پارت ۸(اشتباه پزشکی...)
کوک رفت بیرون
کوک:بله
پ:دکتر باهاتون حرف هایی دارن ما باید برای رسیدگی به پرونده بریم
دکتر:من دکتر النا ریک هستم(تو آمریکان)
کوک:بله منم جئون جانگ کوک هستم
دکتر:بله آقای جئون ما متوجه ی اتفاقاتی در بدن بیمار شدیم
کوک:منظورتون چیه؟
دکتر:نمونه برداری کردیم و متوجه شدیم که ترشحاتی دارن که میتونه از اثرات ر*ا*ب*ط*ه باشه
کوک چشماش گرد شد:چ... چی؟
دکتر:خبر دقیقش رو بهتون از تریق تماس میگم.وسرش رو میندازه پایین و میره
کوک میره سمت اتاق ته و خیلی سرد میگه:من میرم نامجون یکم دیگه میاد میبرتت هتل خداحافظ
ته:خداحافظ(چرا انقدر سرد بود؟)
۳ روز بعد...
ته و کوک تو اتاق هتل تنها بودن و نامجون و جین و جی هوپ رفته بودن سینما و دخترا با یونگی و جیمین خرید بودن
ته داشت فیلم میدید و کوک سر مبل کناریش نشسته بود. که تلفنش زنگ میخوره و میره تو توالت که حرف بزنه(جای بهتر به ذهنم نرسید که آینه داشته باشه)
کوک:الو؟
النا:دکتر النا هستم
کوک:آها بله به جا آوردم
النا:ام... آقای جئون راجب اون چیزی که بهتون گفتم... تحقیقات نشون داد که حدس ما درست بوده
کوک که دست پاچه شده بود سعی کرد آرامششو حفظ کنه:ب... بله... ببخشید یه کاری دارم باید برم
النا: بله درکتون میکنم خداحافظ.
النا قطع میکنه.
کوک که از عصبانیت داشته می ترکیده یه نگاه به خودش تو آینه میکنه و از عصبانیت یه مشت به آینه زد
با صدای خورد شدن آینه ته به سرعت پرید داخل دست شویی با دیدن دست خونی کوک به زور نشوندش تو حال تا دستش رو باند پیچی کنه
کوک:گفتم که خوبم
ته به دست کوک اشاره کرد و گفت:
تو به این میگی خوب؟
کوک دستشو از تو دستای ته کشید بیرون وگفت:خودم میتونم انجامش بدم! *با لحن تند* و شروع به باند پیچی کرد
ته که بهش بر خورده بود گفت:تو چت شده؟ چرا چند روزه انقدر باهام تند رفتار میکنی؟
کوک که باند پیچی کردنش تموم شده بود با لحن تند و تقریبا داد بلن شد و گفت:شاید چون کسی که دوسش داشتم با یه نفر ر*ا*ب*ط*ه داشته!
ته که عصبانی و ناراحت شده بود گفت:چ... چی؟
کوک:*پوزخند*چیه تعجب کردی فهمیدم؟ *داد*.با تن صدای ععادی و عصبانیت ادامه داد:دکترت بهم گفت که حتی با مخالفت و مقاومت هم نبوده!
ته:ت...تو حرف یه آدم غریبه رو قبول میکنی؟ و به خودم نمیگی؟
کوک:مگه دروغه؟ مثل اینکه بهت اونجا بد نگذشته!
ته با بقض و داد لباسشو در آورد و کبودی ها و زخم هاش اشاره کرد و گفت:اینا اثرات اینه که بهم خوش گذشته؟
کوک چشماش گرد شده بود. ته با گریه ادامه داد:اگه بهم خوش گذشته چرا خبر ندارم؟
لباسش رو برداشت و پوشید:من بدبخت فقط برای اینکه توی عوضی آسیب نبینی مجبور شدم همچین چیزی رو تحمل کنم! این پاداشمه؟
کوک اومد جلو و با چشمای اشکی گفت:تهیونگ من....
