"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 30
*پرش زمانی شش ماه بعد از عروسی*
ویو ات
بالاخره منو تهیونگ ازدواج کردیم الان هم شش ماه از ازدواجمون میگذره..
من الان حامله ام و دوماه دیگه بچه بدنیا میاد..بچه دختر خیلی هم دوست دارم بچه شبیه تهیونگ باشه
بالاخره تهیونگ اومد خونه
ات: سلام چاگیاا
ته: سلام خوشگله
ات: تو خوشگل تری
ته: کوچولومون چطورع؟؟
ات: عالیه..
ته: خودت چطوری؟
ات: منم خوبم..
*پرش زمانی تو بیمارستان موقعی که بچه میخواد بدنیا بیاد*
ویو ات
از درد دارشتم میمرد به اجوما گفتم زنگ بزنه به تهیونگ
تهیونگ خودشو سریع رسوند رفتیم بیمارستان
ویو تهیونگ
اجوما بهم زنگ گفت ات باید سریع بره بیمارستان سریع خودمو رسوندم بهش بردمش ات رفت اتاق عمل بعد از چند ساعت دکتر اومد و گفت میتونم اتو ببینم و هم مادر و بچه هردوشون سالمن..
رفتم اتو دیدم بچه رو اوردن بغلش کردم کپیه خودم بود اسمشو گذاشتم سون هی
ته: ات نظرت چیه درمورد اسم سون هی؟؟
ات: اسم خوبیه..
ته: پس همین اسم رو میزاری..
*پرش زمانی سه سال بعد*
ویو ات
الان دخترم سون هی سه سالشه ی برادری به اسم سوبین داره که یکسالشه منو تهیونگ به خوبی داریم زندگی میکنیم یوجین هم با جیمین ازدواج کردو ی بچه هم دارن و خیلی هم خوشبختن..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
'پایین'
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت 30
*پرش زمانی شش ماه بعد از عروسی*
ویو ات
بالاخره منو تهیونگ ازدواج کردیم الان هم شش ماه از ازدواجمون میگذره..
من الان حامله ام و دوماه دیگه بچه بدنیا میاد..بچه دختر خیلی هم دوست دارم بچه شبیه تهیونگ باشه
بالاخره تهیونگ اومد خونه
ات: سلام چاگیاا
ته: سلام خوشگله
ات: تو خوشگل تری
ته: کوچولومون چطورع؟؟
ات: عالیه..
ته: خودت چطوری؟
ات: منم خوبم..
*پرش زمانی تو بیمارستان موقعی که بچه میخواد بدنیا بیاد*
ویو ات
از درد دارشتم میمرد به اجوما گفتم زنگ بزنه به تهیونگ
تهیونگ خودشو سریع رسوند رفتیم بیمارستان
ویو تهیونگ
اجوما بهم زنگ گفت ات باید سریع بره بیمارستان سریع خودمو رسوندم بهش بردمش ات رفت اتاق عمل بعد از چند ساعت دکتر اومد و گفت میتونم اتو ببینم و هم مادر و بچه هردوشون سالمن..
رفتم اتو دیدم بچه رو اوردن بغلش کردم کپیه خودم بود اسمشو گذاشتم سون هی
ته: ات نظرت چیه درمورد اسم سون هی؟؟
ات: اسم خوبیه..
ته: پس همین اسم رو میزاری..
*پرش زمانی سه سال بعد*
ویو ات
الان دخترم سون هی سه سالشه ی برادری به اسم سوبین داره که یکسالشه منو تهیونگ به خوبی داریم زندگی میکنیم یوجین هم با جیمین ازدواج کردو ی بچه هم دارن و خیلی هم خوشبختن..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
'پایین'
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۸.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.