم میترسی؟خب تنها کاریه که میتونی در برابر خط های قرمز بدنت بکنی...چاقو سیاهم منتظره روی بدن خوش فرمت جا بندازه...خب نظرت چیه شروعش کنم؟
+ترو...خدا..و..لم کن..ایییی
راوی:بدون هیچ حرفی..ات رو به صندلی بست...با چاقوی سیاهش از دستای ات شروع کرد و به خط خطی کردن و پوزخند ترسناکی زد
+ولم کن..خواهش میکنم
زن:ازم خواهش کن*لبخند ترسنک*
+خواهش میکنم..هرکاری بگی میکنم خواهش میکنم تمومش کن
زن:جیمینو سمت خودت بیار تا بتونم بکشمش
+چر..چرا میخوای اینکارو کنی.
زن:فضولیش به تو نیومده خوشگل خانم..اگه قبول نکنی همینطوری به خط خطی کردنت ادامه میدم
+من...
_بس کن*با صدایی اونور تر از داد*
جک:بله قربان..
_اوکی..کیه؟!
جک:فردا ساعت ¹¹ شب..فقط قربان میخواید بگم چندتا از بچه ها باهاتون بی---
_نه..میخوام تنها برم..
جک:اما قربان خطرناکه
_گفتم نه!!..
.
.
+یه زن ناشناس بهم پیام داد..پیامشو باز کردم...نوشته بود اگه جون پارک جیمین برات مهمه ساعت ⁹ شب بیا به این ادرس////... منظورش چیه..یعنی میخواد جیمینو بکشه..نه نه نمیشه
☆چرا رنگت پرید دختر
+چیزی نیست..حتما خوابم میاد
☆باشه...
+نایون من شب نمیام خونه...میرم پیش جیمین امشبو
☆جیمین شی؟..باشه..هروقت خواستی برگرد.
+باشه..مرسی نایونا..
.
.
*موقعیت:ساعت ⁹ شب مکان:روستا یونگین*
+چه ترسناکه..سردمه..هوف
*همون زن با ماسک اومد*
زن:بلاخره اومدی ات
+جی..مینو و..ل کن ب.بره..
زن:ازم میترسی؟خب تنها کاریه که میتونی در برابر خط های قرمز بدنت بکنی...چاقو سیاهم منتظره روی بدن خوش فرمت جا بندازه...خب نظرت چیه شروعش کنم؟
+ترو...خدا..و..لم کن..ایییی
راوی:بدون هیچ حرفی..ات رو به صندلی بست...با چاقوی سیاهش از دستای ات شروع کرد و به خط خطی کردن و پوزخند ترسناکی زد
+ولم کن..خواهش میکنم
زن:ازم خواهش کن*لبخند ترسنک*
+خواهش میکنم..هرکاری بگی میکنم خواهش میکنم تمومش کن
زن:جیمینو سمت خودت بیار تا بتونم بکشمش
+چر..چرا میخوای اینکارو کنی.
زن:فضولیش به تو نیومده خوشگل خانم..اگه قبول نکنی همینطوری به خط خطی کردنت ادامه میدم
+من...
_بس کن*با صدایی اونور تر از داد*
۴.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.