عشق ناخواسته part 72
از زبان راوی
روز ها و روز ها گذشت تا بلاخره روز عروسی دایون هوسوک فرار رسید
از زبان دایون
چشمام رو که باز کردم دیدم صورت هوسوک میلی متری صورتمه خواستم از بغلش در بیام که دیدم خیلی محکم منو بغل کرده
دایون. هوسوک، هوسوک بلند شو امروز روز عروسی مون هستا بلند شو دیگه
هوسوک ـ بزار یکم دیگه بخوابم بلند میشم
دایون ـ من هنوز باید برم ارایش
هوسوک ـ نترس دیر نمیشه فقط یه ذره ی دیگه خوب بعدا باهم میریم
دایون ـ باشه فقط چند دقیقه
بعد از چند مین
هوسوک. صبر کن الا ساعت چنده
از زبان دایون
صبر کن الا چی بهش بگم وای خدا داره کرمم میریزه
دایون ـ ها وای ساعت یازده هست مگه ما چقدر خوابیدم
هوسوک ـ پای الا چه لی رو سرمون بریزیم ما باید ساعت یازده اونجا باشیم ولی الا ساعت یازدست و ما خوابیدیم
دایون ـ همش تقصیر تو هست بهت گفتم بلند شو گفتی نه بزار یکم دگه بخوابم حالا بیا چوبش رو بخور
هوسوک ـ مثل جت از روی تخت پرید و رفت حموم
الا هوسوک توی حموم هست و دایون داره اماده میشه
دایون ـ هوسوک یه چیزی بگم ازم ناراحت نمی شی
هوسوک. نه نمیشم قـول میدم بگو
دایون ـ راستش الا ساعت هفته
هوسوک ـ چییییییییییییییییییییییییی
دایون ـ اره همینی که شنیده ساعت هفت هست
هوسوک ـ دایون می کشمت
دایون ـ ولی تو گفتی باهام کاری نداری
هوسوک ـ اره الا باهات کاری ندارم ولی شب جبران می کنم
دایون ـ خبری از اون کارا نیست خودت قول دادی تا چند وقت کاری باهام نداری
هوسوک ـ خوب دیگه اون ند وقت هم گذشت دیگه تازه همه اینکار رو شب عروسی انجام میدن
دایون ـ خوب اینو ولش کن من میرم ارایشگاه بعد بیا دنبالم
هوسوک. صبر کن قبلش نمی خولی یه چیزی بخوری
دایون ـ نه ولش کن
هوسوک ـ ولی تا یه چیزی نخوری من نمیزازم جایی بری
دایون ـ باشه حالا یه چیزی می خورم
و دایون یه چیز ساده خورد و با هوسوک به سمت ارایشگاه رفت
روز ها و روز ها گذشت تا بلاخره روز عروسی دایون هوسوک فرار رسید
از زبان دایون
چشمام رو که باز کردم دیدم صورت هوسوک میلی متری صورتمه خواستم از بغلش در بیام که دیدم خیلی محکم منو بغل کرده
دایون. هوسوک، هوسوک بلند شو امروز روز عروسی مون هستا بلند شو دیگه
هوسوک ـ بزار یکم دیگه بخوابم بلند میشم
دایون ـ من هنوز باید برم ارایش
هوسوک ـ نترس دیر نمیشه فقط یه ذره ی دیگه خوب بعدا باهم میریم
دایون ـ باشه فقط چند دقیقه
بعد از چند مین
هوسوک. صبر کن الا ساعت چنده
از زبان دایون
صبر کن الا چی بهش بگم وای خدا داره کرمم میریزه
دایون ـ ها وای ساعت یازده هست مگه ما چقدر خوابیدم
هوسوک ـ پای الا چه لی رو سرمون بریزیم ما باید ساعت یازده اونجا باشیم ولی الا ساعت یازدست و ما خوابیدیم
دایون ـ همش تقصیر تو هست بهت گفتم بلند شو گفتی نه بزار یکم دگه بخوابم حالا بیا چوبش رو بخور
هوسوک ـ مثل جت از روی تخت پرید و رفت حموم
الا هوسوک توی حموم هست و دایون داره اماده میشه
دایون ـ هوسوک یه چیزی بگم ازم ناراحت نمی شی
هوسوک. نه نمیشم قـول میدم بگو
دایون ـ راستش الا ساعت هفته
هوسوک ـ چییییییییییییییییییییییییی
دایون ـ اره همینی که شنیده ساعت هفت هست
هوسوک ـ دایون می کشمت
دایون ـ ولی تو گفتی باهام کاری نداری
هوسوک ـ اره الا باهات کاری ندارم ولی شب جبران می کنم
دایون ـ خبری از اون کارا نیست خودت قول دادی تا چند وقت کاری باهام نداری
هوسوک ـ خوب دیگه اون ند وقت هم گذشت دیگه تازه همه اینکار رو شب عروسی انجام میدن
دایون ـ خوب اینو ولش کن من میرم ارایشگاه بعد بیا دنبالم
هوسوک. صبر کن قبلش نمی خولی یه چیزی بخوری
دایون ـ نه ولش کن
هوسوک ـ ولی تا یه چیزی نخوری من نمیزازم جایی بری
دایون ـ باشه حالا یه چیزی می خورم
و دایون یه چیز ساده خورد و با هوسوک به سمت ارایشگاه رفت
۱۵.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.