پارت آخر تک پارتی جونکوک
ا/ ت: رفتم خونه دوش گرفتم راز کشیدم. هنوز درست حسابی باورم نمیشد ک کوک زنده اس. نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت بی صبرانه منتظرم ببینمش. آخه هنوز باورم نمیشد. قرار بود به پسرا چیزی نگم. حداقل به جیمین بگم اون صمیمی ترین دوستمه. نه ...ولش کن بزار خودم مطمئن شم زنده اس بعد بهشون میگم.
هفته دیگ: ساعت سه و نیم بود آماده شده بودم کیفمو برداشتم هم هیجان داشتم هم استرس و هم ترس .صدای زنگ در امد رفتم پایین ک دیدم کسی جلو در نیست فقط یه تاکسی. شیشه های دودی داره جلو در وایستاده. شیشه ماشین امد پایین. آقا توش نشسته بود . رفتم سوار شدم.ا/ ت: سلام . اقا: سلام. ا/ ت: کجا میریم... چقدر راهه؟ اقا: میریم سمت جنگل ۲ ساعت راهه راه افتادیم الان از خیابون آمد بودیم بیرون کلا از شهر دور شدیم الان تو یه جایی مثل جنگل وارد شدیم تو هوا مه گرفته بود .
اقا: الان اینجا رو ببچیم میرسیم میری تو کلبه ۱ ساعت دیگ میای همین جا من منتظرم.
ا/ ت: ار ماشین پیاده شدم رفتم جلو تر میترسیدم ک نکنه خطر ناک باشه کوک زنده نیست .اما من دیدمش تو اون تماس. شاید.. شاید.... اون یه فیلم ضبت شده باشه.
رسیدم دم کلبه نفس عمیقی کشیدم در کلبه باز کردم ک صدای قیژژژ بلندی داد. رفتم تو این طرف دیدم اوت ور گشتم اما کسی نبود. همین جوری ک ایستاده بودم اطراف میدیدم یهو یکی از پشت اسلحه گذاشت رو سرم گفت: تو کسی هستی ک گفته بیای اینجا ها.؟؟،!!!!
ا/ ت: با بغض گفتم اسم من ا/ ت هست لطفا منو نکوش!!
یهو اسلحه از دستش افتاده رو مو برگردوندم دیدم کوک پشتم وایستاده تعجب کردم نمیدونستم چی کار کنم بغلش کردم .کوک محکم تر بغلم کرده بود . با گریه گفتم: کوک.... تو .... تو زنده ای... اره
کوک: اره زنده ام و منو بیشتر تو بغلش فشار داد.ا/ ت: خودمو تو بغلش جا کردم بوسه محکمی از لباش کردم.
کوک: عه.... بالاخره منو بوسیدی ها همین جوری اشکاش میریخت کوک آمد جلو لباشو گذاشت رو لبم اشکاش صورتمو خیس کرده بود .
یک ساعت بعد: نشسته بودیم رو صندلی.
کوک: از پسرا چه خبر خوبن.
ا/ ت: اره خوبن راستی ... یونگی ازدواج کرد.
کوک: واو..... مبارکه بدون من عروسی گرفت بی معرفت.
کوک: راستی.... تهیونگ چی هنوز ازدواج نکرده البته کی به اون زن میده.
ا/ ت: از خداشم باشه ارزو هر کی زن تهیونگ بشه پسر به این جذابی اقایی کیوتی تازه به منم پیشنهاد ازدواج داد قراره ازدواج کنیم
کوک: چییییییییی !؟؟!!!
ا/ ت: شوخی کردم سکته نکن
کوک: فقط شوهرت منم ها گفته باشم به هیچ کس نباید نگا کنی فقط من عشقتم ها.
یک سال بعد: کوک بالاخره برگشت و ماهم اون هیتر دست گیر کردیم.و باهم ازدواج کردیم.
راستی یونگی پدر شده ۴ قلو داره.
وقتی فهمید کوک زنده اس سکته کرد البته الان حالش خوبه و ماهم خوشبختیم همچین مثل قبل شد.
کوک: ا/ ت نوشتی بالاخره سناریو زندگیمونو؟
ا/ ت: اره تموم شد الان و پایان خوشی داشت.
