فیک(جرعت یا حقیقت) part21
بلافاصله چونه هوسوکو توی دستش گرفت و سرشو نزدیک برد و چرخوند انقدر نزدیک که حالا نفساش به لبای هوسوک میخورد فقط چند سانتی متر تا یه بوسه فاصله داشتن ..
هوسوک هیچ واکنشی نداشت فقط... اون فقط شکه شده بود این وضعیت تا دو ثانیه ادامه داشت تا جایی که یونگی چونه اون پسر رو رها کرد وعصبی اتاق رو ترک کرد
فقط با دهن باز و چشمای گرد شده اطراف و نگاه میکرد پلک میزد بعد از چند ثانیه با یاداوری اینکه داره خفه میشه و باید نفس بکشه نفس عمیقی کشید
این چی بود؟
سعی با فکر اینکه چیز خاصی نبوده و یونگی منظور خاصی از این حرفش نداشته خودشو اروم کنه ...
هوم مثلا شاید میخاسته تمرین بوسه با دختر مورد علاقشو رو من انجام بده ها؟
با یاداوری که یونگی اصلا از دخترا خوشش نمیاد نظریه خودشو رد کرد
نه این که نیست...
اصلا شاید سندرم دست بیقرار داره ؟
با تو سری به خودش فهموند که داره چرت وپرت میگه
_ اوف جانگ هوسوک اخه دست بی قرار ؟
نکنه یونگی واقعا منو ...
حرفشو قورت داد
نه امکان نداره پسر خاک توسرت کنن اون مثلا مثل برادرته
شاید اصلا میخاسته کرم بریزه انقدر جدیش نگیر....
با باز شذن در و پدیدار شدن قیافه خابالو و موهای شلخته جیمین فکر کرد شاید بهتره از کسی مشورت بگیره...
جیمین به سمت کمد رفت و یه سی دی رو برداشت اما همین که خواست از اتاق خارج بشه دست جیهوپ مچ دستشو گرفت و مانعش شد..
هوی جیمین !
با صدای خابالویی جواب داد
_ ها چیه باز ؟ ببین منو درگیر حاشیه نکنیا من از حاشیه بیزارم
راستش یه اتفاقی افتاده
چشمای جیمین برقی زد سری خودشو جمع و جور کرد و روی تخت نشست و شوف گفت
_ خبب چی شددد؟
هوسوک با قیافه پوکر بهش خیره شد
تو که از حاشیه بیزار بودی!
_ ایش خودتو لوس نکننن بگو جونم در اومد
دوست دوستم ...
جیمین پرید وسط حرفش
_ خودتو میگی دیگه؟
هوسوک انگار برق گرفته ها گفت
نه من نهه
_ خب باشه دوست دوستت
دوستم دوست صمیمیش که مثل بردارش بوده رو ....
و تمام ماجرا رو براش تعریف کرد
_ میدونی احتملا این دوست دوستت دوستتو دوست داره
یعنی گیه ؟
_ احتمال زیاد
جیمین با تعجب پرسید
_ بعد اونوقت دوست صمیمی تو که مثل برادرته کیه ؟
هوسوک عین احمقای حواس پرت جواب داد
یونگی
جیمین بعد از شنیدن این اسم لب پاییینیش رو گاز گرفت و کف دستش رو به گونش کوبید
_ خاک به سرم
هوسوک که تازه فهمیده بود چه گندی زده گفت
نههه یاااا منظورم این نبود
_ منو سیاه نکن دیگه هیونگ!
آیششش خب اره یونگیه
هوسوک هیچ واکنشی نداشت فقط... اون فقط شکه شده بود این وضعیت تا دو ثانیه ادامه داشت تا جایی که یونگی چونه اون پسر رو رها کرد وعصبی اتاق رو ترک کرد
فقط با دهن باز و چشمای گرد شده اطراف و نگاه میکرد پلک میزد بعد از چند ثانیه با یاداوری اینکه داره خفه میشه و باید نفس بکشه نفس عمیقی کشید
این چی بود؟
سعی با فکر اینکه چیز خاصی نبوده و یونگی منظور خاصی از این حرفش نداشته خودشو اروم کنه ...
هوم مثلا شاید میخاسته تمرین بوسه با دختر مورد علاقشو رو من انجام بده ها؟
با یاداوری که یونگی اصلا از دخترا خوشش نمیاد نظریه خودشو رد کرد
نه این که نیست...
اصلا شاید سندرم دست بیقرار داره ؟
با تو سری به خودش فهموند که داره چرت وپرت میگه
_ اوف جانگ هوسوک اخه دست بی قرار ؟
نکنه یونگی واقعا منو ...
حرفشو قورت داد
نه امکان نداره پسر خاک توسرت کنن اون مثلا مثل برادرته
شاید اصلا میخاسته کرم بریزه انقدر جدیش نگیر....
با باز شذن در و پدیدار شدن قیافه خابالو و موهای شلخته جیمین فکر کرد شاید بهتره از کسی مشورت بگیره...
جیمین به سمت کمد رفت و یه سی دی رو برداشت اما همین که خواست از اتاق خارج بشه دست جیهوپ مچ دستشو گرفت و مانعش شد..
هوی جیمین !
با صدای خابالویی جواب داد
_ ها چیه باز ؟ ببین منو درگیر حاشیه نکنیا من از حاشیه بیزارم
راستش یه اتفاقی افتاده
چشمای جیمین برقی زد سری خودشو جمع و جور کرد و روی تخت نشست و شوف گفت
_ خبب چی شددد؟
هوسوک با قیافه پوکر بهش خیره شد
تو که از حاشیه بیزار بودی!
_ ایش خودتو لوس نکننن بگو جونم در اومد
دوست دوستم ...
جیمین پرید وسط حرفش
_ خودتو میگی دیگه؟
هوسوک انگار برق گرفته ها گفت
نه من نهه
_ خب باشه دوست دوستت
دوستم دوست صمیمیش که مثل بردارش بوده رو ....
و تمام ماجرا رو براش تعریف کرد
_ میدونی احتملا این دوست دوستت دوستتو دوست داره
یعنی گیه ؟
_ احتمال زیاد
جیمین با تعجب پرسید
_ بعد اونوقت دوست صمیمی تو که مثل برادرته کیه ؟
هوسوک عین احمقای حواس پرت جواب داد
یونگی
جیمین بعد از شنیدن این اسم لب پاییینیش رو گاز گرفت و کف دستش رو به گونش کوبید
_ خاک به سرم
هوسوک که تازه فهمیده بود چه گندی زده گفت
نههه یاااا منظورم این نبود
_ منو سیاه نکن دیگه هیونگ!
آیششش خب اره یونگیه
۷.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.