ته دستشو گرفت جلوش و نزاشت جلو بیاد
کوک:بله
پ:دکتر باهاتون حرف هایی دارن ما باید برای رسیدگی به پرونده بریم
دکتر:من دکتر النا ریک هستم(تو آمریکان)
کوک:بله منم جئون جانگ کوک هستم
دکتر:بله آقای جئون ما متوجه ی اتفاقاتی در بدن بیمار شدیم
کوک:منظورتون چیه؟
دکتر:نمونه برداری کردیم و متوجه شدیم که ترشحاتی دارن که میتونه از اثرات ر*ا*ب*ط*ه باشه
کوک چشماش گرد شد:چ... چی؟
دکتر:خبر دقیقش رو بهتون از تریق تماس میگم.وسرش رو میندازه پایین و میره
کوک میره سمت اتاق ته و خیلی سرد میگه:من میرم نامجون یکم دیگه میاد میبرتت هتل خداحافظ
ته:خداحافظ(چرا انقدر سرد بود؟)
۳ روز بعد...
ته و کوک تو اتاق هتل تنها بودن و نامجون و جین و جی هوپ رفته بودن سینما و دخترا با یونگی و جیمین خرید بودن
ته داشت فیلم میدید و کوک سر مبل کناریش نشسته بود. که تلفنش زنگ میخوره و میره تو توالت که حرف بزنه(جای بهتر به ذهنم نرسید که آینه داشته باشه)
کوک:الو؟
النا:دکتر النا هستم
کوک:آها بله به جا آوردم
النا:ام... آقای جئون راجب اون چیزی که بهتون گفتم... تحقیقات نشون داد که حدس ما درست بوده
کوک که دست پاچه شده بود سعی کرد آرامششو حفظ کنه:ب... بله... ببخشید یه کاری دارم باید برم
النا: بله درکتون میکنم خداحافظ.
النا قطع میکنه.
کوک که از عصبانیت داشته می ترکیده یه نگاه به خودش تو آینه میکنه و از عصبانیت یه مشت به آینه زد
با صدای خورد شدن آینه ته به سرعت پرید داخل دست شویی با دیدن دست خونی کوک به زور نشوندش تو حال تا دستش رو باند پیچی کنه
کوک:گفتم که خوبم
ته به دست کوک اشاره کرد و گفت:
تو به این میگی خوب؟
کوک دستشو از تو دستای ته کشید بیرون وگفت:خودم میتونم انجامش بدم! *با لحن تند* و شروع به باند پیچی کرد
ته که بهش بر خورده بود گفت:تو چت شده؟ چرا چند روزه انقدر باهام تند رفتار میکنی؟
کوک که باند پیچی کردنش تموم شده بود با لحن تند و تقریبا داد بلن شد و گفت:شاید چون کسی که دوسش داشتم با یه نفر ر*ا*ب*ط*ه داشته!
ته که عصبانی و ناراحت شده بود گفت:چ... چی؟
کوک:*پوزخند*چیه تعجب کردی فهمیدم؟ *داد*.با تن صدای ععادی و عصبانیت ادامه داد:دکترت بهم گفت که حتی با مخالفت و مقاومت هم نبوده!
ته:ت...تو حرف یه آدم غریبه رو قبول میکنی؟ و به خودم نمیگی؟
کوک:مگه دروغه؟ مثل اینکه بهت اونجا بد نگذشته!
ته با بقض و داد لباسشو در آورد و کبودی ها و زخم هاش اشاره کرد و گفت:اینا اثرات اینه که بهم خوش گذشته؟
کوک چشماش گرد شده بود. ته با گریه ادامه داد:اگه بهم خوش گذشته چرا خبر ندارم؟
لباسش رو برداشت و پوشید:من بدبخت فقط برای اینکه توی عوضی آسیب نبینی مجبور شدم همچین چیزی رو تحمل کنم! این پاداشمه؟
کوک اومد جلو و با چشمای اشکی گفت:تهیونگ من....
ته دستشو گرفت جلوش و نزاشت جلو بیاد
۳.۸k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.