"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی دخترتون میمیره و....🥀🥥پارت سوم:////
جونگ کوک{بعد از اینکه جانگ می رو متقاعد کردم تو ماشین بشینه با جین و یونگی به سمت کارخونه رفتیم...کارخونه خرابی بود و معلوم بود ورشکست شده...منتظرم ببینم کدوم خری پشت این ماجرا هسته تا قتل عامش کنم.
یونگی{منم کمکت میکنم.
جین{الان فقط باید به فکر جیا باشیم این فکر های مسخره رو از ذهنتون دور کنید.
جونگ کوک{اومدم دهن باز کنم و جوابش رو بدم ولی با صدای دادی که اومد شوکه ایستادم سر جام.
یونگی{جونگ کوک صدای جیاعه؟
جونگ کوک{بدون توجه ای به اون دوتا به سمت کارخونه دویدم و واردش شدم.
لیان{عااا اصلا از معطلی خوشم نمیاد...بخاطر همین مجبور شدم یکم با دختر کوچولو بازی کنم...یه بازی دردناک و پر لذت*نیشخند
جونگ کوک{کثافت با دخترم چیکار کردی*داد و عصبی... اومدم برم سمتش و بزنمش که دستای جین مانعم شد... ولم کن بزار ببینم چه بلایی سر بچم آورده.
لیان{او پس میخوای ببینی چه بلایی سرش اومده... هوم... بیارینش.
جین{محکم کوک رو گرفته بودم تا خریت نکنه که با صدای جیا به سمت صداش برگشتیم...با دیدن ریخت و قیافش مطمئن بودم سکته میکنم... صورت کوچولوش خونی بود و چشمای دریاییش اشکی... لباساش پاره بود و شلوارش خونی...صبر کن ببینم شلوارش خونی؟ ام... امکان نداره...با شنیدن قهقهه ای که زد به سمتش دویدم و شروع کردم به زدنش... عوضی کثافت چطور دلت اومد با یه دختر 8 ساله همچین کار کثیفی بکنی؟... هااان.
یونگی{به سمت جین رفتم و سعی کردم از آدمای اون مرتیکه جداش کنم... دستام رو دورش حلقه کردم و بردمش پیشه کوک... نگاهی به کوک انداختم که با بهت به جیا نگاه میکرد و پلکم نمی زد... کم کم رگ گردنش متورم می شد و قیافش سرخ تر... اومد به طرف اون یارو حرکت کنه که محکم گرفتمش... جونگ کوک بخاطر جیا هم که شده بس کن... نگاش کن چطور ترسیده.
جونگ کوک{کل نفرتم رو تو چشمام ریختم و ذول زدم به اون عوضی... مطمئن باش خودم با دستای خودم خفت میکنم.
لیان{زیاد به خودت فشار نیار جئون اول باید شاهد مرگ دخترت باشی... کارشو تموم کنید*رو به بادیگارد هاش
جونگ کوک{چ... چی... کارشو تموم کنید... نه...نه امکان نداره به سرعت برگشتم سمت جیا که با دیدن اسلحه روی سرش خونه تو رگ هام یخ زد... به طرفش دویدم تا مانع برخورد گلوله به سرش بشم که با صدای تیر سرجام ایستادم......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی دخترتون میمیره و....🥀🥥پارت سوم:////
جونگ کوک{بعد از اینکه جانگ می رو متقاعد کردم تو ماشین بشینه با جین و یونگی به سمت کارخونه رفتیم...کارخونه خرابی بود و معلوم بود ورشکست شده...منتظرم ببینم کدوم خری پشت این ماجرا هسته تا قتل عامش کنم.
یونگی{منم کمکت میکنم.
جین{الان فقط باید به فکر جیا باشیم این فکر های مسخره رو از ذهنتون دور کنید.
جونگ کوک{اومدم دهن باز کنم و جوابش رو بدم ولی با صدای دادی که اومد شوکه ایستادم سر جام.
یونگی{جونگ کوک صدای جیاعه؟
جونگ کوک{بدون توجه ای به اون دوتا به سمت کارخونه دویدم و واردش شدم.
لیان{عااا اصلا از معطلی خوشم نمیاد...بخاطر همین مجبور شدم یکم با دختر کوچولو بازی کنم...یه بازی دردناک و پر لذت*نیشخند
جونگ کوک{کثافت با دخترم چیکار کردی*داد و عصبی... اومدم برم سمتش و بزنمش که دستای جین مانعم شد... ولم کن بزار ببینم چه بلایی سر بچم آورده.
لیان{او پس میخوای ببینی چه بلایی سرش اومده... هوم... بیارینش.
جین{محکم کوک رو گرفته بودم تا خریت نکنه که با صدای جیا به سمت صداش برگشتیم...با دیدن ریخت و قیافش مطمئن بودم سکته میکنم... صورت کوچولوش خونی بود و چشمای دریاییش اشکی... لباساش پاره بود و شلوارش خونی...صبر کن ببینم شلوارش خونی؟ ام... امکان نداره...با شنیدن قهقهه ای که زد به سمتش دویدم و شروع کردم به زدنش... عوضی کثافت چطور دلت اومد با یه دختر 8 ساله همچین کار کثیفی بکنی؟... هااان.
یونگی{به سمت جین رفتم و سعی کردم از آدمای اون مرتیکه جداش کنم... دستام رو دورش حلقه کردم و بردمش پیشه کوک... نگاهی به کوک انداختم که با بهت به جیا نگاه میکرد و پلکم نمی زد... کم کم رگ گردنش متورم می شد و قیافش سرخ تر... اومد به طرف اون یارو حرکت کنه که محکم گرفتمش... جونگ کوک بخاطر جیا هم که شده بس کن... نگاش کن چطور ترسیده.
جونگ کوک{کل نفرتم رو تو چشمام ریختم و ذول زدم به اون عوضی... مطمئن باش خودم با دستای خودم خفت میکنم.
لیان{زیاد به خودت فشار نیار جئون اول باید شاهد مرگ دخترت باشی... کارشو تموم کنید*رو به بادیگارد هاش
جونگ کوک{چ... چی... کارشو تموم کنید... نه...نه امکان نداره به سرعت برگشتم سمت جیا که با دیدن اسلحه روی سرش خونه تو رگ هام یخ زد... به طرفش دویدم تا مانع برخورد گلوله به سرش بشم که با صدای تیر سرجام ایستادم......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۵۳.۳k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.