پایان-
خب دوستان تموم شد این تک پارتی امیدوارم خوشتون امده باشه و اینکه بالاخره ا/ ت و کوک به هم رسیدن و آرزو خیلی هاتون برآورده شده که کوک زنده اس😂💖
خب از یک تا ده چند میدین به تکپارتی تو کامت بگین لایک فراموش نشهه♥️
#بی_تی_اس
#کلیپ
#جیمین
#نامجون
#تهیونگ
#جین
هفته دیگ: ساعت سه و نیم بود آماده شده بودم کیفمو برداشتم هم هیجان داشتم هم استرس و هم ترس .صدای زنگ در امد رفتم پایین ک دیدم کسی جلو در نیست فقط یه تاکسی. شیشه های دودی داره جلو در وایستاده. شیشه ماشین امد پایین. آقا توش نشسته بود . رفتم سوار شدم.ا/ ت: سلام . اقا: سلام. ا/ ت: کجا میریم... چقدر راهه؟ اقا: میریم سمت جنگل ۲ ساعت راهه راه افتادیم الان از خیابون آمد بودیم بیرون کلا از شهر دور شدیم الان تو یه جایی مثل جنگل وارد شدیم تو هوا مه گرفته بود .
اقا: الان اینجا رو ببچیم میرسیم میری تو کلبه ۱ ساعت دیگ میای همین جا من منتظرم.
ا/ ت: ار ماشین پیاده شدم رفتم جلو تر میترسیدم ک نکنه خطر ناک باشه کوک زنده نیست .اما من دیدمش تو اون تماس. شاید.. شاید.... اون یه فیلم ضبت شده باشه.
رسیدم دم کلبه نفس عمیقی کشیدم در کلبه باز کردم ک صدای قیژژژ بلندی داد. رفتم تو این طرف دیدم اوت ور گشتم اما کسی نبود. همین جوری ک ایستاده بودم اطراف میدیدم یهو یکی از پشت اسلحه گذاشت رو سرم گفت: تو کسی هستی ک گفته بیای اینجا ها.؟؟،!!!!
ا/ ت: با بغض گفتم اسم من ا/ ت هست لطفا منو نکوش!!
یهو اسلحه از دستش افتاده رو مو برگردوندم دیدم کوک پشتم وایستاده تعجب کردم نمیدونستم چی کار کنم بغلش کردم .کوک محکم تر بغلم کرده بود . با گریه گفتم: کوک.... تو .... تو زنده ای... اره
کوک: اره زنده ام و منو بیشتر تو بغلش فشار داد.ا/ ت: خودمو تو بغلش جا کردم بوسه محکمی از لباش کردم.
کوک: عه.... بالاخره منو بوسیدی ها همین جوری اشکاش میریخت کوک آمد جلو لباشو گذاشت رو لبم اشکاش صورتمو خیس کرده بود .
یک ساعت بعد: نشسته بودیم رو صندلی.
کوک: از پسرا چه خبر خوبن.
ا/ ت: اره خوبن راستی ... یونگی ازدواج کرد.
کوک: واو..... مبارکه بدون من عروسی گرفت بی معرفت.
کوک: راستی.... تهیونگ چی هنوز ازدواج نکرده البته کی به اون زن میده.
ا/ ت: از خداشم باشه ارزو هر کی زن تهیونگ بشه پسر به این جذابی اقایی کیوتی تازه به منم پیشنهاد ازدواج داد قراره ازدواج کنیم
کوک: چییییییییی !؟؟!!!
ا/ ت: شوخی کردم سکته نکن
کوک: فقط شوهرت منم ها گفته باشم به هیچ کس نباید نگا کنی فقط من عشقتم ها.
یک سال بعد: کوک بالاخره برگشت و ماهم اون هیتر دست گیر کردیم.و باهم ازدواج کردیم.
راستی یونگی پدر شده ۴ قلو داره.
وقتی فهمید کوک زنده اس سکته کرد البته الان حالش خوبه و ماهم خوشبختیم همچین مثل قبل شد.
کوک: ا/ ت نوشتی بالاخره سناریو زندگیمونو؟
ا/ ت: اره تموم شد الان و پایان خوشی داشت.
پایان-
خب دوستان تموم شد این تک پارتی امیدوارم خوشتون امده باشه و اینکه بالاخره ا/ ت و کوک به هم رسیدن و آرزو خیلی هاتون برآورده شده که کوک زنده اس😂💖
خب از یک تا ده چند میدین به تکپارتی تو کامت بگین لایک فراموش نشهه♥️
#بی_تی_اس
#کلیپ
#جیمین
#نامجون
#تهیونگ
#جین
۲۰.۷k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.